
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,973 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,623,798 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,336,945 |
بررسی ساختار حکایتهای مرزبان نامه (بر اساس الگوی الماسی شکل لابوف) | ||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||
مقاله 7، دوره 3، شماره 1، خرداد 1388، صفحه 123-140 اصل مقاله (157.22 K) | ||
نویسنده | ||
راضیه آزاد* | ||
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اراک | ||
چکیده | ||
روایت شناسی علم مطالعه نظام مند روایت است که از حدود سال 1960 وارد دوره روایتشناسی ساختارگرا می شود. نظریه پردازان این دوره در پی تحلیل ساختاری روایتها برآمدند و اغلب با الگو قرار دادن دستور زبان و یا کمک گرفتن از مباحث زبانشناسی، حیطهای برای بررسی برگزیدند و به نتایجی دست یافتند؛ از آن جمله، ویلیام لابوف، طی تحلیل و بررسی حکایت های شفاهی بحران ساز به ساختار شش وجهی دست یافت که به الگوی الماسی شکل معروف است. شیوه داستان در داستان حکایات مرزبان نامه سبب شده است تا حال و هوایی شبیه به حال و هوای داستان گویی های شفاهی بر حکایت های این کتاب حاکم شود. بر همین اساس، در این مقاله به تطبیق ساختار حکایتهای مرزبان نامه با الگوی الماسی شکل لابوف پرداخته شده است. این تطابق نشان می دهد، داستان های مرزبان نامه از این الگو پیروی کردهاند. از طرفی اهمیت پند و اندرز، به عنوان درون مایه و زمینه اصلی کتاب، در این ساختار متبلور شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
روایت شناسی ساختارگرا؛ الگوی الماسی شکل لابوف؛ حکایت های مرزبان نامه؛ پند و اندرز | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه روایت شناسان ساختارگرا عقیده دارند، رخدادهای یک روایت بر اساس منطق و قاعدهای خاص و البته تکرار شونده در پی یکدیگر چیده شدهاند؛ بنابراین تلاش می کنند تا این قاعده را کشف کنند. از آن جمله، ویلیام لابوف (W.Labov)، جامعه شناس و زبان شناس آمریکایی است که با همکاری جاشوا والتزکی (J.Waletzky) به بررسی نوعی از روایت های شفاهی پرداخت. لابوف و والتزکی تعداد زیادی از روایت های شفاهی را که راوی لحظه های بحران ساز را روایت می کرد، برای بررسی برگزیدند. آن چه در این مطالعه اهمیت داشت و مبنای کار قرار گرفت، عناصری بود که در تمام روایت ها تکرار می شد. علاوه بر آن، نکتة مهم دیگری که در تحقیقات خود به آن دست یافتند، این بود که در تمامی روایت ها نظم زمانی دقیقاً رعایت شده بود و همه چیز درست به همان ترتیب زمانی که رخ داده بود، روایت می شد. بر این اساس در تعریف روایت نظم زمانی از اهمیت بسیاری برخوردار بود. (تولان، 1383: 120) لابوف دو نوع بند در روایت در نظر می گیرد: بندهای نوع اول متوالی/ز نجیره ای نامیده می شوند که ویژگی آن ها داشتن جای ثابتی در روایت است و به همین دلیل هم کاملاً روایی دانسته می شوند. بندهای نوع دوم تبعی نام دارند؛ یعنی با تبعیت از بندهای ثابت کمی پس و پیش می شوند به همین دلیل دیگر نمی توان آن ها را کاملاً روایی دانست. لابوف، با نظر به زبان شناسی، بندهای ثابت را به منزلة پایه و بندهای تبعی را هم چون پیرو فرض می کند. با این تشبیه زبان شناسانه ساختار روایت از دید او شبیه به ساختار جملهای مرکب می شود که متشکل از پایه و پیرو است. (همان، 121) لابوف در دیگر تحقیقاتی که بر روی روایت های شفاهی انجام داد، به نتیجه رسید که هر روایت شفاهی ساختاری شش بخشی دارد که به ترتیب عبارتند از: چکیده (Abstract)، سویهگیری (Orientation)، کنش مکملی (Complicating action)، ارزشگذاری (Evaluation)، راه حل (Resolution) و پایان بندی (Coda). پنج بخش از این ساختار، مانند بندهای ثابت جای مشخصی دارند و در یک توالی زنجیره ای درپی یکدیگر می آیند؛ اما بخش ارزشگذاری مانند بندهای تبعی قابلیت جا به جایی دارد و در بین هر یک از پنج بخش دیگر میتواند جای بگیرد. این ساختار شش بخشی به الگوی الماسی شکل شهرت دارد. (همان، 125)
چکیده آن چه لابوف به عنوان اولین بخش ساختار روایت های شفاهی مطرح می کند چکیده است. چکیده در حکم خلاصه ای بسیار موجز و مختصر دربارة موضوع داستان است که همراه با قسمت پایان بندی به عنوان حاشیه های آغازین و پایانی روایت در نظر گرفته میشود. در واقع، چکیده ها از یک طرف بسیار موجز و مختصرند و از طرفی دیگر پیش روایتی هستند: «چکیده و نیز پایان را می توان از جمله حاشیه های سلیقهای روایت به شمار آورد. چکیده و پایان در آغاز و انجام روایت؛ بلکه به ترتیب پیش از آغاز و بعد از پایان میآیند.» (همان، 127) علاوه بر دو ویژگی اختصار و پیش روایتی بودن، چکیده ها خصوصیات دیگری نیز دارند. وقتی راوی چکیده ای از روایت مورد نظرش را برای مخاطب نقل می کند، در واقع به طور تلویحی از او