تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,637 |
تعداد مقالات | 13,304 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,860,226 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,940,906 |
نقد و بررسی عبارات بحثانگیز گلستان سعدی در ترجمه عربی آن (روضه الورد) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 3، شماره 2، شهریور 1388، صفحه 91-108 اصل مقاله (222.59 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
الهام سیدان1؛ محمدرضا ابن الرسول* 2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استادیار زبان و ادبیات عرب دانشگاه اصفهان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یکی از ترجمههای مشهور گلستان سعدی به زبان عربی، روضه الورد اثر محمد عطاءالله فراتی، دانشمند و ادیب سوری است. مترجم در این اثر با مهارت تمام در گزینش واژگان و برگردان دقایق و ظرایف متن گلستان کوشش نموده است؛ ولی گاه در فهم برخی عبارات دچار اشتباه شده و نتوانسته مضمون را بدرستی در ترجمه منتقل کند. در این نوشتار، نمونههایی از عبارات بحثانگیز گلستان با توجه به دیدگاههای صاحبنظران در باره آنها، بازنگری شده و توفیق مترجم در برگردان متن گلستان به زبان عربی در بوته نقد قرار گرفته است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
گلستان؛ سعدی؛ روضه الورد؛ فراتی؛ ترجمه؛ نقد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه ظرافتهایی در متن گلستان به چشم میخورد که در برخی موارد زمینهساز ارائه دیدگاهها و مباحث گوناگون شده است و از آن جا که بازتاب جهانی این اثر، روند ترجمه آن را در سده اخیر گسترش داده و متن گلستان چندین بار به زبانهای مختلف از جمله زبان عربی برگردانده شده است، بررسی و نقد این ترجمهها ضروری به نظر میرسد1. از آن جا که پس از بررسیهای مقدماتی به نظر رسید برگردان عربی گلستان از نسخه سودی صورت گرفته است، عبارات و اشعار فارسی بر اساس این نسخه آورده میشود و پس از آن، ترجمه عربی آن از کتاب روضة الورد ذکر شده، مورد بررسی و نقد قرار میگیرد. فراتی خود را به ترجمة منظوم ابیات فارسی ملتزم کرده است و چون ترجمه شعر به شعر، دشواریهای خاص خود را دارد و دست مترجم در سلسلة وزن و قافیه گرفتار است. بدیهی است ترجمهای منثوری که نگارندگان پیشنهاد کردهاند، به هیچ روی لطف ترجمة منظوم وی را نخواهد داشت2.
نقد و بررسی (1) ذکر جمـیل سعدی که در افواه عوام افتاده اسـت و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصبالجیب حدیثش که همچو شکر میخورند... بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد. (سودی، 1374: 34 ـ 36) ـ لقد وقعَ جـمیلُ ذکر سعدی بأفواه الأعـوام [ظ: العوام] و تغلغل صـیتُه بآفاق البسیطةِ لما أبـداه من بـلیغ الکـلام و ذاق الناسُ من حـدیثه المقطَّر ما یُشبه حلاوةَ السُکَّر... ومع کل ذلک فلا یلیق به أن یحمل هذا علی فضله وبلاغته الأدبیة. (فراتی، 1340ﻫ : 12) پیش از هر بحثی باید معنی ترکیب «قصب الجیب» روشن گردد تا ببینیم آیا مترجم عربیزبان توانسته است این معنی را در عبارات خود بگنجاند. در بارة مفهوم این تعبیر و ضبط آن دیدگاههای مختلفی مطرح است. یوسفی در شرح گلستان، بیشتر آنها را گردآورده و بحث مفصلی در این زمینه ارائه کرده است. شماری از معانی که برای این ترکیب و خوانشهای مختلف آن آوردهاند، چنین است: 1 ـ قَسْب الجیب: خرمای خشک که در دهان از هم بپاشد. (قریب، 1363: 5) 2 ـ قسب و جنیب: خانلری بر اثر تتبع در کتب لغت، «قسب» را به معنی خرمایی که در دهان از هم بشود و «جَنیب» را به معنی نوعی از خرمای خوب دانسته و «قسب و جَنیب» را از قبیل «رطب و یابس» و «غث و سمین» شمرده است. شهیدی هم در توضیح بیتی از دیوان انوری، قَسب و کروت را دو نوع خرمای نامرغوب و مرغوب معنی کردهاند. یوسفی هم با ارائه قراین و مؤیداتی این نظر را درخور توجه میداند. (سعدی ، 1377: 205 ـ 208) 3 ـ قصب الحبیب: نی دوست داشته شده و محبوب کنایه از نیشکر. (قریب، 1363: 5) البته این ترکیب در واقع وصفی بوده و در تصرف فارسیزبانان «ال» از آغاز موصوف افتاده است، چنان که در «عروةالوثقی» میبینیم. 