تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,647 |
تعداد مقالات | 13,387 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,130,938 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,066,571 |
نماد و خاستگاه آن در شعر نیما یوشیج | |||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||
مقاله 3، دوره 5، شماره 2، مرداد 1390، صفحه 43-64 اصل مقاله (229.27 K) | |||||||
نویسندگان | |||||||
محمدجعفر یاحقی* 1؛ احمد سنچولی2 | |||||||
1استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد | |||||||
2دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد | |||||||
چکیده | |||||||
استفاده از سمبول با زمینه اجتماعی در شعر، معاصر بوسیله نیمایوشیج با سرودن شعر ققنوس در سال 1316 شروع شد و پس از او پیروان جدی و توانمندی پیدا کرد. با تأمل و تدبر در شعر نیما؛ بویژه اشعاری که پس از سال مذکور سروده شده، میتوان بخوبی خاستگاه و سرچشمه نمادهای شعری وی را یافت. سرچشمه اصلی نمادهای وی نخست طبیعت و جلوههای گوناگون آن است که شامل عنصر زمان، مکان، برخی عناصر اربعه، پرندگان، جانوران، جنگل و درختان و... است و سپس نمادهای انسانی که اغلب به شخصیتهای بومی و مردم منطقه زندگی نیما مربوط میشود. از شخصیتهای ملی و حماسی نظیر رستم و اسفندیار و افراسیاب و... و نیز از شخصیتهای اسلامی نظیر پیامبر اسلام (ص)، حضرت علی (ع) و دیگر پیشوایان دین در شعر او به عنوان نماد نشانی نیست. برخی دیگر از نمادهای او ریشه در اساطیر و سنت و فرهنگ گذشته ما دارند. در این مقاله با بررسی نمادها در شعر نیمایوشیج مشخص گردید که اغلب نمادهای وی ابداعی است و جنبه شخصی دارد. البته حتی ذهنیترین و شخصیترین نمادهای او ریشه در جهان عینی و محسوس و محیط زیست شاعر دارد. | |||||||
کلیدواژهها | |||||||
نیما یوشیج؛ نماد؛ خاستگاه نمادها | |||||||
اصل مقاله | |||||||
مقدمه نمادگرایی یا سمبولیسم در شعر یکی از شیوههای ارتباط و انتقال مفاهیم است که واژهها علاوه بر معنی حقیقی خود، تداعی کنندة معانی و تصاویر متعدد و حتی متناقضی هستند که موجب برانگیخته شدن واکنشهای عاطفی و احساسی گوناگون در خواننده میشود. یکی از ویژگیهای مهم مکتب سمبولیسم آن است که هر خوانندهای اثر ادبی را به نسبت درک و احساس خود میفهمد، به همین سبب سرودن شعر سمبولیک با توجه به گستردگی حوزة مفهومی نماد بسیار دشوار است و نیاز به پروردگی ذهن، تخیّل عمیق، اندیشة ژرف شاعرانه و نیز تجربة کافی در این زمینه دارد. نمادگرایی در ادبیات فارسی؛ بویژه ادبیات عرفانی سابقهای دیرینه دارد. «امّا با زمینة اجتماعی مقولهای کاملاً جدید است که نیما یوشیج همراه با دیگر نوآوریها و تغییر و تحولات آن را نیز وارد حوزة شعر کرد هر چند نیما در این شیوه از سمبولیسمهای فرانسه تأثیر پذیرفته؛ امّا تأثیرپذیری او از ادبیات کهن فارسی مخصوصاً شعر نمادگرای عرفانی و حکایتهای تمثیلی را نباید نادیده گرفت» (حمیدیان، 1383: 146). مسألة نماد و بررسی معانی سبمولیک شعر نیما یوشیج تاکنون مورد توجّه بسیاری از محقّقان و پژوهشگران قرار گرفته است؛ امّا به خاستگاه نمادهای شعری او کمتر توجه شده است. این نوشتار بر آن است تا به بررسی خاستگاه نمادهای شعری نیما از شعر معروف ققنوس به بعد، یعنی اشعار نیمه سنّتی و نو او بپردازد. با تأمّل و تدبّر در شعر نیما میتوان وسعت حوزه رمزها یا سمبولها را در شعرش یافت. دایرة این رمزها نه تنها پدیدههای متنوع طبیعی را از قبیل شب، صبح، آفتاب، ماه، دریا، ساحل، موج، ابر، باد، طوفان، باران، کشتگاه، آتش، شعله، بهار، زمستان و انواع جانوران و پرندگان و گلها و گیاهان چه با اسامی عام و چه با اسامی خاص محلّی در بر میگیرد؛ بلکه شامل اشیاء مختلف و اصوات و شخصیتهای فرهنگی یا اساطیری نیز از قبیل چراغ، خانه، دیوار، شیطان، پری، جادو، کاروان، ناقوس، جاده، راه، همسایه، مرداب، حبسگاه، جرس، اجاق، غبار، هوای تیره، ویرانه خانه، زنجیر، پادشاه فتح، مرغ آمین، قبر، جهانخوار، دشت، شهر، بیداری، خواب، زن هر جایی و امثال آنها نیز میشود. نماد یا سمبول در شعر نیما قابل تقسیم به چند دستة کلّی است: نخست نمادهایی که منشأ آنها طبیعت و مناظر و مظاهر گوناگون آن است و این بیشترین حوزة کاربردی را در شعر وی دارد. دیگر نمادهای انسانی شامل شخصیتها و قهرمانان تاریخی و نمادهای اساطیری و نامآواهای طبیعی و برخی نمادهای پراکندة دیگر از گونههای متنوّع.