کسب اجازه می کند تا تمام روایت را برای او بازگو کند. در ضمن، علاقة مخاطب خود را نیز برای شنیدن روایت می سنجد و هم چنین تکراری یا تازه بودن آن چه قصد گفتنش را دارد در مییابد: «چکیده ها اغلب حاوی درخواست برای تغییر مسیر صحبت جهت نقل داستان اند. بنابراین، مخاطبان گوینده مودبانه این فرصت را مییابند که به هر دلیل (ضیق وقت، عجله داشتن برای بیان مطلب مهم، یا تکراری بودن داستان) عدم تمایل خود را برای شنیدن داستان ابراز کنند.» (همان) همچنین چکیده ها در کارکردی دیگر نظیر پیش پردهای عمل می کنند که با اظهاراتی غلوآمیز اشتیاق مخاطب را برای شنیدن روایت برمی انگیزانند و صاحب سخن را نیز برای نقل آن بر سر ذوق می آورند. (همان، 127) سویه گیری در مرتبة بعد از چکیده سویه گیری قرار دارد که باید به سه سوال پاسخ دهد: چه کسی؟ کجا؟ و کی؟ بنابراین، با مشخص شدن شخصیت ها و زمان و مکان سمت و سوی روایت آشکار می شود: «سویه گیری، مشارکان و موقعیت ها خصوصا موقعیت های زمانی و مکانی روایت را مشخص کرده و با آن چه در روایت شناسی صحنه آرایی نامیده می شود برابر است» (تولان، 1383،ص128) کنش گره افکن بعد از سویه گیری این بخش قرار دارد و شامل تمام رویدادهایی است که طی روایت رخ می دهد. به عبارتی، آن قسمت از روایت است که از حوادث اتفاق افتاده خبر میدهد و به ما میگوید چه اتفاقی افتاد. به همین دلیل این بخش پایه و اساس روایت و یا به بیانی دیگر هستة اصلی آن است. (همان، 126) ارزشگذاری این بخش همان طور که از نامش پیداست، به ارزش گذاری روایت می پردازد و علت و ارزش نقل آن را بیان می کند. لابوف دربارة ارزش گذاری میگوید: «ابزارِ در دسترس راوی است تا به هدف روایت یعنی، علت وجود آن اشاره کند: چرا روایت نقل می شود و مراد راوی از نقل آن چیست» (لابوف، 1927: 266) همچنین، این بخش تنها بخشی است که جای ثابتی در ساختار روایت ندارد و مانند بندهای تبعی هر جایی می تواند قرار بگیرد. (تولان، 1383: 125 راه حل راه حل بخش بعدی است که فرجام روایت را در بر می گیرد و به ما میگوید، سرانجام چه اتفاقی افتاد و بحران و حوادثی که طی کنش گره افکن رخ داده است، به چه نتیجه ای منجر شد و از چه راهی حل گردید. (همان، 125)
پایان بندی آخرین بخش در الگوی لابوف پایان بندی است که به اتمام رسیدن روایت را اعلام میکند و به دو صورت مطرح می شود: یکی در قالب جملهای صریح مثل «این پایان داستان است» و دیگر به گونة تلویحی و غیر مستقیم نظیر «همه اش همین.» ویژگیای که اغلب پایان بندی ها واجد آن هستند اشاره به خروج از زمان روایت و ارجاع به زمان قبل از شروع روایت؛ یعنی زمان زمینة اصلی گفتگوست. بدین منظور استفاده از اشارتگرهای دور نظیر «آن»، «آن جا» و... و کاربرد زمان حال ساده یا اشارتگرهای نزدیک مانند «حالا» «اکنون»، «این جا» و... می تواند زمان روایت را از زمان قبل و زمان بعد از آن متمایز کند و خواننده را به زمانی که مربوط به زمینة اصلی گفت و گوست ارجاع دهد. (لابوف، 1972: 365)) این ویژگی پایان بندی را در جهتی عکس برای چکیده نیز می توان در نظر گرفت. همان گونه که پایان بندی به تغییر زمان اشاره میکند؛ یعنی خواننده را از زمان روایت به زمان اصلی گفت و گو باز میگرداند، متقابلا چکیده خروج از زمان اصلی و ورود به زمان روایت را گوشزد میکند که می توان قرینههای این تغییر زمان را یافت. (تولان، 1383: 126) در میان آثار ادب فارسی کتابی همچون مرزبان نامه سرشار از روایت است. یکی از ویژگیهای مرزبان نامه این است که حکایت های آن به شیوة داستان در داستان مطرح میشود و طبیعی است که خواه ناخواه هر جا که قرار است، حکایتی تازه مطرح شود، درون خود متن شخصیتی در مقام راوی آن حکایت حضور پیدا کند و البته روایت شنو یا روایت شنوهایی نیز باز درون خود متن داشته باشد. این خصیصه سبب می شود حال و هوای اثر از این نظر که راوی و روایت شنو هر دو در یک مکان حضور دارند و رو در رو با هم گفت و شنود میکنند، به داستان گوییهای شفاهی شبیه شود. به همین جهت نیز ساختار آن به همان ساختاری که لابوف برای روایت های شفاهی مطرح میکند، شباهت یافته است؛ بنابراین به دلیل این تشابه بنیادین میان روایت های مورد بررسی لابوف و حکایت های مرزبان نامه یعنی؛ جنبة شفاهی داشتن هر دو، کل حکایت های مرزبان نامه بررسی شد و این نتیجه به دست آمد که تمام آن ها با الگوی الماسی شکل لابوف منطبق هستند. حکایتی که در این جا به عنوان نمونه در نظر گرفته شده است داستان پسر احول از باب چهارم مرزبان نامه است. تحلیل چکیده حکایت پسر احول در میان داستان اصلی باب چهارم و در ضمن گفتگوی دیو گاوپای با دستور مهتر او از بان دستور بیان می شود. هنگامی که دیو گاوپای رو به دستور خود میکند و نظر او را راجع به پیشنهادی که دستور سوم برای حل مشکل ارائه داده است. جویا می شود، او پس از این که آن را راهی منطقی نمی داند