4 ـ قصب الجُبّ: نئی که در اطراف و درون چاه میروید. (نشاط، 1346: 1080 ـ 1084) 5 ـ قصب انجیر: که از قبیل میوهها و نه شیرینیها و پختنیها باشد. این حدس دهخداست که با توجه به بیتی از بسحاق اطعمه آورده است. (دهخدا، 1352: «قصب الجیب») 6 ـ قصب الطیب: به معنی نی مشک، حدس همایی با توجه به انواع قصب در کتاب صیدله ابوریحان بیرونی است. (نشاط، 1346: 1080 ـ 1084) میافزاییم در اساس البلاغه زمخشری هم «قصب الطیب» به این معنی ذکر شده است: «وطیبه بالذَّریرة وهی فتات قصب الطِّیب وهو قصب یجاء به من الهند کقصب النشّاب». (زمخشری، 1399ﻫ: «ذرر») (آن را با ذریره معطّر کرد و ذریره همان ریزههای قصب الطیب یعنی نوعی نی است که مانند نیِ تیر از هند میآورند). 7 ـ 1 ـ قصب الجیب: قطعات نیشکر مقشر که در جیب خود گذاشته و به دوستان هدیه میدادهاند، قصبی مشابه نیشکر که اندک شیرینی دارد، نوعی از خرما و نوعی شکر و نوعی شیرینی، کنایه از قلم. 7 ـ 2 ـ قصب الجیب: قرآن کوچکی که در قابی از طلا یا نقره جای گرفته و برای حفظ کودک در گردن او میآویزند. در گذشته به جای قاب، لولهای مجوّف دارای چند گره از طلا و نقره ساخته و از سوراخی که در هر گره تعبیه شده بود، بند یا زنجیری میگذراندهاند و آن را در همان زمان «قصب الجیب» مینامیدهاند. در سطح خارجیِ «قصب الجیب» چند آیه از سورههای قرآن نوشته میشده و در داخل آن دعا یا حرز میگذاشتهاند. این گونه قصب که «قصب الجیب» نامیده میشده، در اعصار قدیمتر به منزلة دفتر بغلی بوده که در آن احادیثی خاص یا قصههای گوناگون ضبط میشده است. (خزائلی، 1344: 136 ـ 137) 7 ـ 3 ـ قصب الجیب: فاضلی بر این باور است که اگر اضافه بین «قصب الجیب» و «حدیثش» اضافه تشبیهی باشد ـ چنان که اکثر گمان کردهاند ـ چون حدیث سعدی یک بار به «قصب الجیب» و یک بار به «شکر» تشبیه شده، علی القاعده باید دو وجه شبه مراد باشد و میبینیم که این گونه نیست. پس درست آن است که اضافه را از قبیل اضافه ابزار یک چیز به آن چیز بدانیم (قلمی که با آن سخن مینگارند) و «شکر» هم مجاز از «نی شکر» بگیریم تا تناسب بر قرار گردد؛ یعنی مردم آن قلم را که مسببِ چنین سخنان نغزی است، به سان شکر یا نی شکر میخورند و از آن التذاذ حاصل میکنند. اما مترجم بدون توجه به معانی مخـتلفی که برای این واژه ذکر شده، در برگردان این عبارت چنین آورده اسـت: «مردم از سـخن پی در پی او که حلاوتی همچون شکر دارد، میچشند». یعنی بکلی کلمه «قصب الجیب» را نادیده گرفته است. ترجمه مناسب این عبارت بر اساس نظر مشهور این گونه پیشنهاد میشود: «وحدیثه الذی کقصب الجیب ویأکله الناس کالسکر»، و البته میباید در پانوشت به احتمالات گوناگون در معنی این ترکیب هم اشاره شود. ناگفته نماند در برگردان عربی متن، جمله «لما أبداه من بلیغ الکلام» برای انتقال مضمون بر متن فارسی افزوده شده، و نبود آن خللی در معنی ایجاد نمیکند. ***
در این بیت، منظور از نیک و بد، انسانهای نیک و بد است و تأکید سعدی بر انجام دادن کارهای نیکو و پیشیگرفتن در آن بر یکدیگر است. یوسفی در شرح این بیت چنین آورده است: «گوی ربودن (بردن) در بازی گوی و چوگان نشانه پیروزی و سبقت گرفتن بر دیگران است و گوی... ربودن (بردن) یعنی در آن کار بر دیگران افزونی یافتن و کامیاب شدن». (سعدی، 1377: 214) مترجم در برگردان این بیت «نیک و بد» را به معنی اعمال نیک و بد دانسته و اصطلاح «گوی ربودن» را نیز در ترجمه منتقل نکرده است. عبارت «لمن زان المقر» نیز اصلاً در متن فارسی مورد اشاره نیست. دکتر امین عبدالمجید بدوی ترجمهای مناسبتر از نیمبیت نخست ارائه داده است: «ولما کان لابد من أن یموت المُحسن والمُسیء». (بدوی، 1983م: 44) ترجمه پیشنهادی مصراع دوم چنین است: «فطوبی لمن فاز بالسبق إلی الخیر». ***
