تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,654 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,570,656 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,472,577 |
زندگی و آثار شاه بن شجاع کرمانی و طبقهبندی سخنان او | ||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||
مقاله 4، دوره 5، شماره 1، خرداد 1390، صفحه 75-98 اصل مقاله (275.46 K) | ||||||||||
نویسنده | ||||||||||
فرانک جهانگرد* | ||||||||||
استادیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی | ||||||||||
چکیده | ||||||||||
ابوالفوارس، شاه بن شجاع کرمانی (درگذشته 288ه.ق) شاهزادهای است که از دنیا روی گرداند و به تصوّف روی آورد. او خود را در طریقت به ابوحفص حدّاد (درگذشته 264ه.ق) منسوب کرده و ابوعثمان حیری (درگذشته 298ه.ق)، از بزرگان متصوّفه، از شاگردان وی بوده است. کتاب او، مرآهالحکماء، در گذر زمان از بین رفته؛ امّا در لابهلای کتابهای صوفیان، خصوصاً تذکرهها، پارهای از سخنان او به صورت پراکنده آمده است. بررسی و ریشهیابی این سخنان نشان میدهد که اغلب آنها برگرفته از طبقاتالصوفیه سلمی است و با توجه به گرایش سلمی به ملامتیه، شاه شجاع نیز ملامتی خوانده شده است. در این مقاله سخنان شاه بن شجاع از منابع معتبر جمعآوری و طبقهبندی و تحلیل و ریشههای اندیشه ملامتی او نشان داده شده است. | ||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||
شاه بن شجاع؛ صوفیان کرمان؛ مرآهالحکماء؛ ملامتیه؛ صوفیه | ||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||
مقدمه بخش عمدة اطّلاعات ما از زندگی و آثار شاه بن شجاع کرمانی، عارف نیمة دوم قرن سوّم، از چند تذکره و از لابهلای سطور کتابهای دیگر به دست آمده است. از کتاب وی، مرآةالحکماء، اثری برجای نمانده و از رسالات مشهور و مثلهایی که به او نسبت دادهاند، خبری نداریم. از آن همه، تنها حکایات و سخنان پراکندهای موجود است که گوشههایی از عقاید و افکار او را روشن میکند. نمایاندن نقش وی در تکامل تفکّر صوفیه و بیان نگاه ممتاز و متفاوت او، به آشکار شدن برخی از جنبههای مبهم تفکرات عرفانی نیمه دوّم قرن سوّم، خصوصاً نضج ملامتیه کمک میکند. در پژوهشهای معاصر، یادنامة شاه شجاع کرمانی، تنها اثری است که مستقلاً به این عارف پرداخته است. در این مجموعه در مقاله «شاه شجاع آمیزهای از زهد و ملامت و عرفان» نشان داده شده که شاه شجاع عارفی صرفاً ملامتی نیست. در آثار پیشینیان، طبقاتالصوفیه اثر سلمی نیشابوری (درگذشته 412ه.ق) همواره مورد استناد و توجه تذکرهنویسان و پژوهندگان قرار گرفته؛ سایر آثار سلمی در شناساندن شاه شجاع جایگاهی ندارند. منابعی مانند: حقایقالتفسیر، جوامع آدابالصوفیه و الفتوة. اثر دیگری که سخنان واندیشههای شاه شجاع را در لابهلای سطور آن میتوان یافت، البیاض و السواد نوشتة ابوالحسن علی بن حسن سیرگانی (درگذشته 441ه.ق) است. این اثر از معتبرترین منابع در شناخت شاه شجاع به شمار میرود. خواجه علی حسن بر سر تربت شاهِ شجاع در شهر سیرجان، خانقاهی بنا کرد و تا پایان عمر در آن جا ماند و در جوار شاه شجاع دفن شد (زیدآبادی نژاد،1376: 81). پارهای از سخنانی که او از شاه نقل کرده، در سایر منابع نیامده است و تاکنون در شناخت اندیشههای شاه، مورد توجه قرار نگرفتهاند. در مقالة حاضر سعی شده با بهرهگیری از منابعی که کمتر مورد توجه بودهاند، گوشههایی از اندیشههای شاه شجاع روشن شود. به این منظور پس از جمع آوری سخنان وی به طبقهبندی و تحلیل آنها پرداخته شده است. ترجمه عبارتهای عربی نیز در یادداشتهای پایانی آمده است.