می گوید: «بسا خطاها که وهم به صورت صواب در نظر آورد و بسا دروغ ها که خیال در لباس راستی فرانماید، چنانک پسر احول میزبان را افتاد.» (وراوینی، 1380: 224) این قسمت که به طرزی بسیار موجز از فحوای داستان پسر احول خبر می دهد، حکم چکیده را دارد با همان چند خصیصهای که برای آن ذکر شد: اول این که موضوع کلی داستان را بسیار خلاصه بیان می کند. چه بسا وهم و خیال سبب شود، کار اشتباهی درست به نظر برسد و آن چه دروغ است، حقیقی نمایان شود؛ همان گونه که این اتفاق برای پسر احول رخ داد. دوم این که پیش روایتی است؛ یعنی قبل از آن که راوی شروع به روایت داستان کند آمده است. خصوصیت سوم درخواست تغییر مسیر گفتگوست. در این جا راوی از روایت شنوی خود تلویحاً درخواست می کند که مسیر گفتگو تغییر یابد تا بتواند داستان مورد نظر خود را بیان کند. با توجه به ویژگی چهارم که گفتیم چکیده مانند آگهی تبلیغاتی عمل میکند و برای شنیدن داستان در مخاطب ایجاد انگیزه میکند. این جا هم روایت شنو به شنیدن داستان علاقهمند می شود و البته این علاقه مندی به کارکرد سوم چکیده؛ یعنی تغییر مسیر گفتگو نیز کمک میکند چنانکه به محض پایان یافتن آن چه راوی به عنوان چکیده مطرح میکند، روایت شنو مشتاقانه می پرسد: «چگونه بود آن داستان؟» (وراوینی، 1380: 224) خصوصیت پنجم چکیده ایجاد تمایز زمانی میان داستان اصلی و داستان فرعی است. در جملة آخر این چکیده: «چنانک پسر احول میزبان را افتاد.» اشارتگر «چنانک» - در مقابل «چنین»- به زمان گذشته ارجاع می دهد. این اشارة دور مخاطب را متوجة روایتی میسازد که گویی در گذشته و نه در زمان فعلی رخ داده است و از این راه میان زمان گفتگو که حال است و زمان حکایت که گذشته است، تمایز قائل می شود و البته همین تمایزِ زمانی عاملی می شود تا کمک کند، داستان اصلی از داستان فرعی قابل تشخیص باشد. تحلیل سویه گیری پس از چکیده نوبت به سویهگیری می رسد که در اولین سطر به سوال «چه زمانی؟» و بخشی از سؤال «چه کسانی ؟» پاسخ می دهد: «وقتی مردی بود» (وراوینی، 1380: 224) با در نظر گرفتن «وقتی» به عنوان سویهگیری زمانی و نیز فعل گذشتة «بود» در می یابیم، سویهگیری زمانی بسیار کلی و همراه با ابهام است. در واقع، زمان حکایت به طور کلی مربوط به زمان گذشته است و نه به طور خاص به تاریخ یا دورة مشخصی از گذشته تا جایی که میتوان آن را به خاطر همین کلیت و ابهامش سویهگیری مجهول زمانی محسوب کرد. این نوع ابهام زمانی نه تنها در این روایت؛ بلکه در اغلب روایت های این کتاب و حتی فراتر از آن به صورت عبارت های کلیشهای همچون «روزی روزگاری»، «در زمان های قدیم»، «یکی بود یکی نبود» که فعل آن زمان گذشته است و نظایر آن که در ابتدای اکثر داستان های شفاهی باقی مانده شنیده می شوند، وجود دارد. این موضوع از طرفی بیاهمیت بودن زمان این نوع روایت ها و از طرفی دیگر تأکید بر خود داستان یا همان کنش گره افکن را منتقل می کند. بی اهمیت بودن سویه گیری را از ناشناخته بودن دو جزء دیگر یعنی مکان و شخصیت ها نیز می توان دریافت. در مورد شخصیت ها همان طور که در عبارت نقل شده هم مشخص است، بی اهمیت بودن هویت آن ها بارز است. از شخصیت اول روایت تنها با عنوان «مردی» به صورت نکره یا به تعبیری به گونة مجهول یاد می شود و در ادامه با یک شخصیت پردازی تک بعدی که البته با کوتاه بودن روایت نیز تناسب دارد، فقط بر روی یک صفت این مرد که همان مهمان نوازی اوست، تأکید میشود که اگر چه خواننده را با این مرد اندکی آشنا می سازد؛ اما تا پایان روایت هویت و ابعاد شخصیتی او هم چنان در ابهام باقی میماند، بدون این که هیچ اسم و رسمی برای او ذکر شود. این مجهول بودن دربارة دو شخصیت دیگر روایت، یکی مهمان و دیگری پسر احول میزبان نیز که با هر یک سر جای خود؛ یعنی به ترتیب ورود به داستان آشنا میشویم، صدق میکند. در اثنای روایت متوجه میشویم، آن چه نقل شده در یک خانه رخ داده است؛ اما هیچ اطلاعاتی از جایی که خانه در آن واقع شده است و یا چگونگی آن، داده نمی شود. بنابراین باز به نوعی به یک سویه گیری مکانی مجهول برخورد میکنیم. بدین ترتیب گر چه این روایت با پاسخ دادن به سه سوال: «چه کسانی؟»