سمبول (نماد) اصل کلمة سمبول Symbole (نماد)، از سوم بولون Sumbolon یونانی است و به معنی به هم چسباندن دو قطعة مجزا که از فعل سومبالو Sumballo (میپیوندم) مشتق است و حاکی از چیزی است که به دو قسمت شده باشد (سیّدحسینی، 1376: 2/ 538). این واژه را میتوان برای توصیف هر شیوة بیانی به کار برد که به جای اشارة مستقیم به موضوعی، آن را غیرمستقیم و بواسطة موضوع دیگری بیان کند (چدویک، 1385: 9). محقّقان واژههای «رمز» و «نماد» و «سمبول» را به علّت تشابه معنی و مفهومی که میان آنها وجود دارد، معادل یکدیگر قرار داده و یکی را به جای دیگری بکار بردهاند. در کتاب رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، پس از بررسی و تحلیل تعریفهای رمز و سمبول تعریفی جامع و مانع از رمز ارائه شده است: «رمز چیزی است از جهان شناخته شده و قابل دریافت و تجربه از طریق حواس که به چیزی از جهان ناشناخته و غیر محسوس یا به مفهومی جز مفهوم مستقیم و متعارف خود اشاره کند، به شرط آنکه این اشاره مبتنی بر قرارداد نباشد و آن مفهوم نیز یگانه مفهوم قطعی و مسلّم آن تلقی نگردد» (پورنامداریان، 1367: 14). بر این اساس نماد یا سمبول چیزی است که با توجه به ظرفیت ذهن و استعداد مخاطب، توان ایجاد معنی داشته باشد، به عبارت دیگر خواننده یا شنونده با توجه به ظرفیت ذهنی و زبانی خود بتواند به صورت دائم از آن، معنی و مفهوم تازه کشف و دریافت کند؛ زیرا نماد به یک معنی واحد منتهی نمیشود، حتی معانی متناقض را نیز در بردارد. فون هومبولت میگوید: «اندیشه در نماد دست نایافتنی میشود» و این را باید امتیاز سخن نمادین دانست و نه کاستی آن (احمدی، 1384: 293)، یونگ نیز در تعریف سمبول یا نماد میگوید: «آنچه ما آن را نماد مینامیم یک اصطلاح است، یک نام یا نمایهای که افزون بر معانی قراردادی و آشکار روزمرة خود دارای معانی متناقض نیز باشد. نماد شامل چیزی گنگ، ناشناخته یا پنهان از ماست... بنابراین یک کلمه یا یک نمایه هنگامی نمادین میشود که چیزی بیش از مفهوم آشکار و بدون واسطة خود داشته باشد. این کلمه یا نمایه جنبة «ناخودآگاه» گستردهتری دارد که هرگز نه میتواند به گونهای دقیق مشخص شود و نه بطور کامل توضیح داده شود و هیچ کس هم امیدی به انجام این کار ندارد. هنگامی که ذهن ما مبادرت به کنکاش در یک نماد میکند، به انگارههایی فراسوی خرد دست مییابد» (یونگ،1384: 16). مکتب سبمولیسم در فرانسه با انتشار کتاب «گلهای شرّ» مجموعة شعر شارل بودلر در سال 1857 که سرآغاز شعر جدید است، شروع شد و بوسیلة کسانی مانند: آرتور رمبو، استفان مالارمه و... ادامه یافت. بودلر را «پدر سمبولیسم» نامیدهاند (سیّدحسینی، 1376: 2/ 515). باید توجه داشت که سمبول در ادبیات همواره مطرح بوده است. اسماعیلیه برای هر چیز از جمله قرآن قائل به ظاهر و باطنی بودهاند و معتقد بودند که معنی مکتوم و پنهانی را امامان بزرگ و بابها و داعیان اسماعیلی از طریق تأویل ظاهر آیات قرآن در مییابند. در ادبیات عرفانی ما نیز برخی از آثار عرفا و صوفیه سرشار از سمبول است، واژههایی از قبیل: میخانه، شراب، ساقی، آینه، زلف و... که بسیاری از آنها را شیخ محمود شبستری در گلشن راز معنی کرده است. سمبولیسم در شعر معاصر، آن هم با زمینة اجتماعی بوسیلة نیما یوشیج که بنیان گذار شعر نو فارسی است. از حدود سال 1316؛ یعنی با سرودن شعر ققنوس آغاز شد. پیش از آن نیما از حدود تمثیل آن هم در وجه قدماییاش فراتر نرفته بود. وی از سال 1316 با سرودن ققنوس، پادشاه فتح، مرغ آمین و کار شب پا به قلمرو سمبولیسم قدم گذاشت. البته بر شعرهای سمبولیک نیما گاه چنان روح واقع گرایانهای غالب است که عینیت اشیاء واقعی در درون شعر کاملاً محسوس و طبیعی می نماید و مرز میان واقعیت و رمز در آن درهم آمیخته میشود. همان گونه که ذکر شد، عناصر نمادین در شعر نیما به چهار دستۀ اصلی شامل طبیعت، نمادهای انسانی، عناصر اساطیری و نام آواها قابل تقسیم است. الف- طبیعت از دیدگاه بودلر، طلایهدار نهضت سمبولیسم در فرانسه، «طبیعت به حوزة پایندة هنر وارد میشود، استحاله مییابد، نمادین میگردد، ولی از میان نمیرود» (ولک، 1379: 2/4: 269). طبیعت به عنوان بهترین دستمایه و غنیترین منبع برای نمادسازی در اختیار شاعر است. او به به کارگیری عناصر و پدیدههای طبیعی میکوشد تا به مفهوم نامحسوسی که در ذهن دارد، تجسّم بخشد و آن را محسوس و قابل درک سازد. در واقع «هنرمند با آفرینش هنری فاصلة میان ذهن و عین، انسان و طبیعت را از میان برمیدارد... کار هنر آفریدن جادوئی تشحیذ کننده است که در آنِ واحد حاوی ذهن و عین، دنیای خارج و شخص هنرمند باشد» (فتوحی،1386: 267). سرچشمة بسیاری از نمادهای شعری نیمایوشیج نیز طبیعت و جلوهها و مناظر گوناگون آن است. پدیدههای طبیعت، جنبش دریا، خروش آبها، پرتو مهتاب، ریزش باران، سکوت درهها و بانگ مرغان هر یک گویی با او راز میگویند و نجوا میکنند. انس با طبیعت و همدلی و همجوشی با آن یکی از ویژگیهای مهم شعر نیماست. «او مظاهر گوناگون طبیعت را از بارزترین تا کوچکترین و پوشیدهترین آنها از نظر گذرانده و در آنها تأمّل میکند و از دیدن آنها یا شباهت آنها با چیزهای دیگر و یا درورای آنها نکتهها کشف میکند»(یوسفی، 1372: 480). نیمایوشیج از پدیدههای طبیعی زادبوم خویش یعنی از جنگل، دریا، کوهستان، درّهها، روخانهها، کومه و کلبة جنگلی و خانههای روستایی، چوپان، آتش و سگ چوپان، درختان و گیاهان و گلها، پرندگان جنگلی و دریایی، ماهیها، ابزار و وسایل خاص زندگی و آداب و رسوم و بسیاری چیزهای دیگر به عنوان نماد در جهت بیان اندیشههای اجتماعی خویش بهره گرفته است. در واقع بهرهگیری از طبیعت و مظاهر گوناگون آن در کار همة شاعران دیده میشود؛ امّا آنگونه که نیما با طبیعت وحدت پیدا میکند و همدل میشود، در کار کمتر شاعری قبل از نیما مشاهده میگردد. پیوند نیما با طبیعت و جلوههای گوناگون آن، تمام طول عمر او یعنی از دوران کودکی تا آخرین روزهای زندگیش را در بر میگیرد. این پیوند آنچنان عمیق و گسترده است که خود او نیز با مظاهر آن یکی میشود، چنانکه اگر خودش تب دارد، طبیعت را نیز تب دار میبیند و آن را به دل سوخته و تن خستة خود مانند میکنند که از هیبت تب میسوزد: - با تنش گرم بیابان دراز / مرده را ماند در گورش تنگ / به دل سوخته من ماند/ به تنم خسته که میسوزد از هیبت تب/ هست شب، آری شب (نیمایوشیج، 1386: 776) طبیعت در شعر وی به عناصر نمادین دیگری از قبیل عنصر زمان، مکان، جانوران، پرندگان، کوهها و درهها، رستنی ها و برخی عناصر اربعه شامل آب و آتش و باد قابل تقسیم است.