تأکید سعدی در این بیت بر زود گذر بودن عمر است. «و» در اینجا به معنی مقابله است؛ یعنی عمر انسان همچون برفی است که در مقابل آفتاب تموز قرار دارد و زود ذوب شده، چیزی از آن باقی نمیماند. اندکی از عمر باقی مانده، اما خواجه هنوز فریفته و مغرور است. مترجم در برگردان این بیت، معنی «و» را متوجه نشده و چنین ترجمه کرده است: «عمر برف است و در تموز، افق [همچو] آتش است، پس اندک رمقی که مانده را دریاب». ترجمه پیشنهادی چنین است: «العمرُ ثلجٌ فیمقابلة شمس التموز، بقی منه قلیلٌ وما یزال السید مغروراً». ***
«خوید» غله نارسیده است و «خوشهچینی» به معنی نوعی گدایی بر سر خرمن دیگری است که شخص پس از درو غلات، خوشههای مانده را برای خود جمع میکند. معنی بیت آن است که هر کس کِشته خود را هنگامی که به صورت غله نارسیده است بخورد، هنگامی که دیگران محصول خود را درو میکنند، باید به خوشهچینی و گدایی بپردازد. مترجم در برگردان این بیت، مفهوم خوشهچینی را متوجه نشده و چنین ترجمه کرده است: «هر کس خوشه و محصول را قبل از رسیدنش بخورد، هنگام درو محصول، کاه است که همیان او را پر میکند». در بیت فارسی هیچ سخنی از کاه و همیان در میان نیست. ترجمة مناسب متن چنین پیشنهاد میشود: «کلُّ من أکلَ مزروعَه قبل نضجه، لا بدّ أن یتسَأّلَ وقتالحصاد». البته «خوشهچینی» را به مترادفِ آن برگرداندهایم. *** (5)یکی از متعـلقان منش بر حسـب واقعه مـطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نـیت جزم که بقیـّه عمـر دردنیا معتـکف نشیند و خاموشی گزیند، تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. (سودی، 1374: 70) ـ فأطلعه أحدُ المتعلقینَ بی عـلی حقیقة الأمر قائلاً: إن فلاناً وطَّدَ العَزم وعقد النیة علی أن یقـضی بقیةَ عمره فی الدنیا معتکفاً واختار الصمتَ مادام حیاً وأنت أیضاً إن تستطع فاکبحْ جماح نفسک واسلُک مثله طریقَ الانقطاع. (فراتی، 1340ﻫ : 16) پس از آن که سعدی قصد عزلت میکند، دوستی عزیز به دیدارش آمده و از این حالت وی رنجیده خاطر میگردد. یکی از متعلقان سعدی او را از این واقعه آگاه کرده، میگوید: تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. «سر خویش گرفتن» به معنی به دنبال کار خود رفتن است و مترجم مفهوم این عبارت را متوجه نشده و در برگردان عربی متن چنین آورده است: «تو نیز اگر توانی سرکشی نفست را مهار کن». ترجمة مناسب این عبارت «وأنت أیضاً إن استطعت فاتّخذْ سبیلک» است. در نسخه گلستان عبدالعظیم قریب، به جای «راه مجانبت پیش»، عبارت «مصلحتی که داری پیش»، آمده است. سودی «مجانبت» را انقطاع از خلق، و خزائلی آن را بیگانگی معنی کرده است. یوسفی نیز در شرح این عبارت چنین آورده است: «راه دوری گزیدن پیش گیر». (سعدی، 1377: 216) خطیبرهبر هم مجانبت را به معنی دوری دانستهاند. مترجم راه مجانبت پیش را اینگونه ترجمه کرده است: همچون او (سعدی) راه انقطاع از دنیا و عزلت پیش گیر. ظاهراً مراد از این عبارت به قرینه جملات بعد، مجانبت از سعدی است. یعنی تو نیز سعدی را به حال خویش رها کن و از او دوری جو. البته مجانبت از خلق و انقطاع از دنیا نیز محتمل است. ترجمه پیشنهادی «واسلک طریق مجانبته» است. نیز در این عبارت مترجم «بر حسب واقعه» را «علی حقیقة الأمر» ترجمه کرده است و درست آن است که به جای آن «علی ما وقع» میآورْد. ***