، «کجا؟» و «کی» دارای سویه گیری محسوب می شود؛ اما در هر سه مورد با کلی گویی و ابهام مواجه هستیم که دلیل آن همان طور که ذکر شد، کم بودن اهمیت آن ها و در مقابل بالا بودن اهمیت کنش گره افکن است. در واقع، کتاب هایی نظیر کلیله و دمنه، مرزبان نامه و گلستان سعدی و یا در حیطة ادبیات منظوم اثری همچون بوستان کم نیستند که جنبة اخلاقی و پند و اندرز داشته اند؛ چنانچه گاه حتی در مقدمةکتاب بصراحت هدف اثر دادن پند و اندرز ذکر شده است؛ مثلا در مقدمة مرزبان نامه آمده است: جمعی از اکابر و اشراف از مرزبان بن شروین درخواست کردند، کتابی بنویسد مشحون از حکمت و پند و وعظ که در دنیا و آخرت کارآیی داشته باشد و نام نویسنده اش را نیز جاودانه کند: «کتابی بساز مشتمل بر لطایف حکمت و فواید فطنت که در معاش دنیا و معاد آخرت آن را دستور حال خویش داریم و از خواندن و کار بستن آن به تحصیل سعادتین و فوز نجات دارین توسل توان کرد و آثار فضایل ذات و محاسن صفات تو به واسطه ی آن بر صفحات ایام باقی ماند و از زواجر وعظ و پند کلمه ی چند به سمع شاه رسان که روش روزگار او را تذکره باشد» (وراوینی، 1380: 41) نویسندگان این قبیل آثار برای آن که هم پند و اندرز داده باشند و هم خشکی و تلخی نصیحت نمود پیدا نکند، متناسب با همان زمینة اخلاقی و اندرزی که در نظر داشته اند، از حکایات بهره می جسته اند تا تلخی نصیحت را در شیرینی حکایت پنهان کنند. با این روش بر جذابیت و گیرایی اثر نیز افزوده می شد. طبیعی است حکایت های مرزبان نامه، تحت تأثیر هدف غایی کتاب که همان انتقال نکات اخلاقی و اندرز دهی است طرح ریزی شده باشد؛ یعنی مسائل کم اهمیت تر به صورت کلی و مبهم مطرح شود و در مقابل بیش تر به موضوع اصلی پرداخته شود. بدیهی است با اهمیت ترین قسمت در حکایت هایی که در چنین آثاری درج می شوند، کنش گره افکن است؛ یعنی اتفاقاتی که رخ می دهد تا به نتیجه ای ختم شود و نکته ای اخلاقی ارائه دهد. در مقابل کم اهمیت ترین نکته این است که اتفاقات توسط چه شخصیتی و در چه مکان یا زمانی رخ داده است. به همین دلیل نویسنده در قسمت سویه گیری تأکید چندانی نمی کند و همه چیز را به صورت مبهم و کلی ذکر میکند. در واقع، اگر نویسنده بخواهد وقت خود را صرف سویه گیری نماید و روی این قسمت زیاد تأکید داشته باشد، توجة خواننده را از مقصود اصلی که نتیجة پندآمیز داستان است باز خواهد داشت. اگر چیزی غیر از این باشد، حکایت با هدفی که نویسنده از نگاشتن آن داشته هم خوانی نخواهد داشت و حتی نوعی تناقض و ناهماهنگی ایجاد خواهد شد. به همین دلیل، پس از بررسی کل حکایات مرزبان نامه این نتیجه حاصل شد که سویه گیری خواه شخصیتی باشد، خواه زمانی یا مکانی، مجهول و مبهم است. تحلیل کنش گره افکن بنا بر نظریة لابوف و والتزکی کنش گره افکن تنها آنچه انجام می شود، را در بر میگیرد، نه صرفاً آن چه گفته می شود؛ بنابراین کنش گره افکن شامل اعمال است نه گفتار. گفته ها در واقع نقد و نظری هستند دربارة اعمال. به عبارتی آن چه انجام میشود کنش گره افکن و آنچه گفته می شود ارزش گذاری آن محسوب می شود: «آن چه از جانب گوینده یا دیگران گفته می شود، هستة داستان نخواهد بود؛ بلکه آن چه انجام می گیرد هستة روایت را تشکیل می دهد.» (تولان، 1383: 130) اما همیشه نمی توان کلام و کنش را به آسانی از یکدیگر مجزا کرد؛ زیرا گاهی کلام به اندازة کنش در پیشبرد طرح داستان نقش ایفا می کند و به همان اندازه اهمیت می یابد. همین در هم آمیختگی کلام و کنش سبب پیچیدگی روایت ها می شود: «می توان پیشبینی کرد که آن چه گفته، نوشته، انکار، بحث و وعده داده می شود معمولا مطالب بنیادین و پیچده کنندة روایت ها را تشکیل می دهند» (همان ، 1-130) بنابراین اگر بخواهیم کنش گره افکن را در روایت مورد تحلیل مشخص کنیم، نمیتوانیم صرفاً با مجزا کردن کلام از غیر کلام به کنش محض رسیم؛ بلکه باید با توجه به کنش ها و نیز در نظر گرفتن کلام هایی که به کنش منجر می شوند و به همان اندازه از اهمیت بنیادین برخوردارند، کنش گره افکن را مشخص کرد. بر این اساس کنش گره افکن این حکایت به صورت زیر است. 1- نزول مهمان (کنش) 2- دعوت به شراب (کلام) 3- فرمان میزبان به پسر احول جهت آوردن تنها شیشة شراب باقی مانده (کلام) 4- دو دیدن شیشه شراب توسط پسر احول (کنش) 5- پرسیدن پسر احول از پدر که کدام یک را آرم؟ (کلام) 6- شرمگین شدن پدر از وضعیت پیش آمده (کنش) در فهرست فوق، سه بند در قالب کنش و سه بند در قالب کلام است؛ اما هر شش مورد از اهمیت بنیادینی برخوردار هستند تا جایی که نمی توان هیچ یک را نادیده گرفت، زیرا حذف هر یک به مفهوم روایت آسیب می رساند. دربارة آن چه در قالب کنش ذکر شده است، کمتر جای بحثی می ماند؛ زیرا همان طور که توضیح داده شد، آن چه انجام میشود، به عنوان کنش گره افکن پذیرفتنی است. بندهایی نیز که در قالب کلام هستند، به این دلیل که از اهمیت بنیادینی برخوردارند و جزئی از هستة ضروری روایت را تشکیل میدهند، به عنوان بخشی از کنش گره افکن در نظر گرفته شده اند. دومین بند در قالب کلام است. این قسمت که دعوت به شراب است، در واقع به نوعی یک وعده محسوب می شود. همان طور که در نقل قول پیش اشاره شد، وعده ها از مطالب بنیادین روایت ها هستند. در این حکایت وعده به شراب مطلبی بنیادی محسوب میشود که نبود آن اساس روایت را سست می کند؛ بنابراین هستة ضروری آن به شمار میآید، هر چند در قالب کلام باشد. در بند بعد نیز که پدر به پسر احول می گوید آن یک شیشه شراب باقی مانده را بیاورد و سپس در بند پنج که پسر در حضور مهمان از پدر میپرسد: «کدام یک را آرم؟» در واقع به نوعی کنش گره افکن صورت می گیرد که گرچه در قالب کنش نیستند؛ اما ضرورت آن ها قابل توجه است، زیرا پدر که به صفت مهمان نوازی موصوف بوده است اظهار کرده بود تنها یک شیشه شراب در خانه باقی مانده، اما هنگامی که پسر احول در حضور مهمان از پدرش سوال میکند، کدام شیشة شراب را بیاورم، گفتة پدر نقض می شود و مهمان نوازی او که در داستان بسیار مورد تأکید بوده است زیر سؤال می رود. به همین دلیل بند سوم و بند پنجم از اهمیت بنیادینی برخوردار هستند و حذف آن ها به روایت لطمه می زند. تحلیل راه حل پس از این که بخش کنش گره افکن چه در قالب کنش و چه در قالب کلام به سوال «بعد چه اتفاقی افتاد؟» پاسخ می دهد، باید راه حلی برای اتفاقات رخ داده ارائه شود. این کار برعهدة بخش راه حل است. در روایت مورد بررسی راه حل از جانب میزبان مطرح می شود: «هیچ چاره ندانست جز آنک پسر را گفت: «از دوگانه یکی بشکن و دیگر بیار!».» (وراوینی، 1380: 228) با اجرا شدن دستور پدر مهمان ماجرا را درمی یابد و گرة داستان گشوده می شود. بدین ترتیب مشکلات روی داده در بخش کنش گره افکن در قسمت راه حل از پیش راه برداشته می شود. تحلیل پایان بندی در بخش پایان بندی، راوی با عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» به طور تلویحی به پایان رسیدن حکایت را اعلام میکند؛ اما حکایت در همین جا واقعا تمام نمی شود؛ چرا که بند ارزشگذاری هنوز نا گفته باقی مانده است.
تحلیل ارزشگذاری بند ارزش گذاری که بندی تبعی است و در هر جایی می تواند بیاید، بلافاصله پس از پایانبندی ذکر می شود و علت نقل روایت را بیان می کند؛ چنانچه بدون هیچ فاصلهای بیدرنگ پس از عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» آمده است: «تا بدانی که حاسه بصر با آنک در ادراک اعیان اشیا سلیم تر حواس است، از مواقع غلط ایمن نیست. حاسة بصیرت که از حواس باطن در پس حجاب های اوهام و خیالات می نگرد از موارد صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟».( وراوینی، 1380: 9- 228) طبق بررسی حکایات مرزبان نامه ارزش حکایت ها در بیان نکتهای اخلاقی و پند دهی است که متناسب با زمینه و هدف غایی کتاب است. نکتة دیگر اینکه در الگوی الماسی شکل این بخش در مرتبة چهارم، پس از کنش گره افکن و پیش از راه حل، قرار گرفته است؛ اما خود لابوف معتقد است، بخش ارزشگذاری مانند بندهای تبعی است و می تواند جابه جا شود. جرمی هاوثرون (Jeremy Hawthorn) توضیح می دهد در شکلگیری ساختار مسائل مربوط به درونمایه تأثیرگذار هستند. به تعبیر خود او «ساختار با عوامل درونمایه درگیر است.» (هاوثورن، 1384: 93) بنابراین درونمایة یک اثر در ساختار آن نقش دارد. در حکایت های مرزبان نامه، جای بخش ارزشگذاری به آخرین مرتبه؛ یعنی پس از پایانبندی انتقال می یابد. باید دلیل این جایگاه بخش ارزش گذاری را در نقش درونمایة حکایات جستجو کرد. درونمایة پندآمیز حکایت های مرزبان نامه ایجاب می کند، بخش ارزشگذاری در آخرین مرحله قرار بگیرد؛ زیرا این بخش با صراحت تمام ارزش و علت بیان حکایت را اظهار میکند و نتیجة پندآمیز حکایت را صریح در اختیار مخاطب میگذارد. به عبارتی این بخش به عنوان آخرین مرحله در نظر گرفته شده است تا اگر مخاطب در حین روایت به نتیجه ای که باید برسد، نرسیده باشد، راوی در آخرین قسمت هدف و ارزش داستان را گوشزد کند و از این طریق بر اندرز و ارزش نهفته در داستان تأکیدی داشته باشد. طبق بررسی های انجام شده، تمام حکایت های مرزبان نامه از الگوی الماسی شکل لابوف پیروی کرده اند؛ چنانچه یکی از آن ها نیز به عنوان نمونه تحلیل شد. در میان این حکایات گاه اتفاق می افتد، یکی از شخصیت های داستان خود به بیان حکایتی بپردازد و داستانی درونه ای را در دل حکایت اصلی مطرح کند. داستان اصلی و داستان درونه ای گرچه همچون دیگر حکایات مرزبان نامه با الگوی الماسی شکل لابوف مطابقت دارند؛ اما به دلیل یکسان بودن ارزش بیانی هر دو روایت، بخش ارزش گذاری آنها در هم ادغام می شود. بدین ترتیب داستان درونه ای در دل داستان اصلی مطرح میشود و سپس تنها یک بخش ارزش گذاری برای هر دو آن ها ذکر می شود. نمونة آن حکایت بازرگان با دوست داناست که به عنوان داستان اصلی ذکر می شود و سپس در دل این داستان، بازرگان به عنوان راوی میان داستانی حکایت دهقان با پسر خود را مطرح میکند. (!وراوینی، 1380: 173- 158) در چکیدة داستان اصلی راوی اظهار می کند، من دوستم را به دلیل فضیلت داناییاش انتخاب کردم؛ همان طور که مرد بازرگان دوستش را به سبب دانای او برگزید. در بخش سویه گیری شخصیتی، بازرگان، پسر بازرگان و دوستان هر دو آن ها ذکر میشوند. در سویه گیری زمانی به گذشته اشاره می شود و مکان داستان هم جایی نامعلوم است. در بخش کنش گره افکن بازرگان به پسر خود توصیه می کند، دوستان شایستهای برای خود برگزیند. پسر او پس از مدت کوتاهی صد دوست می یابد. بازرگان از این کار او متحیّر می شود. در این جا بخش کنش گره افکن به پایان می رسد و داستان اصلی قطع میشود. سپس بازرگان در مقام راوی میان داستانی حکایت درونهای دهقان با پسر خود را برای پسرش به عنوان روایت شنو بیان می کند. بازرگان به عنوان چکیده به پسرش می گوید: شاید ماجرای تو شبیه به حکایت دهقان باشد. در قسمت سویه گیری شخصیتی، دهقان، پسر دهقان، مادر و دوستان او مطرح میشوند. زمان داستان گذشته و مکان آن نامعلوم است. در قسمت کنش گره افکن، دهقان به پسرش توصیه می کند، دوستان نیکی برگزیند. پس از درگذشت دهقان، پسرش اموال او را در راه دوستان ناشایست صرف می کند. پس از این که مادرش او را از این کار باز میدارد و ناشایست بودن دوستانش را به او گوشزد می کند، تصمیم می گیرد دوستانش را بیازماید. روزی در جمع دوستان دروغی باورنکردنی می گوید و با تصدیق آنان به این نتیجه می رسد که دوستان بسیار خوبی دارد. سرانجام همة اموال پدر را در راه همین دوستان مصرف می کند و خود دچار سختی و تنگدستی می شود. در بخش راه حل پسر که دچار فقر شده بود، در جمع دوستان از تنگدستی خود صحبت می کند و این بار سخن راست او تکذیب می شود. بدین ترتیب او با آزمایش دوبارة دوستان به ناشایست بودن آن ها پی میبرد و اشتباهش در گزینش دوست به اثبات می شود. این حکایت هم مانند دیگر حکایات مرزبان نامه با عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» به پایان می رسد و بلافاصله بخش ارزشگذاری چنین ذکر می شود که دوستان لقمه و خرقه تا هنگامی که از اموال تو خیری به آن ها برسد، جانب تو را نگاه می دارند؛ ولی هنگامی که دیگر سرمایه ای نداشته باشی، حتی راست های تو را هم دروغ می شمردند. داستان درونهای در همین جا به پایان می رسد و ادامة داستان اصلی با بخش راه حل پی گیری می شود. راه حلی که در داستان اصلی پیش گرفته می شود، همان راهی است که در داستان درونه ای برگزیده می شود. در داستان درونه ای دوستان انتخاب شده، آزمایش میشود در داستان اصلی نیز پسر دوستانش را میآزماید. پس از راه حل طبق معمول حکایت های مرزبان نامه، باید بخش پایان بندی به طور صریح با عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» ذکر شود؛ اما در حکایت های داستان در داستان چنین اتفاقی نمی افتد. در این گونه حکایات پایان بندی به طور صریح مطرح نمیشود؛ بلکه مخاطب خود از طریق تغییر زمان از گذشته به حال، تفاوت فضا و حال و هوای حکایت، تغییر شخصیت ها و راوی به اتمام رسیدن داستان را درمی یابد. از بخش ارزشگذاری نیز خبری نیست؛ زیرا ارزش بیانی داستان اصلی دقیقاً همانی است که در داستان درونه ای مطرح شد. به عبارتی بخش ارزش گذاری داستان اصلی به قرینة بخش ارزش گذاری داستان درونه ای حذف شود. در واقع این قسمت تنها در یک داستان ذکر می گردد و به داستان دیگر تعمیم داده می شود. در حکایت های داستان در داستان برای روایت درونه ای کارکردهایی برشمرده اند: «ظاهراً این گونه روایت ای زیر داستانی برخی کارکردهای مشترک و مشخص دارند. پیشبرد کنش اولین روایت، توضیح و تبیین پس زمینة اولین روایت [...] یا القای مضمونی مقایسه ای و طنین دار در روایت به سبب تشابه مضمون آن با مضمون اولین روایت» (تولان، 1383: 67) طبق چنین کارکردهایی طبیعی است، ارزشی که در حکایت اصلی مورد نظر است، در داستان درونهای نیز مطرح شود. به عبارتی داستان درونه ای سعی دارد، نتیجه و هدف کلی داستان اصلی را ملموستر کند و بر ارزش حاصل از آن صحه بگذارد. بنابراین می توان گفت بخش ارزشگذاری به این دلیل محذوف است که هر دو داستان در یک راستا و با ارزش بیانی همانندی مطرح شده اند. نمونة دیگری از حکایت های داستان در داستان حکایت راسو و زاغ در باب نهم مرزبان نامه است که داستان درونه ای ماجرای پیاده و سوار را در دل خود جای داده است. (وراوینی، 1380: 686- 679) در چکیدة داستان اصلی راوی می گوید: می ترسم تو فرصتی برای امان خواهی نیابی همان طور که زاغ فرصتی برای امان خواهی از راسو نیافت. در سویهگیری شخصیتی، راسو و زاغ به میان می آیند. زمان داستان گذشته و مکان آن مرغزاری خوش و خرّم است. در بخش کنش گره افکن راسویی زیر درخت زاغی ساکن می شود. زاغ جهت بیرون راندن راسو با او از در دوستی وارد می شود. راسو نیز فرصت را غنیمت می شمارد و زاغ را در چنگال خود اسیر می کند. زاغ این دشمنی را بی مورد می داند. در این جا نیز مانند نمونة قبل پس از اتمام کنش گره افکن داستان اصلی قطع می شود تا داستان درونه ای توسط یکی از شخصیت های داستان اصلی مطرح شود. در این جا راسو به عنوان راوی میان داستانی این وظیفه را بر عهده می گیرد. او در چکیده خطاب به زاغ می گوید: من از سرّ درون تو آگاهم؛ همان گونه که آن پیاده از راز درون سوار آگاه بود. سویه گیری شخصیتی شامل مرد جامه فروش و سوار می شود. زمان