زمان عنصر زمان خود شامل شب، صبح، بهار، پاییز و زمستان میشود. در این میان «شب» به عنوان یکی از بارزترین جلوههای طبیعت به عنوان عنصری نمادین در شعر نیما به صورت بسیار گسترده انعکاس یافته است. «شب در شعر نیما محوریترین و پر بسامدترین تصویر است. چنانکه او را شاعر شب نامیدهاند. شاعران فارسی گرچه از شب بسیار سخن گفته و تصویرها ساختهاند؛ اما نگاه نیما به شب و پیوندی که این تصویر با روح او دارد، شب او را از شب دیگران متمایز میکند. شب شاعر یوش نماد یک وضعیت روحی ـ اجتماعی است. تحت تأثیر این وضعیت، همة تصاویر و نمادهای شعر نیما همسو با تصویر شب نقش خود را ایفا میکند. اگر شب را تصویر مرکزی خوشههای خیال نیما فرض کنیم، میبینیم که بیشتر نمادهای ابداعی وی با مفاهیم هول و خفقان، بیدارگری، امید، پایداری و مقاومت شب مرتبطاند» (فتوحی، 1386: 202). نیما با بیانی سبمولیک از شب مخاطبان خود را به رهایی از این وضعیت فرا میخواند: - این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ شب همه شب / گوش بر زنگ کاروانستم. (نیمایوشیج، 1386: 787) شب در شعر نیما به عنوان یک نماد تکرار شونده از عناصر مرکزی و مهم اشعار اوست و با صفات و ترکیباتی از این نوع توصیف و تصویر میشود: شب دراز(ص 326)، دیوارهای نیلی شب(334)، شب عبوس و سرد(729)، شب دلگزا(393)، شبان کج(683)، شب سیه پیشه(430)، شبی تیره دل(353)، شبی سنگین(365)، شب هول(480)، شب غمناک(464)، شب موذی(612)، شب دم کرده(776)، شب قورق(609)، چرکین شبی(443)، شبان تیره مدهش(390)، شب دیجور(338) و... آنچه در مقابل این شب تیره و هول قرار میگیرد، صبح و روشنی است. اگر شب بیانگر مفاهیمی همچون تیرگی، تاریکی، خفقان، استبداد و ظلم و ستم است؛ صبح بیانگر روشنی، آزادی، بیداری، ظلمت ستیزی، راهنمایی، هدایت، حقیقت نمایی و افشاگری است. البته این صبح روشن و طلایی را گاهی مه دایم و ابرهای پر رطوبت و تیره لکّهدار میکنند. در شعر نیما یوشیج این عنصر روشنی بخش که در مقابل عنصر تاریکی آمده با این صفات و ترکیبات به تصویر کشیده شده است: صبح چست و چالاک(426)، صبح روشن(425)، صبح طلایی و لکهدار صبح(442)، خورشید(455)، زردی خورشید(325)، خورشید جهان افروز(337)، چشمة خورشید(342)، آفتاب(328)، آفتاب سمج(326)، شعاع آفتاب(373)، هرای آفتاب(644)، روز، روز بارانی(653)، روزان بهاران، روزان زمستان(438)، روز سپید(503)، غروب، غروب غمگین(450)، غروب رنگ مرده(370)، افق گمشده نور(502) و... البته نمادهای «ستاره(347)، مهتاب(663)، سحر(663) و چراغ(731)» را نیز که با روشنی و نور ارتباط دارند میتوان به این مجموعه افزود. مکان با مشاهدة اشیاء و پدیدههای طبیعی، احساس خاصی به شاعر دست میدهد که توجه او را به خود جلب میکند، این احساس خاص موجب میشود که او اشیاء را به شکل نمادین ببیند. شاعر در نمادپردازی «پدیده را به اندیشه و اندیشه را به نحوی به صورت خیال تبدیل میکند که اندیشه همواره به شکل به غایت فعّال و دست نیافتنی باقی میماند و حتی اگر در همة زبانها هم به بیان آمده باشد، وصف ناپذیر باقی میماند» (ولک، 1377: 1/ 271). یکی دیگر از پدیدههای طبیعی در شعر نیمایوشیج عنصر مکان است که خود شامل: ده، دهکده، خانه، شهر، در و دیوار، بام و سقف و جاده نیز میشود. این عنصر در شعر او به صورتهای گوناگون و متنوّع و گاه با واژهها و اصطلاحات محلّی به عنوان عنصری سمبولیک از گسترة کاربردی بالایی برخوردار است. مازندران و جنگل و دریا و کوهستان که محیط زیست نیما بوده همواره در ذهن و تخیلش تأثیر داشته است. به همین سبب به عنوان عنصری نمادین از کومه و کلبة جنگل و خانة روستایی و کپرها و نی آجینها و پنارها در شعر خود بارها یاد کرده است: - باد میکوبد، میروبد/ جادة ترسان مرا/ در درون «کله» دیری است که آتش مرده/ لیک در کومه (در اندودة تاریکی بیریخت در آن بس که بیفرده امید)/ پس زانویش بنشسته، زنی خاموش است (نیمایوشیج، 1386: 666). شاعران معمولاً سمبولها را از زمینههای فرهنگیای که در جامعه وجود دارد استخراج میکنند، از این رو طبقاتی از مردم برای درک آن آمادگی بیشتری دارند. به هر حال در سمبول معمولاً یک قرینة فرهنگی مطرح است، مثلاً در این شعر نیما، «شب قورق باشد بیمارستان» ظاهراً بیمارستان رمز ایران و جامعة ایرانی عصر شاعر است. بیمارستان در فرهنگ ما با سکوت و بدبختی و گرفتاری همراه است (شمیسا، 1381: 213). عنصر مکان با عناصر و مظاهر زیر به عنوان عنصری نمادین در شعر نیما به کار رفته است: دیوار(325)، لوس و سمج دیوارها(332)، بام و در و دیوارها(366)، شکسته دیوارها(426)، دیوار شکسته(439)، در و دیوار به هم ریخته(664)، دیوارهای فرتوت(632)، دیوار اتاق(760)، تیرة سبز کهن دیوار(365) و... خانه(326)، خانه سریویلی(363)، وثاق(373)، آشیان(388)، ساحت دهلیز سرا(455)، کلبه، کلبة خرد(480)، خانة ابری(761)، پنجره(765)، کومه(781)، کومة خاموش(485)، کومة تاریک(760)، کوخ، کوخ مخروبه(548)، کندوهای دهقانان(594)، بیمارستان(609)، بام، بام کهنه(368)، بام تن بشسته زقیر، بام سیه(423)، تختههای بام(653)، سقف(500)، سقف سیه(417)، سقف مقرنس(471)، سایه(446)، سایهبان(373)، سایة رمیده(413)، سایه شکسته گریان(450)، بنیان دود اندود(475)، نی آجین(785)، کپر «اوزار»(575) و برخی از مکانهای محلی مانند: گرجی(575)، دیزنی، راش، لونج، گدار(592)، ماخ اولا(685) و... در شعر نیمایوشیج کوه و دره نیز به عنوان عناصری نمادین با صفات و ترکیبات زیر آمده است: کوه(356)، کوههای دور(370)، کوهساران، کوهساران شمال(363)، کهستان ها(384)، تناور کوهها(385)، ستیغ کوه(409)، کوههای زرد و کبود، کوه «ازاکو»(776)، شاه کوهان(674). دره(356)، درههای سردسیر(363)، درههای پست(387)، درههای پرسموم(468)، دره ماران(479)، درههای جویباران(469)، درة خموش(640)، درههای خفته(712). البته واژههای «سنگ(609)، زمین سنگین و پرطوفان(366)، بیغوله(371)، بیابان(776)، هامون(625)، صخرههای خلوت و خامش(384)، سنگستان(386)، سریر سنگهای چرک(440)، سنگ حمقا(568)، سنگ خاره(681) و...» را نیز میتوان به این مجموعه افزود.