این بیت در شروح مختلف به چند صورت معنی شده است. خطیبرهبر: «گزیر: چاره و علاج. چون به جنگ پردازی با کسی پیکار کن که در برابرش چاره و حیله توانی یا گریز و فرار». (سعدی، 1344: 27) خزائلی: «با کسی ستیزه کن که در جنگ با وی راه چاره یا صلح یا راه گریز بر تو مسدود نباشد. بنا بر این جنگ با دوستان روا نیست». (خزائلی، 1355: 152) سودی، گریز را به معنی نفرت دانسته! و بر آن است که: «چون مرد جنگی هستی و از دستت عناد و جدال میآید با کسی دشمنی کن که از او بینیاز باشی (به هیچ وجه به او احتیاج نداشته باشی و از او نفرت و گریز روا باشد)». (سودی، 1374: 76) یوسفی: «وقتی به جنگ رو میآوری، با کسی جنگ کن که از وی چارهای توانی داشت (بینیاز توانی بود) و راه گریزی». (سعدی، 1377: 219) بدوی نیز ترجمهای متناسب با نظر یوسفی ارائه داده است: «إذا حاربت فحارب امرءاً، یکون لک عنه غنی أو منه مهرب». (بدوی، 1983م: 47) همان گونه که ملاحظه میشود گزیر داشتن در شروح مختلف به سه صورت معنی شده است: 1. حیله و نیرنگ به کار بردن 2. صلح کردن 3. بینیاز بودن. مترجم نه تنها به هیچ یک از وجوه مذکور نظر نداشته که مفهوم مورد نظر شاعر را نیز درنیافته و چنین ترجمه کرده است: «هنگامی که ستیزندهای تو را به جنگ فرا میخواند، یا ـ از روی اضطرار ـ با او بستیز و یا از درِ آشتی وارد شو». ترجمه مناسب بیت چنین پیشنهاد میشود: «إذا حاربتَ فحارب امرءاً یکون لک عذر فی دفعه أو مهرب من حربه». ***
در شروح مختلف درباره کلمه «گردون» و معنی آن احتمالاتی مطرح شده است. عبدالعظیم قریب، گردون را به معنی آسمان دانسته است. یعنی اگر آن درخت را مدتی رها کنی، با نیروی آسمان هم نمیتوانی آن را از بن برآوری. سودی و نیز خطیبرهبر آن را به معنای ارّابه دانستهاند. در شرح نگارندگان بر آناند که گردون، همان گردونه و به معنی ارّابه است. شاعر نیروی یک مرد را در مقابل نیروی ارّابه قرار داده، میگوید اگر مدتی بر آن درخت گذشته، ریشه آن استوار گردد، نه تنها با نیروی یک مرد که با نیروی ارّابه هم نمیتوانی آن را از بن برآوری. بنابراین آسمان معادل مناسبی برای آن به نظر نمیرسد. مترجم در برگردان این بیت تصرفاتی کرده و مصراع چهارم را نیز به طور کلی در ترجمه منتقل نکرده و چنین آورده است: «نهال کوچک را بعد از چند ماه بی هیچ رنجی میتوانی برکَنی؛ وقتی گذشت زمان ریشهاش را گستراند، نخواهی توانست که [حتی] پوست آن را برکَنی». ترجمه مناسب این دو بیت این گونه پیشنهاد میشود: «إن الشَّجرة الّتی غُرِسَت قبل قلیلٍ، تنقلع من مکانها بقوة رجل واحد. وإن تَرَکتَها کذلک زمناً، لا تستطیع أن تستأصلها حتّی بالعَرَبة». *** (8) چندانکه پاسی از شب بگذشت
مردان دلاوران از کمین بدر جستند. (سودی، 1374: 149 و 150)
حتی إذا مضی هزیعٌ من اللیل وقد استغرقوا فی نومهم، خرج علیهم أولئک الشجعانُ من مکمنهم. (فراتی، 1340ﻫ : 33) در این حکایت سخن از طایفهای دزدان عرب است که برسر کوهی مأوا کرده و منفذ کاروان بسته و رعیت از مکاید آنها به جان آمده بودند. مدبّران ممالک آن ناحیه در دفع مضرت ایشان مشورت کرده، سخن بر این مقرر شد که یکی را به تجسّس آنها گماشتند تا وقتی که برای غارت قومی رفته بودند و مکان زندگی آنها خالی از سکنه شده بود، عدهای مردان کارآزموده در شعب جبل پنهان شدند. شبانگاه که دزدان بازآمدند و به خواب رفتند، چندان که پاسی از شب گذشت، مردان دلاور از کمینگاه بیرون آمدند. سودی در شرح این بیت چنین آورده است: «دزدان به خواب فرو رفتند کانه قرص خورشید به ظلمات و حضرت یونس در دهان ماهی رفت (کنایه از سخت به خواب شدن و منغمس بودن آنانست)». (سودی، 1374: 150) خطیبرهبر: «گرده آفتاب در دل ظلمت آن چنان نهان گشت که حضرت یونس در کام و شکم ماهی در شب تاریک در ته دریا. مراد از مصراع دوم مبالغه در صفت تاریکی شب و رفتن روز است». (سعدی، 1344: 59) یوسفی در شرح این بیت، تعبیر سودی را از مصراع دوم منطقیتر دانسته، معتقد است اشاره دکتر خطیبرهبر هم به ذهن خطور میکند. فاضلی بر این باور است که باید دهان ماهی را استعاره از پلک چشم، و یونس را استعاره از انسان العین یا مردمک چشم است. بنا بر این سعدی در مصراع دوم میخواهد بگوید چشمها به خواب فرو رفتند و تنها با این توجیه است که تناسب میان دو مصراع، و تفریعِ مصراع دوم بر مصراع اول درست میشود. به نظر ایشان ترجمه مناسب مصراع دوم چنین است: «فغاب فی فمِ حوتِ الجفْنِ یونسُ المُقَلِ». مقصود مترجم با توجه به آوردن ادات تشبیه (کَما) آن است که فرو رفتن قرص خورشید در تاریکی همچون فرو رفتن یونس در دهان ماهی است. نیز جمله «چندان که پاسی از شب بگذشت» را بعد از بیت آورده است. جا به جایی این جمله با هیچ یک از نسخ موجود گلستان مطابقت ندارد. ***