داستان وقتی در گذشته و مکان آن نامعلوم است. طبق کنش گره افکن جامه فروشی برای فروختن جامه هایش از شهر خارج می شود. در راه با سواری برخورد می کند و از او می خواهد در حمل جامه ها به او کمک کند. سوار به بهانة خستگی اسبش درخواست او را نمی پذیرد. ناگهان خرگوشی می جهد. اسب در پی خرگوش می دود و مشخص می شود که خسته نیست. سوار با خود میاندیشد می تواند جامه ها را بگیرد و بگریزد. در همین هنگام جامه فروش نیز با خود میاندیشد، اگر جامه ها را به سوار داده بودم او براحتی آن ها را می ربود. سوار نزد جامه فروش باز میگردد و برای حمل جامه ها اظهار تمایل می کند. جامه فروش می گوید من از اندیشة تو باخبر هستم. پس از اتمام کنش گره افکن راه حلی که جامه فروش برمی گزیند تا از دزدیده شدن اموالش در امان بماند، رد درخواست سوار است. در این جا داستان درونه ای بدون پایان بندی معمول و صریح حکایت های مرزبان نامه به اتمام می رسد و داستان اصلی ادامه داده می شود. داستان اصلی تا پایان کنش گره افکن مطرح شده بود و حالا نوبت به بخش پس از آن؛ یعنی راه حل می رسد. راه حلی که راسو برای در امان ماندن از اندیشة درونی زاغ (دوستی کردن با راسو تا در فرصتی مناسب او را از زیر درخت خود براند) در نظر می گیرد از بین بردن اوست. بنابراین او زاغ را که در چنگالش اسیر بود می خورد و از این راه مشکل خود را حل می کند. بعد از راه حل، بخش پایان بندی در قالب عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» ذکر میگردد و بی درنگ ارزش بیان داستان گوشزد کردن این نکته دانسته می شود که نباید نسبت به دشمن خوش بین بود به سادگی خود را در معرض خطر از جانب او قرار داد. ساختار دو حکایت داستان در داستانی که به عنوان نمونه بررسی شد بدین گونه است: 1) داستان اصلی بازرگان با دوست دانا: 1. چکیده، 2. سویه گیری، 3. کنش گره افکن داستان درونه ای دهقان با پسر خود: 1. چکیده، 2. سویه گیری، 3. کنش گره افکن، 4. راه حل، 5. پایان بندی، 6. ارزش گذاری ادامة داستان اصلی بازرگان با دوست دانا: 4. راه حل 2) داستان اصلی راسو و زاغ: 1. چکیده، 2. سویه گیری، 3. کنش گره افکن داستان درونه ای پیاده و سوار: 1. چکیده، 2. سویه گیری، 3. کنش گره افکن، 4. راه حل ادامة داستان اصلی راسو و زاغ: 4. راه حل، 5. پایان بندی، 6. ارزش گذاری در نمونة اول، داستان اصلی فاقد دو بخش پایان بندی و ارزش گذاری است و در نمونة دوم، داستان درونه ای این دو قسمت را ندارد؛ بنابراین می توان به این نتیجه رسید که تفاوتی ندارد، بخش ارزش گذاری در داستان اصلی ذکر شود یا در داستان درونه ای؛ بلکه نکته این است که به دلیل همسان بودن این بخش در هر دو داستان، در هر یک از آن دو ذکر شود کفایت میکند و لزومی ندارد در دیگری هم تکرار شود. نکتة قابل توجة دیگر جایی است که داستان اصلی قطع و سپس داستان درونه ای مطرح می شود. در این گونه حکایت ها، داستان درونه ای میان کنش گره افکن و راه حل داستان اصلی جای می گیرد: داستان اصلی: چکیده، سویه گیری، کنش گره افکن، (داستان درونه ای)، راه حل، ارزش گذاری با نظر به قرار گرفتن داستان درونه ای میان دو بخش کنش گره افکن و راه حل داستان اصلی و نیز با توجه به ارزش گذاری هم سان در هر دو داستان، می توان کارکردهای دیگری برای داستان های درونه ای مرزبان نامه در نظر گرفت: راه حلی که در داستان درونه ای ارائه می شود، در حکم الگویی است، برای راه حل داستان اصلی. داستان درونه ای، درست پس از اتمام کنش گره افکن و قبل از این که نوبت به یافتن راه حلی در داستان اصلی برسد، مطرح می شود تا با کمک گرفت و الگو برداری از راه حل آن، شخصیت های داستان اصلی نیز همان راه را برای حل مشکل خود برگزینند. علاوه بر الگو برداری از راه حل، شخصیت های داستان اصلی گاه جهت توجیه راه حلی که می خواهند برگزینند، داستان درونه ای را مطرح می کنند و به مخاطب تأکید میکنند، به دلیل مشابهتهایی که میان این مشکل و مشکلی است که در فلان داستان درونه ای وجود دارد، من نیز همان راه حلی را برمی گزینم که در آن داستان انتخاب شده است: طبق نمونة اول، در داستان درونه ای دوستان پسر دهقان آزموده می شوند تا شایستگی یا ناشایست بودنشان به اثبات برسد. در داستان اصلی نیز بازرگان پس از بیان این حکایت، برای این که پسرش را متوجه نیک یا بد بودن دوستانش بکند، آن ها را می آزماید. بدین ترتیب آزمایش دوستان که در داستان درونه ای به عنوان راه حل مطرح می شود، در داستان اصلی نیز به نحوی دیگر انجام می شود. طبق نمونة دوم، در داستان درونه ای، مرد جامه فروش پیشنهاد سوار را رد میکند تا از شرّ او در امان بماند. راسو با مطرح کردن این داستان و استناد به آن راه حلی را که در نظر دارد، برگزیند توجیه می کند و با از میان بردن زاغ درخواست او را مبنی بر دوستی پیوستن با یک دیگر رد می کند تا از قصد بد او ایمن باشد.