رستنیها سمبولیسم را میتوان هنر بیان افکار و عواطف از راه شرح مستقیم، نه به وسیلة تشبیه آشکار آن افکار و عواطف به تصویرهای عینی و ملموس، بلکه از طریق اشاره به چگونگی آنها، و استفاده از نمادهایی بیتوضیح برای ایجاد آن عواطف و افکار در ذهن خواننده دانست (چدویک، 1385: 11). شعر نیما در نگاه اوّل فقط توصیف یک منظره یا پدیدة طبیعی جلوه میکند؛ چون کما بیش همة آنها از یک سلسله تصویر شعری مانند شب، صبح، بهار، زمستان، جنگل، کومه، درختان، گلها و گیاهان و... تشکیل شده است. به گونهای که از روی اشعار وی میتوان تصویری زنده و نسبةً دقیق از مناظر و پدیدههای طبیعی ترسیم کرد. در بسیاری از شعرهای طبیعی وی صراحت نگارش و توصیف ما را به شک میاندازد که آیا این شعر وصف صریح طبیعت است یا اشیاء در شعر نماد هستند؛ امّا با تأمّل و تدبّر در اشعار او پی میبریم که او با ظرافتی خاص، روحی تازه در کالبد آنها دمیده و آنها را با زمینههای اجتماعی پیوند داده است. «تفاوت مهمی که نیما با شاعران کلاسیک داشت و همین تفاوت او را به جستن زبان و صورت تازهای در ضمن تجربههای شاعرانهاش که در شعر افسانه تشخص پیدا کرد، میکشاند، این بود که شاعران کلاسیک با یک چشم به جهان مینگریستند و نیما با دو چشم. شاعران کلاسیک با این یک چشم تنها سطح ظاهر اشیا و پدیدههای طبیعی و فرهنگی و جلوههای مختلف حیات را میدیدند. امّا نیما با یک چشم سطح ظاهر و با چشم دیگر باطن آنها را میدید که انعکاس تصویری از ابعاد ذهنیت او بود. این تحوّل بسیار عمیق در کیفیت نگرش به هستی و ابعاد مختلف آن یا عین، به نیما رخصت میداد تا عین را جانشین ذهن کند» (پورنامداریان، 1377: 232). از دیدگاه نیما هر موضوعی میتواند ارزش نمادین داشته باشد. او برای نمادهای شعری خود هرگز دور نمیرود. جنگل، درختان، گلها و گیاهان و.... همه مضمونهای شعر او هستند. تنوّع و گوناگونی درختان و گیاهان فضای مناسبی است که شاعر به وسیلة آنها احساسات و انفعالات روحی خود و جامعهاش را منعکس کند: - ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازة جهان / آواره مانده از وزش بادهای سرد/ بر شاخ خیزران/ بنشسته است فرد/ برگرد او به هر شاخی پرندگان (نیمایوشیج،: 1386: 325). شاخ خیزران، شاید از جهت ظرافت توأم با استحکام و استقامت و در عین حال راستی این شاخ آمده؟ و یا حتی تداعی دورتری را مثلاً از جهت اینکه گزمهها یا داروغهها چوب خیزران را به عنوان مظهر اقتدار یا تنبّه و امثال آن به دست میگرفتهاند و یا همة اینها را با هم؟ (حمیدیان، ویا: - مرغی نهفته بر سر بام سرای ما/ مرغی دیگر نشسته به شاخ درخت کاج... (نیمایوشیج، 1386: 344). کاج در شعر نیما نماد و مظهر شمال ایران و یا از طریق مجاز ذکر جز و ارادة کل، همة ایران است. (پورنامداریان، 1377: 367). به این گونه نمادها میتوان عنوان «عناصر سبز» داد. عناصر سبزی که در شعر نیما به صورت سمبولیک به کار رفته، عبارتند از: باغ، گلستان(531)، گلبنان، گلبنان دل بیفسرده(458)، گلبنان زرد مانده(364)، گلزاران خشک(469)، گلشن(368)، چمن(490)، خار(649)، خارستان(461)، کراد(501)، خشک خارستان(461). درخت، درختان کهن(371)، درختهای بالا رفته(427)، درخت سیبترش(403)، درخت سیب شیرین(596)، درخت مازو(412)، مازوی پیر(622)، درخت ریس(403)، افرا(653)، کهنافرا(642)، سرو، سرو کوهی(786)، بلوط(328)، نارون(712)، انجیر، انجیر کهن(740)، بید(490)، بید مجنون(475)، شمشاد(565)، فندق پیر(599)، تمشک(781)، تمشک تیغدار(447)، شاخهای پر از میوه(420)، شاخهای خشک(599)، عشقهها(363)، برگی زرد(599)، نیزاری دنج(548)، تلاجن(786)، کشت، کشتگاه(760)، کشتزاران(453)، کشت سوخته(702)، کشتکاران، کشتگاهان(453)، گندم، خرمنهای گندم(387)، گندنا(642)، عود(651)، امرود(648)، نازک آرای تن هر ساقهای(788). گل، گل مهتاب(352)، گلهای «جیزر»(353)، لادن، برگ تیرة لادن(373)، عطر گل شب صحرایی(408)، گل سفید(415)، شقایق(353)، ارغوان(473)، گل مرجان(542)، نرگس(649)، نرگستر(684)، نرگس مخمور(555)، نیلوفر(565)، نیلوفر آبی(567)، نیلوفر وحشی(565)، نیلوفر کبود(681)، یاسمن(652)، مریم مخمور(642)، فسرده غنچه(655)، نازک آرای تن ساق گلی(663) و.... نیما در شعر « کار شب پا» نه تنها از فضا و هوای سرزمینش، مازندران و زندگی آنجا مایة بسیار گرفته؛ بلکه از لغات و اصطلاحات محلّی و خاص هم غافل نمانده است. «ناچار وقتی گوشة تازهای از زندگی با عناصر تازه به شعر وارد میشود؛ همراه با خود لغت و اصطلاح تازه هم میآورد و این کار اگر با بصیرت و بیتصنع صورت بگیرد، به وسعت و توانایی زبان میافزاید»(اخوان ثالث، 1376: 264). شعر نیما صبغة اقلیمی و رنگ محلی خود را دارد و حتی گاهی واژگان و سمبولهای شعرش هم محلّی است (شفیعی کدکنی، 1383: 72). برخی از واژههای محلّی که در شعر او جنبة نمادین نیز دارد، عبارت است از: اوجا (یک قسم نارون)(611)، بینج (شلتوک)(616)، شماله (چوبی است از درخت جنگلی که نوعی زیت و روغن گیاهی طبیعی در آن است و اهالی جنگل آن را میافزوزند و از آن مشعل میسازند و میسوزند)(629)، پلم (نام گیاه بوتهای است)(615)، لم (تمشک و خار درهم)(615)، آییش (مزرعة برنج)(614).
جانوران نیما یوشیج برای ایجاد انگیزه و تحرّک و نشاط در مردمی که به دلایل مختلف از هر چیز حتی از زندگی مأیوس شدهاند، از نماد استفاده میکند. در این میان نمادهای جانوری او نیز قابل توجه است. تعداد فراوانی از نمادهای جانوری وی برگرفته از محیط بومی اوست. برخی از این نمادها تداعیگر شخص شاعر و چگونگی اندیشهها یا واکنشهای اوست. به نظر می رسد، شعر تمثیلی گذشته توانسته است که توان و ظرفیت بالای عنصر جانوران را در امر نمادسازی بر نیما آشکار کند و به عبارت دیگر در کلیت امر به او الهام بخشیده است. در میان جانوران زمینة علاقه شاعر به پرندگان در شعرهای نو و آزاد او نیز با قوت وجود دارد. «با این تفاوت که در کارهای آزاد از «ققنوس» به بعد جانوران از جمله مرغان به عنوان نمادهای مهم و محوری در اشعار سبمولیک او به کار میآیند و مضافاً به تناسب همین تغییر از تمثیل به شعر سبمولیک، جانوران به جای استفادة کلیشهای و با صفات کاملاً مشخص و جا افتادة سنتی (مثل سادگی جوجه، حیلهگری روباره، خریت خر و....) با حالاتی بسیار ژرفتر و اوصاف و ویژگیهای گستردهتر به کار میروند، مثلاً حرکات و حالاتی پیدا میکنند که معمولاً برای بیان زوایا و دقایق روحی و شخصیتی انسان به کار میآید، از قبیل نگاه کاونده و پرسان، اضطرابها و خلجانهای درونی و غیره» (حمیدیان،1383: 191). نیما از جانوران در جهت نمادسازی به فراوانی و گوناگونی استفاده کرده است، جانورانی از قبیل: شغال(325)، شیر(340)، گاو(365)، گوسفند(381)، اسب(352)، عنکبوت(417)، ببر(367)، گرگ(630)، خوک(368)، روباه(467)، دد(379)، مار(370)، نیما (نام یک پروانه مهجور)(458)، قاقم(463)، ماهی(408)، ماهی آبنوس، سفیدک، کپور(524)، اسلک، چکاو(525)، سوسمار(564)، بره(584)، پشه(612)، سگ(614)، شبتاب(663)، آهو(675)، شوکا (گوزن)(592)، وگ دار(= داروگ)(760)، سنگ پشت(767)، سیولیشه (سوسک سیاه)(779)، کککی(گاو نر)(783)، گراز(611) و... امّا در این میان پرندگان نیز از جایگاه ویژهای برخوردارند.