سعدی برای دیدار یکی از بزرگان به درگاه او رفته و هنگامی که مقربان حضرت آن بزرگ، او را میشناسند، به اعزاز و اکرام، مقامی نیکو برای او معین میکنند، اما سعدی به تواضع فروتر مینشیند و میگوید: بگذارید که در ردیف بندگان بنشینم چه، من کمترین بنده و خدمتگزارم. بنده کمین چنان که خطیبرهبر نیز ذکر کرده، از لحاظ دستوری موصوف و صفت است. مترجم در برگردان این بیت به خطا رفته و چنین ترجمه کرده است: «قدر و مرتبه خود را کمتر از بنده و خدمتگزار میدانم، پس چه اشکالی دارد که در کنار بندگان قرار گیرم». ترجمه مناسب بیت این گونه پیشنهاد میشود: «دعنی أجلس فی صفّ العبید، لأنّی أحقر عبیدک». *** (10) ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. (سودی، 1374: 299) ـ یروی أن ظالماً کان یشتری الحطبَ من الفقراء بالغبن و یبیعه للأغنیاء بتطفیف الوزن. (فراتی، 1340ﻫ : 68) در باره «طرح» و معنی آن در شروح مختلف مباحثی مطرح شده است. سودی مراد از طرح را تکلف و زور دانسته است. مرحوم عبدالعظیم قریب در شرح این عبارت چنین آورده است: «انداختن و افکندن، یعنی آنچه از درویشان به ستم میخرید آن را بر توانگران تحمیل میکرد و به زور به گردن ایشان میانداخت که بخرند در صورتی که به آن احتیاجی نداشتند». (سعدی، 1363: 48) خزائلی طرح را کم کردن و کاستن معنی کردهاند: «مراد این است که ظالم هیزم درویشان را ارزان میخرید یا مقداری بیشتر از آنان میگرفت و در فروش مقداری از آن میکاست». (خزائلی، 1344: 290) خطیبرهبر: «به طرح دادن: به اقساط دادن». (سعدی، 1344: 118) یوسفی با استناد به مثالی از تاریخ سیستان، معانی به اقساط دادن یا در فروش مقداری از بها کاستن و به رایگان دادن را با توجه به رفتار مرد ظالم در حکایت رد کرده و طرح را به معنی فروختن جنسی به زور به رعایا به قیمت دلخواه و فروش تحمیلی دانسته است. (سعدی، 1377: 302) این واژه در فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوره مغول، با ذکر دو مثال از تاریخ وصاف و جامع التواریخ، فروختن غلات به مردم به زور و اجبار معنی شده است: «و درین وقت که به یمن عاطفت و حسن تدبیر پادشاه خلّد سلطانه ممالک معمور گشته از ولایات ارتفاعی مبالغی بر متصرفان باقی است و غله پارینه، جمله در انبار موجود تا به طرح به مردم نباید داد». (شریک امین، 1357: ذیل «طرح»، به نقل از جامع التواریخ) «و چون امسال امساک باران نبود و ارتفاعات شتوی تمام حاصل شد و دو دانگ خلایق به واسطه قحط و وبا سپری شده بودند و جلای وطن کرده خرواری گندم که در سال گذشته به مبلغ سی دینار یافت نمیشد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح میکردند و نفیر و تظلم به فلک میرسید». (همان به نقل از تاریخ وصاف) با توجه به نظر یوسفی و نیز به استناد مثالهای یاد شده مشخص میشود که معنای کمفروشی از لغت طرح برداشت نمیشود و مفهوم صحیح آن فروختن جنسی به زور به رعایا به قیمت دلخواه، و فروش تحمیلی است و «تطفیف الوزن» به معنی کمفروشی در برگردان عربی معادل مناسبی برای آن نیست. «به حیف» نیز در این عبارت به صورت «بالغبن» ترجمه شده است. حیف به معنی جور و ستم است و هرچند که جور و ستم فرد ظالم، زیانی برای درویشان در پی داشته است، اما غبن معادل مناسبی برای حیف نیست. ترجمه متن چنین پیشنهاد میشود: «یحکی عن ظالمٍ أنه یشتری الحطب من الفقراء بالحیف و یعطیه الأغنیاءَ بالطرح». البته مترجم میباید احتمالات معنی «طرح» را در پانوشت ذکر کند. ***