نتیجهگیری حکایت های مرزبان نامه به شیوة داستان در داستان طرح ریزی شده اند. در این روش هر گاه داستانی بخواهد مطرح شود، می بایست درون متن هم راوی حضور داشته باشد و هم روایت شنو. حضور رو در روی شخصیت های داستانی کتاب به عنوان راوی و روایت شنو سبب می شود، حال و هوایی شبیه به داستان گویی های شفاهی پدید آید که در آن گوینده و مخاطب در حضور هم و رودرروی یک دیگر به گفت و شنود بپردازند. این امر سبب می شود داستان های مرزبان نامه، گر چه مکتوب هستند؛ اما با الگوی الماسی شکل لابوف که برگرفته از روایت های شفاهی است قابل انطباق باشد. پس از بررسی و انطباق تمام حکایت های مرزبان نامه با الگوی الماسی شکل لابوف این نتایج به دست آمد: سویه گیری در حکایت های مرزبان نامه، خواه شخصیتی باشد، خواه زمانی یا مکانی، اغلب مجهول و مبهم است و همین نشان دهندة بی اهمیت بودن این سه عنصر در حکایات است. با کم شدن اهمیت سویه گیری طبیعی است که خود رخدادها یا همان کنش گره افکن فارغ از انجام دهندگان آن ها و یا زمان و مکان رخ دادنشان جلوة بیش تری پیدا کنند و در نتیجه با معطوف شدن توجه خواننده به اتفاقات روی داده و نه سویه گیری ها، پند و اندرزی که در بردارند و البته متناسب است با هدف و زمینةاصلی کتاب، نمود بیشتری بیابد. در بخش ارزش گذاری، علت روایت کردن حکایت ها ذکر نکته ای اخلاقی دانسته شده است. هم چنین این بخش که مانند بندهای تبعی قابلیت جا به جایی دارد، تحت تأثیر درونمایة حکایت ها که پند و اندرز است، در آخرین مرتبه قرار گرفته است تا اگر مخاطب از داستان پند نگرفته و متوجه نکتة نهفته در آن نشده باشد، راوی بتواند خود در آخرین مرحله با صراحت هدف اخلاقی داستان را بیان کند. حکایت هایی که به شیوة داستان در داستان مطرح می شوند، دارای ارزش بیانی همسانی هستند و به همین دلیل بخش ارزش گذاری آن ها در یک دیگر ادغام و یکی از آن دو داستان به قرینة دیگری فاقد این بخش می شود. در این صورت تفاوتی ندارد، داستان اصلی از بخش ارزش گذاری محروم شود یا داستان درونه ای؛ چنانچه نمونه ای از هر دو مورد هم در مرزبان نامه دیده می شود. هنگامی که حکایت ها به صورت داستان در داستان می آیند، علاوه بر حذف بخش ارزش گذاری در یکی از داستان ها، قسمت پایان بندی نیز در همان داستانی که فاقد ارزش گذاری است به صورت معمول مرزبان نامه در قالب عبارت «این فسانه از بهر آن گفتم» نمی آید و خواننده خود از طریق تغییر راوی، شخصیت های داستانی، زمان و مکان و تفاوت در حال و هوای داستان متوجة به پایان رسیدن داستان می شود. با توجه به تشابه ارزش داستان اصلی و داستان درونه ای و نیز این که داستان درونه ای میان بخش کنش گره افکن و راه حل داستان اصلی قرار می گیرند، یکی از کارکرد های داستان درونه ای ارائة راه حل برای داستان اصلی است؛ به طوری که همان راه حلی که در داستان درونه ای پیش گرفته می شود، در داستان اصلی نیز به نحوی دیگر، متناسب با مقام و موقعیت شخصیت های آن برگزیده می شود. در کارکردی دیگر، شخصیت داستان اصلی، داستان درونه ای را بیان می کند تا با استناد به راه حل انجام شده در آن، راه حلی را که خود قصد دارد برای از میان برداشتن مشکل برگزیند، توجیه کند.
پینوشتها 1- معادل صحیح( complicating action )کنش گره افکن می باشد و در ادامة مقاله نیز با همین اصطلاح از آن یاد شده است؛ اما در این جا، جهت حفظ امانت در نقل قول، طبق ترجمة فارسی کتاب اصطلاح کنش مکملی ذکر شده است. | ||
مراجع | ||
منابع 1- اسکولز، رابرت، .(1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمة فرزانة طاهری، تهران: آگه، چاپ دوم. 2- تادیه، ژان ایو .(1378). نقد ادبی در قرن بیستم، ترجمة مهشید نونهالی، تهران: نیلوفر، چاپ اول. 3- تولان، مایکل جی .(1383). درآمدی نقادانه-زبان شناختی بر روایت، ترجمة ابوالفضل حرّی، تهران: بنیاد سینمایی فارابی، چاپ اول. 4- رادفر، ابوالقاسم . (1366). فرهنگواره داستان و نمایش، تهران: اطلاعات، جاپ اول. 5- سجودی، فروزان . (1383). نشانه شناسی کاربردی، تهران: قصه، چاپ اول. 6- مکاریک، ایرنا ریما . (1384). دانش نامة نظریههای ادبی معاصر، ترجمة مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران: آگه، چاپ اول. 7- وراوینی، سعدالدین . (1380). مرزبان نامه، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران: صفی علی شاه، چاپ هفتم. 8- هاوثورن، جرمی . (1384). سیری در رمان، ترجمة فروغ اعظم سوفالی، اراک: پیام دیگر | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,879 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 654 |