پرندگان پرندگان چه اساطیری و چه غیر آن در شعر نیما جایگاهی ویژه دارند. نیما از نمادهایی بهره میگیرد که توان و ظرفیت کامل برای طرح زمینة اجتماعی دارند.«ققنوس یکی از مرغهای فراوانی است که شاعر به کار میگیرد، چه برای بیان احوال و وضعیت و موقعیت کنونی خود و چه آرمانها و احوالی که آرزو دارد بدانها برسد یا آنچه در وجود دیگری جستجو میکند و یا ضد آرمان در وجود مرغان پلید. پرندگان به دلیل تنوّع عجیب صوری و سرشتیشان برای نیما مهمترین منبع از جهت نماد سازی بودهاند» (همان، 174). مرغ آمین نیز نماد محوری مرغی است کوه پیکر با سرشتی از مهر. این هر دو خصیصه از «بالهای پهن خود را بر سر دیوارشان میگستراند» بخوبی بر میآید. تصویری بسیار گویاتر از تشریح. نیما در ساختن این نماد گرچه از دو مرغ عظیم در دل ادب کهن بهره گرفته: سیمرغ شاهنامه و نیز منطقالطیر، لیک مرغ نیما انگ و رنگ خاص خود را دارد، هم این است و هم آن، و نه این است و نه آن همین نشانه روح شگرف آفرینشگری است (همان،263). نیمایوشیج حکایت دردناک مرغ آمین را در شعری به همین نام ماندگار کرده که به احتمال زیاد سرگذشت غمبار خود او نیز هست (یاحقی، 1375: 390). - مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده/ رفته تا آن سوی این بیداد خانه/ بازگشته رغبتش دیگر زرنجوری نه سوی آب و دانه... (نیمایوشیج، 1386: 741). مرغ آمین ـ که مثل ققنوس سابقه در سنت دارد ـ در اصل، فرشتهای است که همواره در آسمان پرواز میکند و «آمین» میگوید و هر دعایی که با آمین او قرین گردد مستجاب میشود (پورنامدارایان، 1377: 126). علاوه بر ققنوس و مرغ آمین، نیما از دیگر پرندگان نیز با توجه به صفات و خصوصیات آنها به صورت نمادین بهره گرفته است. پرندگانی از قبیل: غراب(328)، مرغ رهگذر(327)، مرغ غم، مرغ کدر(331)، مرغ طلایی(334)، مرغ سحر(342)، مرغ مجسمه(344)، لاشخورها(356)، توکاهای خوشآواز(364)، طاووس(368)، زاغ(379)، کبوتر(398)، قمری(399)، مرغ سفید(کرکویی)(412)، جغد(444)، هیبره(418)، خروس(625)، مرغ شکسته پر(421)، مرغ دلاویز(467)، مرغ شباویز(739)، تیرنگ (قرقاول جنگلی)(611) و... مرغها در شعر نیما تمثیل عواطف و ابعاد روحی و شخصی او هستند. آیینههایی هستند که جنبة باطنی و پنهان شخصیت او را آشکار میکنند. غراب رمز تنهایی و جلوة نحوست او در چشم مخالفان است. مرغ غم جلوة غم و اندوه شدید اوست. مرغ مجسمة تجسّم انزوای توأم با بیداری و هوشیاری و در عین حال نزدیک توأم با نگرانی او نسبت به سرنوشت و زندگی ماست. آقا توکا (1327) تمثل سرگردانی، دردمندی، بیتوقع سرودن و خواندن و قدر ندیدن و خار یأس و بیاعتنایی و تحقیر را تحمّل کردن است (همان،126). آب در این گفتار آب شامل دریا، رود، باران، جوی،موج، سیل، مرداب و ساحل نیز میشود. نیما از عناصر طبیعی؛ بویژه عنصر آب و زیر مجموعة آن به صورت سمبولیک بسیار بهره گرفته است. عنصر آب با توجه به ویژگی خاص آن که آلودگیها را از بین میبرد و یا با توفان و موج همراه است، نمادی است دو گانه، هنگامی که میگوید: - هنگام که نیل چشم دریا / از خشم به روی میزند مشت... (نیمایوشیج، 1386: 679) «این دریا، دریایی است که اولاً به خاطر خود وجود دارد و ثانیاً گویی نیما سوگواری انسان را در اجتماع در دریای خشمگین دیده است که مشت بر روی خود میزند (براهنی،1380: 2/ 645). «دریا» را نیما به سبب شور و جنبش و بیکرانگی و نیروهای بالقوة نهفته در آن در شعرهای متعدد به عنوان مظهر و نماد جامعه و کل مردم به کار میبرد (پورنامدارایان، 1377: 350). این عنصر طبیعی نمادین با دیگر عناصر مربوط به خود که در شعر نیما از گسترة کاربردی بالایی برخوردار است، به صورت زیر آمده است: آب، آب تیره(352)، جوی آب(356)، آب جویبار(358)، آب دهان مرداب(419)، گنداب(715)، آب شیرین(560)، جنبنده آب(594)، دریا(764)، دریای منقلب(413)، دریای گران(522)، دریای تند و تیره و سنگین(445)، دریای بیآرام(465)، دریای پر آب(609)، نیل چشم دریا(679)، هیبت دریای سنگین(764) و.... موج(352)، امواج(653)، امواج گوناگون دریای درشت(339)، رهگذر موج(354)، موجی شکسته(414)، موج سنگین(446)، ساحل(352)، ساحل مهجور(329)، ساحل خلوت و خاموش(334)، ساحل وامانده(524)، ساحل خشک(408)، ساحل خموش(414) و.... سیل، سیل دمان(371)، رود، رود وحشتزا(366)، رود تیره(402)، رود آبی آرام(525)، رودخانه، جوی(657)، جوی خموش(490)، گرداب، ورطه(607)، حباب(607)، حباب فضول(608)، مرداب، و نیز زورق زرین(334)، کشتی(594)، قایق(352) و قایق بان(784).
آتش آتش نیز یکی دیگر از پدیدهها و عناصر طبیعی است که با دیگر مظاهر و مناظرش؛ یعنی خاکستر، اجاق و روشنی در شعر نیما از بسامد بالایی برخوردار است و به عنوان عنصری نمادین و تکرار شونده در بسیاری از شعرهای وی به چشم میخورد: - مانده از شبهای دورادور/ بر مسیر خامش جنگل/ سنگچینی از اجاقی خرد/ اندرو خاکستر سردی (نیمایوشیج،1386: 677). این عنصر طبیعی و دیگر مظاهر آن در شعر نیما به عنوان عنصر سمبولیک با صفات و ترکیبات زیر آمده است: آتش پنهان خانه(326)، شعله، شعلة خرد(326)، خاکستر(331)، دود(739)، تازیانهای از آتش(352)، آتش نهفته(354)، اجاق تیره(371)، آتشدان(402)، خاکستر هوا(504)، همسایگان آتش، آتش شکفته، شعلههای گرم آتش(419)، جدار سرد خاکستر(44()، شرارهای سرد شده(455)، خرمن خاکستر(576)، کله(666)، کلهسی (= اجاق)(613)، اجاق بیجان(548)، کوره گرم چراغ(734) و... البته به این عنصر طبیعی میتوان نمادهای «چراغ، پژمرده چراغ(368)، مرده چراغ(613)، فانوس، پیهسوز(372)، فانوسهای شعلهور(399)، فانوسهای نفس مرده(739)، قندیل(473)، قندیل فسرده و فتیله و روغن(500)» را نیز افزود. این عناصر از آنجا که به مقولة روشنی و نور مربوط هستند و زدایندة تیرگی و تاریکی، میتوانند در زیر مجموعه صبح و سحر قرار گیرند که در تقابل با شب اند. آتش نهفته و آتش پنهان خانه، نیروی بالقوه مردمی است که تا وقتی در نتیجة انقلاب فعلیت نیافته و شعلهور نشده است تا تیرگی را از میان ببرد، آتشی نهفته است. آتشی که نیما آرزو دارد در جوار آتش همسایه بیفروزد، فعلیت بخشیدن به همین نیروی بالقوة مردمی و رهایی بخش جامعه است (پورنامدارایان، 1377: 189). - و آنجا جوار آتش همسایهام / یک آتش نهفته بیفروزم (نیمایوشیج، 1386: 354).