تأکید بیت بر این نکته است که انسان نباید غم و اندوه خود را برای دشمنان آشکار کند، چرا که آنها بر زبان «لاحول» میگویند و احساس همدردی و تأسف میکنند ولی در باطن از این مسأله شاد میشوند. یوسفی در توضیح «لاحول» میگوید: "«لاحول» مختصر «لاحولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللهِ العَلی العظیم»: نیست نیرو و قوتی مگر خدای بلندقدر والامرتبه را. این جمله را هنگام تعجب بر زبان میآورند. مقصود آن است که دشمنان به ظاهر از این مصیبت اظهار تعجب و نیز دلسوزی میکنند و در باطن شادمانند». (سعدی، 1377: 17 ـ 416) مترجم مفهوم بیت را متوجه نشده و در برگردان آن چنین آورده است: «در بین دشمنان «لاحول» مگو؛ چرا که با «لاحول» گفتنِ تو، شماتت کنندگان و بدخواهانت شادمان میشوند». این مضمون البته ممکن است به جای خود درست باشد، اما ربطی به بیت سعدی ندارد. ترجمه پیشنهادی چنین است: "لا تتحدّث عن حزنک عند الأعداء فیقولوا بأفواههم «لاحول و لا قوة إلا بالله» وقلوبُهم مسرورة»". ***
مضمون اصلی این حکایت آن است که تا گوینده، سخن خود را تمام نکند، نباید شخص دیگری سخن آغاز کرده، کلام او را قطع کند. مفهوم این ابیات هم در بیان همین مطلب است. شاعر در بیت اول میگوید که سخن آغاز و انجامی دارد، پس در میانه سخن دیگران سخن مگو و حرف گوینده را قطع مکن. به نظر میرسد که مترجم در فهم مصراع دوم دچار اشتباه شده و چنین ترجمه کرده است: «ای خردمند سخن آغاز و پایانی دارد؛ پس [آغاز و پایان] سخنان را با هم در میامیز». در بیت دوم، «نبیند خموش» یعنی تا گوینده را خاموش نبیند. معنی بیت چنین است که انسان عاقل تا گوینده خاموش نشود و کلام او به پایان نرسد، سخنی نمیگوید. برگردان عربی بیت دوم چنین میگوید: «ادیب واقعی کسی است که وقتی برای سخن خود شنوندهای نمییابد، سخن نگوید». چنانچه ملاحظه میشود مفهوم مورد نظر سعدی در ترجمه منتقل نشده است. بدوی ترجمهای مناسبتر از این دو بیت ارائه داده است: "للکلام أیها العاقل بدایة ونهایة، فلا تأت بالکلام فی وسط الکلام. وصاحب التدبیر والمعرفة والفطنة لا یتکلم ما لم یر «الغیر» صامتاً". (بدوی، 1983م: 200) البته در همین ترجمه هم بهتر است به جای «وسط الکلام»، عبارت «وسط کلام غیرک» آورده شود. ***
سودی در توضیح «کم از آن که» چنین آورده است: «این عبارت در ادات استفهام مستعمل است (ناقص از آن)؛ یعنی جایی که گویند کمتر از آن است، از آن باقی میماند؟». (سودی، 1374: 675) توجیه سودی در این زمینه چندان مناسب به نظر نمیرسد. قریب و خزائلی هم «کم از آن که» را معنی نکردهاند. یوسفی و خطیبرهبر آن را به معنی لااقل، حداقل دانستهاند و این معنی صحیح است. کرمی در مقالهای با عنوان «گرهگشایی از چند عبارت گلستان» آورده است: «در این مصرع کلمه «آخر» به معنی به هر حال و سرانجام است. اگر بخواهیم معنی «کم از آن که» را از الفاظ آن بیرون بکشیم باید مصرع را به صورت استفهام تأکیدی بخوانیم و آن را به صورت «کمتر از آن که» معنی کنیم. در این صورت معنی بیت چنین خواهد بود: معشوقهای را که دیر به دیر میبینند، به هر حال کمتر از آن که سیر بینند؟ یعنی آیا میتوان کمتر از سیر دید؟ حال اگر بیت را بخواهیم به صورت غیر پرسشی معنی کنیم، چنین خواهد شد: معشوقه ای را که دیر به دیر میبینند، حداقل باید که او را سیر ببینند». (کرمی، 1386: 25) مترجم مفهوم این دو بیت را به درستی متوجه نشده، ترجمهای متفاوت با شعر فارسی ارائه داده و چنین آورده است: «ای بت مست من در پیش آمدن درنگ کن و در وصال مشتاب، هرچند که خانهها نزدیک باشد. معشوق اگر کم کم جلوه کند، به بخش بزرگی از آرزویش نایل میشود». ترجمه پیشنهادی به نثر: «تأخّرت أیها الحبیب المخمور، فلن ندعک تترکنا مستعجلاً. إن الحبیبة التی تزار غِبّاً، فعلی الأقل أن تُزار زیارةً وافیة بالمقصود»؛ و ترجمه پیشنهادی منظوم که استفهام در آن به معنی نفی است:
***
این ابیات مربوط به حکایتی است از باب هفتم گلستان بدین مضمون که حکیمی پسران را پند میداد و آنان را به آموختن هنر برانگیخته، میگفت: هنرمند هرجا که رود قدر بیند و بر صدر نشیند و بیهنر لقمه چیند و سختی بیند. تأکید سعدی نیز در ابیات مذکور بر همین نکته است و این که روستازادگان به پایمردیِ خرد خود به وزیری رسیدند و پسران وزیر به سبب کمخردی، بیارج و منزلت شدند. در بیت اول از گوشهای فرا رفتن به معنی دور شدن و گریختن از هر طرفی است. یوسفی در شرح این بیت چنین میگوید: "هرکس به طرفی گریخت. سعدی گاه برای «هر کس» و نظایر آن، در مقام فاعلی فعل جمع آورده است". (سعدی، 1377: 476) فراتی بیت مذکور را این گونه ترجمه کرده است: «روزی فتنهای در شام برانگیخته شد، و آن گاه ساکنانش از آن دیار گریختند». هرچند مترجم مفهوم مورد نظر شاعر را تا حدی در ترجمه منتقل کرده، اما به ضرورت وزن و قافیه، ترجمه دقیقی از متن ارائه نداده است. بهتر بود چنین ترجمه میکرد: «وقعت مرة فتنة بالشام ففرَّ (أو رحل) کل واحد من الناس إلی ناحیةٍ». در بیت دوم مترجم، مفهوم مورد نظر شاعر را به درستی درنیافته و چنین آورده است: «روستازادگان دانا برای شکایت به سرای وزارت رفتند». در بیت سوم هم «ناقصعقل» صفت برای پسران و وزیر، مضافالیه آن است و درست مطابق اسلوب زبان عربی مضافالیه قبل از صفت آمده است. مترجم این مطلب را دریافته، اما ترجمه دقیقی از بیت ارائه نداده است: «پسران وزیر به علت نادانی برای گدایی به یکی از روستاها رفتند». ترجمه منثور و منظوم دو بیت فوق به ترتیب چنین پیشنهاد میشود: «فأبناء القری العقلاء تولّوا الوزارة، وأبناء الوزیر الناقصو العقل مضوا إلی القری للتکدّی».
***
این ابیات مربوط به حکایتی است که سعدی از نزاع پیادگان حجاج خبر میدهد و این که حاجیان پس از طی بادیه و انجام مراسم حج به کمال معنوی نمیرسند. ابیات مذکور هم در مذمت اعمال زشت حجاج و نزاع آنهاست. یوسفی پوستین کسی دریدن را به معنی غیبت کردن و عیب کسی را اظهار کردن دانسته است. سودی و خطیبرهبر هم همین معنی را برای عبارت مذکور آوردهاند. مترجم این مفهوم را در ترجمه منتقل نکرده و در برگردان بیت دوم نیز به خطا رفته است: «به کسی که پیاده به حج رفته، به ناسزایی که پوست مردم را میدرد اهمیت نمیدهد، بگو همچون شتر نباش که بار سنگین را حمل میکند، میرود و خار میخورد». سعدی شتر را از حاجی مردمگزای برتر دانسته است چه، هرگونه سختی را تحمل کرده، به کمترین و حقیرترین خوراک یعنی خار بیابان بسنده میکند. در این بیت ذکری از «همچون شتر نباش» در میان نیست. ترجمه پیشنهادی دو بیت چنین است: «قل عنّی للحاج الذی یؤذی الناس ویغتابهم (أو یعیبهم أو یعیّرهم): لست أنت الحاج بل الحاج هو الجمل، لأنه یأکل الشوک (أو القتاد) ذلیلاً و یحمل الأحمال (أو الأعباء)».
نتیجهگیری 1 ـ با توجه به موجز و سهل ممتنع بودن گلستان، دریافت دقایق و ظرایف آن نیازمند تأمل و تدبّر بسیار است و این امر سبب شده است تا در شرح برخی عباراتِ آن آرای گوناگونی پدید آید. 2 ـ اگر کسی به همه ظرایف زبان فارسی احاطه کامل نداشته باشد، از دریافت بسیاری از این معانی ناتوان است. 3 ـ محمد الفراتی در برگردان عربی گلستان، سعی کرده که ترجمهای دقیق به زبان عربی ارائه نماید؛ امّا با این حال از بسیاری سهوها و لغزشها در امان نمانده است. 4 ـ گاه مترجم عربیزبان به ضرورت ارائه ترجمهای منظوم از اشعار، چنان در تنگنای وزن و قافیه قرار گرفته که نتوانسته ترجمه دقیقی از اشعار ارائه دهد. 5 ـ مترجم در بسیاری از موارد از کنارِ عبارات بحثانگیز گلستان به سادگی گذشته و خود را درگیرِ آن نکرده است. 6 ـ ترجمه عربی دیگر گلستان سعدی (جنة الورد)، اثر امین عبدالمجید بدوی در خصوص عبارات بحثانگیز، به صواب نزدیکتر است. 7 ـ با توجه به موارد فوق به نظر میرسد ترجمه فراتی از گلستان موسوم به روضة الورد نیازمند بازنگری دقیق و اساسی است.