باد حساسیت نیما نسبت به پدیدههای طبیعی وبهرهگیری نمادین از آنها فقط به چند عنصر مشخص، محدود نمیشود، «باد» نیز یکی از عناصری است که نیما در قالب آن به بیان مسائل اجتماعی و اوضاع سیاسی میپردازد. در شعر نیما باد با صفاتی توصیف میشود که بیانگر فضای استبداد جامعه و بیانگر تمامی افسردگیها و عوامل نامساعدی است که شاعر با آن دست به گربیان است: - باد شدید میدمد و سوختهست مرغ؟/ خاکستر تنش را اندوختهست مرغ! (همان، 327) باد در شعر نیما با این صفات توصیف شده است: بادهای سرد، باد شدید(325)، باد چست و چابک و توفنده(366)، تازیانة تند باد(389)، بادهای دور و نزدیک(463)، طوفان، طوفان سهم انگیز صحرایی و دریایی(463)، سیتزه جو طوفان(426)، بادهای گرم(469)، باد دمنده(424) و.... ب - نمادهای انسانی شخصیتهایی که بر حسب قرار داد و یا به علّت دارا بودن صفات و استعدادهای غالب طبیعی و یا به سبب صفات غالب و خارقالعادة ناشی از نقش اغراق آمیزشان در افسانهها و اساطیر صفت رمزی و سمبولیک یافتهاند، در شعر نیما به کار نرفتهاند؛ بجز «دانیال» پیامبر بنیاسرائیل و «دارا» پادشاه ایرانی. کسانی مثل رستم، اسفندیار، افراسیاب، کاووس و... که از قهرمانان ملی و حماسی هستند در شعر او به چشم نمیخورد. «دانیال» عنوان یکی از شعرهای اوست که در آذرماه 1318 آن را سروده و در زیر عنوان شعر اشاره کرده است که مضمون آن را از داستانهای تورات برگرفته. «دانیال از پیامبران بنیاسرائیل، ما بین نوح و ابراهیم و از نسل داود و همزمان با کورش بود. بخت نصر او را اسیر کرد و با گروهی از بنی اسرائیل به بابل فرستاد. چون دانیال از نماز بردن به بخت نصر سرباز زد، او را نزد شیران درنده افکندند که از چنگال آنها تندرست به درآمد» (یاحقی، 1375: 188). نیما یوشیج با استفادة نمادین از شخصیت دانیال به عنوان فردی مبارز و آزادیخواهی حق طلب که زیر بار ستم نمیرود، این داستان را مربوط به پادشاهی دارا میداند: - شاه شاهان زمین، دارا، نشسته شادمان بر سریر تخت عز خود، همه جنگ آوران گرد او صف بسته از نزدیک دست و دور دست... «دانیال» اما به فکر خود، بدان صورت که بود، به خدای خود دعا کرد و بیامد در سجود... (نیمایوشیج، 1386: 337). نیما برای ساختن نمادهای انسانی، به سراغ مردم زمان خود و بویژه افراد منطقة خودش رفته است تا ضمن به تصویر کشیدن چهرة آنها به بیان مسائل اجتماعی نیز بپردازد. افرادی نظیر مرد دهاتی(325)، زن هر جایی(764)، مرد جولایی(382)، شب پا(612)، بینجگر(شلتوککار)(613)، مرد دهقان(377)، ماهیگر(539)، آهنگر(754)، مانلی(520)، نجلا(757)، الیکا(575)، دیزنیهای دلیر، راشها، لونجها، گدارها(592)، همسایه(760) و... در بین نمادهای انسانی او نام دو تن از دوستان وی نیز به چشم میخورد: یاد بعضی نفرات/ روشنم میدارد:/ اعتصام یوسف، / حسن رشدیه، (همان، 650) میرزا یوسف اعتصام الملک (1291-1356 هـ. ق) که اولین مجلة ادبی ایران به نام بهار را با گرایشی غالب به ادبیات فرانسه منتشر میکند، عنقایی است که به کوه قاف میرود و نیما ققنوسی است که مست از رنجهای درون خویش، خود را در میان شعلههای آتش فرو میافکند تا جوجههای شعر از میان خاکسترش به درآیند. مرگ اعتصام الملک، تولد ققنوس است. ققنوسی که مرگ او تولد ققنوسهای دیگر خواهد بود (پورنامدارایان، 1377: 26). ج - عناصر اساطیری اسطوره، عصاره باورها و عقاید و آرمانهای جمعی است که در یک چیز یا یک فرد فشرده میشود. از این لحاظ فرهنگ و ادب فارسی یکی از مهمترین خاستگاهها و زمینههای پرورش اسطوره در ادب جهانی است و از آنجا که همیشه ادبیات ایرانی در پیوند با دین بوده است، روح اسطورهگرایی آن دو چندان شده است (محبّتی، 1380: 170). در شعر نو فارسی، نیما آغازگر اسطوره آفرینی نوین است. او در قیاس با اخوان و شفیعی کدکنی اسطورههای کهن را کمتر به کار میگیرد و بیش از آنکه از تصاویر اساطیر کهن استفاده کند، خود دست به اسطورهسازی میزند. گرچه اسطورههای پادشاه فتح و ققنوس سابقه دیرینه دارند؛ اما بسیاری از شعرهای وی به اسطورههای جدید بدل شده است. این اسطورهها ساخته خیال خود شاعرند و سابقه ندارند. وی به تجربههای عام بشری در قالب پدیدههای طبیعی (رود، کوه، پرنده، درخت، شب، ناقوس، صبح، مرغان مختلف مانند (داروگ، توکا و....) و زمانها (شب، صبح) کیفیتی نمادین میبخشد و آنها را از واقعیت به فراسوی واقعیت (و نه عالم غیر واقعی) سوق میدهد به گونهای که درونمایهای جادویی در آنها شکل میگیرد. در فضای کوهستانهای شمال در میان بادها و گردنهها و کوهها و درختها صداهایی میشنود که با ازلیت جان پیوند دارد؛ مانند «صدای ری را». نیما طبیعیترین واژهها و پدیدهها را بر میگزیند و جان اساطیری بدانها میبخشد (فتوحی، 1386: 289) گفتنی است، تأثیرپذیری نیما از دو منبع مهم دیگر، یکی اساطیر و افسانههای کهن و دیگر شعر نمادگرای عرفانی و تمثیلهای اخلاقی یا عرفانی، اگر بیشتر از شعر فرانسوی نباشد، کمتر نیست. در مورد نخست، فراوانی نمادها و تصاویر دیگری که با دید اساطیری و روح اساطیری گونه در اشعار او آمده، تردیدی در وجود این اقتباس باقی نمیگذارد، ضمن اینکه ممکن است، او در این خصوص از متون حماسی پارسی؛ بویژه شاهنامه فردوسی یا دیگر آثار حماسی و یا مستقیماً از خود اساطیر ایرانی تأثیر گرفته باشد. در شعر او نه تنها جانوران به سخن در میآیند (که این امر بیشتر ممکن است تحت تأثیر فابلهای اخلاقی و تمثیلهای عرفانی باشد)؛ بلکه عناصر طبیعی و بیجان همچون ابر، باد، باران، رود، کوه و نیز گیاهان و درختان گوناگون چونان در جهان زنده، بیدار و گویای اساطیر و افسانهها به گونهای گویا و آدم وار ظاهر میشوند. علاوه بر اینها شاهد چندین عنصر کاملاً مرتبط با عوالم اساطیری یا افسانهای همچون دیو دروج (= دیو دروغ و پلیدی)، پریان، اژدها، ققنوس و سیمرغ هستیم. همچنین توصیفاتی فراوان از پدیدارهای طبیعی در اشعار نیما هست که هر چند بدون ذکر نام، شبیه موجودات اساطیری است. برای نمونه: باد اژدها گونه در «برفراز دشت» که «با دَمش خشک و عبوس و مرگ بار آور» هر گونه گیاه؛ یعنی مظهر زندگی و زایندگی را نابود میکند (همچنان که در اساطیر آمده است)، تصویر آسمان به صورت دیو گونهای سیاه با دندانهایی سپید درچند مورد، از جمله در ابتدای «پادشاه فتح» و «برفرازدودهایی...» و برداشتی اساطیری از آتش در «همسایگان آتش» اگر هم بتوان تردیدی در انتساب این یا آن مورد به بهرهگیری از اساطیر کرد، درباب مجموعة این عناصر نمیتوان (حمیدیان،1383: 151-150). علاوه بر موارد فوق نیما خود به اسطورهسازی میپردازد. شعرهایی مانند ناقوس، مرغ آمین، مرغ مجسمه، هیبره، ماخ اولا ودهها شعر دیگر از او ساخت اساطیری دارند. «اسطورهها گاه کاملاً ذهنی و برساختهاند و وجود عینی و خارجی ندارند مانند سیمرغ و قاف، و گاه نیمه تاریخی و نیمه عینیاند، مانند جمشید و ضحاک و رستم و گاه کاملاً تاریخیاند که رنگ اسطورهای به خود میگیرد، مانند مسیح و علی (ع) و دیگران (محبتی، 1380: 170). در این میان اسطورههای نیما بیشتر از گونة نخست است. البته باید توجه داشت که بیشتر این اسطورهها ساختة تخیل نیرومند خود شاعر است. در زمینة اسطورههای نیمه تاریخی و نیمه عینی باید گفت که وی کمتر به این مسأله پرداخته و شخصیتهایی مانند رستم و افراسیاب و اسفندیار و... در شعر او به چشم نمیخورد. اما در شعر بلند «خانة سر یویلی» که «محل کشاکش دو نیروی متضاد است: عشق به حق و راستی و تحمل همة تلخکامیها، و وسوسة غریزی در اندیشة خویش بودن و به جمع عیش و عشرت جویان عالیمقام و شهرت طلب و بیدرد پیوستن» (پورنامدارایان، 1377: 92). شیطان که در شبی طوفانی و صعب به خانة سریویلی که در گوشة روستایی انزوا اختیار کرده، پناه میجوید و سرانجام علیرغم مقاومتی که سریویلی در مقابل شیطان از خود نشان میدهد، به خانه وی راه میجوید و با سر دندان ناخنهای خونآلود خود را میبرد و چون خنجرهایی در پس در میکارد و درخانه را با سنگ و کلوخ مسدود میکند تا بیگانهای به خانه درنیاید و موهای تنش را میکند و بستری برای خود میسازد و «لیک ناخنهای دست و پای و موهای تن او/ مارها گشتند»؛ یادآور داستان ضحاک است که فریب ابلیس را میخورد و بر کتف او به سبب بوسة ابلیس، دومار میروید. همچنین «در شعر «مانلی» دام و قلاب (یگانه ابزار ارتزاق او) ظاهراً نماد گذشتن از همه چیز در راه عشق و جمال است که به شکلی در ماجرای شیخ صنعان با دختر ترسا دیدهایم» (حمیدیان، 1383: 236). در مورد نمادهای دینی و تاریخی باید گفت که نیما در مثنوی بلند «دانیال» این شخصیت دینی را که موضوع آن را از داستانهای تورات برگرفته، عنوان شعر خود قرار داده و آن را مربوط به زمان پادشاهی دارا دانسته است. وی از شخصیتهای اسلامی در شعر خود به عنوان نماد استفاده نکرده است. هر چند در میان اشعار وی، شعرهایی در ستایش حضرت علی (ع) به چشم میخورد. از جمله قطعهای که وی در روز عید غدیر در مدح مولای متقیان علی (ع) گفته، به مطلع:
و نیز قصیدهای که در وصف بهار و منقبت آن حضرت(ع) سروده به مطلع:
اما هیچگاه از شخصیت آن حضرت و دیگر شخصیتهای دینی و مذهبی برای ساختن نماد در شعر خود استفاده نکرده است. د- نامآواها یکی از ویژگیهای مهم شعر نیما یوشیج آن است که وی با بهرهگیری کامل از طبیعت و واژههای محلی، از نام آواهای طبیعی نیز جهت نمادسازی استفاده میکند و بدین وسیله شعر خود را به طبیعت بسیار نزدیکتر میکند. او با به کارگیری منابع اصیل زبان یعنی صداهای طبیعی، توانسته است، بخوبی حالات و عواطف و حرکات اشیا و حیوانات را القا کند و در ضمن موسیقی خاصی هم به کلام خود ببخشد؛ زیرا شعرای سمبولیست معتقد بودند که «شعر باید از راه آهنگ کلمات، حالات روحی و احساساتی که امکان بیان مستقیم آنها نیست به خواننده یا شنونده القاء کند» (داد، 1385: 295). شیوة نیما در این خصوص آن است که نخست به صاحب صدا با توجه خصوصیات و ویژگیهایی که دارد، جنبة نمادین میبخشد و آنگاه صدای حاصل از آن شیء یا پدیده طبیعی را به صورت نماد به کار میگیرد، به عنوان نمونه: - بانگ بلند دلکش ناقوس/ در خلوت سحر/ بشکافته است خرمن خاکستر هوا... / دینگ دانگ... چه صدا ست / ناقوس! کی مرده؟ کی بجاست؟ (نیمایوشیج 1386: 504). در این شعر، بانگ ناقوس سخنان و اندیشههای تازه و انقلابی است که به وسیلة شاعر و روشنفکران جامعهای مطرح میگردد و بتدریج در میان اقشار مختلف جامعه نفوذ میکند و آنان را با اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه آشنا ساخته و زمینة جنبش و قیام آنان را فراهم میآورد (پور نامدارایان، 1377: 107). - قوقولی قو! خروس میخواند/ از درون نهفت خلوت ده... (نیمایوشیج، 1386: 625). این شعر نیز با بانگ خروس آغاز میشود که بشارت از فرارسیدن صبح و روشنایی است. بانگ خروس، تجسّم امید نیما به بهبود و تحول اوضاع اجتماعی است. بانگ خروس در این شعر همچنین بسیار صمیمانهتر و واقعی تر و مناسبتر از بانگ ناقوس در شرایط اقلیمی و فرهنگی ماست (پورنامداریان، 1377: 108). و نیز در شعر «در شب تیره» میگوید: - در شب تیره چو گوری که کند شیطانی / وندر آن دام دل افسایش را / دهد آهسته صفا / زیک و زیک. زیک زایی/ لحظهای نیست که بگذاردم آسوده بجا (نیمایوشیج، 1386: 665). و نیز در شعر چراغ: - پیت پیت...چراغ را / در آخرین دم سوزش/ هر دم سماجتی است(همان، 731). و نیزدر شعر سیولیشه: - تی تیک تیتیک/ در این کران ساحل و به نیمه شب/ نک میزند/ «سیولیشه»/ روی شیشه(همان، 779). و در شعر «شب پرة ساحل نزدیک» میگوید: - چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک/ شب پرة ساحل نزدیک/ دمبدم میکوبدم بر پشت شیشه (همان، 774). و در شعر «ری را» میسراید: - «ری را»... صدا میآید امشب/ از پشت کاج که بند آب/ برق سیاه تابش تصویری از خراب/ در چشم میکشاند./ گویا کسی است که میخواند... (همان 763). «ری را» صوتی است که از اشعار دسته جمعی گروهی از مردم از فاصلهای بسیار دور به گوش میرسد. کسانی که چنین تجربهای داشته باشند، میدانند که شعار دسته جمعی گروهی از مردم؛ بخصوص در سکوت شب از دور مفهوم نیست و به صورت آوای «ری را... ری را» به گوش میرسد. در این شعر بند آب نماد گروهی اندک و گسسته از جمع مردمند که آنها را به منظور خاصی زورمداران گرد هم آوردهاند و شعاری را در دهانشان گذاشتهاند تا حقانیت خواستها و شعارهای مشترک خود جوش دریای جامعه را مخدوش کنند و آنان را پراکنده بنمایند. خواستها و شعارهای این گروه کوچک، شعارها و خواستهای خودشان و مردم نیست؛ خواستها و حرفهای مردمی نمایان وابسته است که از زبان گروهی بریده از دریای خلق عنوان میشود تا موجه و مردمی بنماید (پور نامداریان، 1377: 350). و در شعر «کار شب پا»: - پک و پک سوزد آنجا «کلهسی» / بوی از پیه میآید به دماغ (نیمایوشیج، 1386: 613). و باز در همین شعر «دالنگ» که نام سگ شب پا است با توجه به صدای سگ، نام آوایی مناسب و با مسماست: - «آی دالنگ! دالنگ!» صدا میزند او / سگ خود را به بر خود. «دالنگ»! (همان، 614) و نیز در شعر «آقا توکا»: - هم از آنگونه کان میبود/ از مردمی در درون پنجره بر میشود آوا: /«دو دوک دوکا! آقا توکا! چه کارت بود با من؟»/ در این تاریک دل شب، نه زو بر جای خود چیزی قرارش. (همان، 653). ه - نمادهای پراکنده برخی دیگر از نمادهای شعری نیما کاربردی کم و اندک دارند و گاه یکبار بیش به کار نرفتهاند. این گونه نمادها در ارتباط با سایر اجزای شعر است که جنبة نمادین پیدا میکنند. بعضی از آنها مربوط به ابزارها و سلاحهای جنگ است مثل: چلّه کمان(335)، شمشیر و کمان(364)، فلاخن، تیردان، زنجیر(755)، پتک(754)و... و برخی دیگر مربوط به ابزار طرب و موسیقی است از قبیل جام، بربط(469)، جرس(690)، آوای جرس(477)، نی، آوای نی(679)، طبل(612) و.... و برخی دیگر مربوط به رنگهاست از جمله رنگهای زرد و قرمز(778) و بعضی نمادهای دیگر مانند سفال(440)، قبای ژنده(347)، آب بینی، عطسههای سرد(384)و....
نتیجهگیری نیما بنیانگذار سمبولیسم اجتماعی در شعر معاصر فارسی است. شعر سمبولیک نیما با سرودن ققنوس شروع شد. البته این مسأله ناشی از تغییر جهان بینی و نگرش خاص نیمایوشیج به زندگی، طبیعت و به تبع آن شعر بود. وی با استفاده از سمبول؛ بویژه استفادة نمادین از عناصر طبیعت، بر قدرت زبان برای بیان تجربهها و معانی و مفاهیم شعری خویش افزوده است. او با عقیده به تعهد شعر در بیان حقایق اجتماعی، استفاده از سمبول را نه برای بیان مفاهیم انتزاعی و گسسته از طبیعت و زندگی؛ بلکه در خدمت واقعیتهای زندگی و حفظ جریان طبیعی بیان در خلاقیت شاعرانه به کار میگیرد و از طریق توصیف پدیده های طبیعی امکان تغییر و تأویل نمادها را نیز فراهم میکند. سرچشمة اغلب نمادهای او طبیعت و مناظر متنوّع و گوناگون آن؛ یعنی مناطق جنگل و کوهستانی اطراف یوش است. برخی دیگر از نمادهای وی ریشه در سنت و اجتماع و فرهنگ گذشتة ما دارد. البته اغلب نمادهای او جنبة ابداعی و ابتکاری دارد. حتی اگر هم از نمادهای اساطیری و سنتی استفاده میکند، مفهومی تازه و اجتماعی متناسب با فضای شعر به آنها میدهد. از نمادهای جانوری نیز بسیار بهره گرفته است. گفتنی است اغلب نمادهای جانوری او هم برگرفته از محیط زندگی وی است و برخی از آنها تداعیکنندة شخص شاعر و چگونگی اندیشهها و یا واکنشهای اوست. وی حتی از نام آواها نیز به صورت نماد استفاده کرده است. او گوشی بسیار حساس نسبت به صداهای طبیعی داشته؛ بویژه اصواتی که از گیاهان و پرندگان در فضای خاموش جنگلها بر میخیزد.
| |||||||
مراجع | |||||||
منابع 1- احمدی، بابک. (1384). ساختار و تأویل متن، تهران: نشر مرکز. 2- اخوان ثالث. مهدی. (1376). بدایع و بدعتهای نیما یوشیج، تهران: انتشارات زمستان. 3- براهنی، رضا. (1380). طلا در مس، ج 2. تهران: انتشارات زریاب. 4- پورنامدارایان، تقی. (1377). خانهام ابری است، تهران: سروش (انتشارات صدا وسیما). 5- ------------.(1367). رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، تهران: علمی و فرهنگی. 6- چدویک، چارلز. (1385). سمبولیسم، ترجمة مهدی سحابی. تهران: نشر مرکز. 7- حمیدیان، سعید،(1383). داستان دگردیسی(روند دگرگونیهای شعر نیمایوشیج)، تهران: انتشارات نیلوفر. 8- داد، سیما. (1385). فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: انتشارات مرورارید. 9- سیدحسینی، رضا. (1376). مکتبهای ادبی، ج 2. تهران: مؤسسه انتشارات نگاه. 10- شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1383). ادوار شعر فارسی، تهران: سخن. 11- شمیسا، سیروس. (1381).بیان، تهران: فردوس. 12- فتوحی، محمود. (1386). بلاغت تصویر، تهران: سخن. 13- محبتی، مهدی.(1380). بدیع نو (هنر ساخت و آرایش سخن)، تهران: انتشارات سخن. 14- نیمایوشیج.(1386). مجموعه کامل اشعار، گردآوری و تدوین سیروس طاهباز. تهران: انتشارات نگاه. 15- ولک، رنه. (1377). تاریخ نقد جدید، ج 1. ترجمة سعید ارباب شیرانی. تهران: نیلوفر. 16- ------ .(1379). تاریخ نقد جدید، ج 2/4. ترجمة سعید ارباب شیرانی، تهران: نیلوفر. 17- یاحقی، محمدجعفر. (1375). فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران: انتشارات سروش. 18- یوسفی، غلامحسین. (1376). چشمة روشن، تهران: انتشارات علمی. 19- یونگ، کارلگوستاو. (1384). انسان و سمبولهایش، ترجمة محمود سلطانیه. تهران: جامی. | |||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 12,944 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,697 |