پینوشتها 1 ـ در زمینه نقد کتاب روضة الورد، ظاهراً تنها دو مقاله زیر در مجلات پژوهشی ایران چاپ شده است: * «نظری کوتاه به کتاب روضة الورد، ترجمه عربی کتاب گلستان سعدی از استاد محمد فراتی» که توسط جلیل مسگرنژاد در مجله آشنا به چاپ رسیده است. در این مقاله تنها قسمتهایی از باب هشتم گلستان با ترجمه عربی آن مقایسه شده و مورد نقد وبررسی قرار گرفته است. (مسگرنژاد، 1375: 71 ـ 76) ** «نقد و تحلیلی بر کتاب گلستان ـ روضة الورد» به قلم سیدکمال موسوی که در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان به چاپ رسیده است. در این مقاله اشعاری از بابهای مختلف گلستان با برگردان عربی آن مقایسه و نادرستیهای ترجمه عربی تصحیح شده است. (موسوی، 1381: 29 ـ 44) در این نوشتار به بررسی مواردی پرداخته میشود که پیشتر به آن نپرداختهاند. 2 ـ از استاد دکتر محمد فاضلی که در چند مورد استفسار تلفنی، موارد سودمندی را یادآور شدند و برخی از آن موارد را به نام ایشان درج کردهایم، صمیمانه سپاسگزاری نماییم.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1- آذرتاش، آذرنوش. (1384). فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، تهران: نشر نی، چاپ ششم. 2- بدوی، امین عبدالمجید. (1983م). جنةالورد، قاهره: منشورات سمیر أبوداوود. 3- بستانی، فؤاد أفرام. (1382). فرهنگ معجم الوسیط، ترجمه محمد بندرریگی، 2 جلد، قم: انتشارات اسلامی. 4- خانلری، پرویز ناتل. (1343). «قصبالجیب حدیث سعدی»، سخن، سال چهاردهم، شماره هشتم و نهم، ص 726 ـ 728. 5- خزائلی، محمد. (1344). شرح گلستان، تهران: انتشارات احمد علمی. 6- دهخدا، علی اکبر. (1352). لغت نامه دهخدا، تهران: سازمان لغت نامه. 7- زمخشری، محمود بن عمر. (1399ﻫ). أساس البلاغه، تحقیق عبدالرحیم محمود، بیروت: دار المعرفة. 8- سعدی، مصلح بن عبدالله. (1344). گلستان سعدی، به کوشش خلیل خطیبرهبر. تهران: صفیعلیشاه. 9_______________ . (1377). گلستان سعدی، به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چاپ پنجم. 10_____________ . (1363). گلستان سعدی، به اهتمام وتصحیح و حواشی عبدالعظیم قریب، تهران: روزبهان. 11- سودی، محمد. (1374). شرح سودی برگلستان سعدی، ترجمه حیدرخوش طینت و دیگران، تبریز: نشر فرهنگی بهترین، چاپ دوم. 12- شریک امین، شمیس. (1357). فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوره مغول، تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران. 13- فراتی، محمد (1340ﻫ). روضةالورد، دمشق: دار طلاس. 14- غفرانی، محمد؛ و مرتضی آیت الله زاده شیرازی. (1383). فرهنگ اصطلاحات روز فارسی ـ عربی، تهران: امیرکبیر، چاپ پانزدهم. 15- کرمی، محمد حسین. (1386). «گرهگشایی از چند عبارت گلستان»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، سال دوم، شماره چهل و نهم، ص 19 ـ 27. 16- مسگرنژاد، جلیل. (1375). «نظری کوتاه به کتاب روضة الورد، ترجمه عربی کتاب گلستان سعدی از استاد محمد فراتی»، آشنا، شماره سی و سوم، ص 71 ـ 76. 17- موسوی، کمال. (1381). «نقد و تحلیلی بر کتاب گلستان ـ روضة الورد»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، سال دوم، شماره بیست و هشتم، ص 29 ـ 44. 18- نشاط، محمود. (1346). «مباحث لغوی ـ بخش اول ـ قصبالجیب»، وحید، سال چهارم، شماره دوازدهم، ص 1080 ـ 1084. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5,655 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 394 |