بحث و بررسی 1- شاه شجاع کیست؟ خواجه علی حسن سیرگانی، شاه بن شجاع کرمانی را چنین معرفی کرده است: «خزینة الحکمة و ممدوح اهله شاه شجاع، أبوالفوارس الکرمانی، کان أحد المحققین، فی شأنه له دلایل و براهین» (سیرگانی، بیتا:172) نام و کنیه او در همه منابع به همین صورت آمده است: «شاه بن شجاع کرمانی، ابوالفوارس». همه تذکرهها او را «شاه، فرزند شجاع» خواندهاند. خواجه عبدالله انصاری (درگذشته 418ه.ق) دربارة وی گفته است: «شاه شجاع سید بود، خواجه یحیی عمار1 گفتی وی را که شاه شاهی بود و وی امام بوده» (انصاری، 1362: 236). از امتیازات شاه شجاع این است که برخلاف اکثر صوفیانِ برخاسته از طبقات پایین و متوسط اجتماع، به طبقات بالای جامعه تعلّق داشته و در عین اینکه به گواهی بسیاری از منابع، از شاهزادگان کرمان بوده، 2 (سلمی، بیتا: 192) نگرش و افکاری هماهنگ و همخون با طبقات پایین اجتماع عهد خود داشته است. پیش از وی نیز شاهزادگان زهدپیشهای در پی یافتن حقیقت، از مقام شاهی دست شستهاند. مانند ابراهیم ادهم (درگذشته 166ه.ق).
2- آیا شاه شجاع از شاهزادگان عصر خود بوده است؟ در سلسلههای صوفیه دورههای متأخّر با چهرههایی روبهرو میشویم که واژه شاه، به نشانه دارا بودن نوعی سلطنت روحانی و معنوی به نام آنها افزوده شده، اما در مورد شاه شجاع این گونه نیست؛ چراکه کلیه منابع به اتفاق تنها نام شاه را برای وی ذکر کردهاند. ظاهراً این نام در دورههای پیشین متداول بوده و افرادی که شاه یا شاهزاده هم نبودهاند، گاه به این نام خوانده شدهاند. مانند ابونصر شاه بن عثمان بن عبدالرحمن نسفی، محدّث قرن چهارم (درگذشته 387ه.ق) و شاه بن ابینصر بن ابیمنصور کسروی، محدّث قرن چهارم (درگذشته 395ه.ق) و شاه بن عبدالملک محدّث قرن پنجم (زنده در 445ه.ق) (نسفی، 1378: 246) و شاه بن مهمندار فارسی من اهل جیلان از پردهداران امام المستجیر بالله که شاعر بوده و اشعاری از وی در کتابها آمده است. (!صفدی،1402: 16/ 90). علاوه براین، استناد به کنیة وی «ابوالفوارس» که در آن عهد و چند قرن پس از آن بر شاهان و شاهزادگان نهاده میشده، 3 و واکاوی و بررسی سخنان و افقهای دید او نگاه وی را، که یقیناً از پایگاه اجتماعی او سرچشمه گرفته، نمایان میسازد. در حکایات صوفیانه در برابر پادشاهیی که شاه شجاع از آن روی گردانده، ملک جاویدی به او ارزانی شده است: «نقل است که شیخ مرشد، 4 قدس الله روحه العزیز، شبی به عبادت حق مشغول بوذ و با حق تعالی مناجات میکرد... هاتفی آواز داذ و گفت یا ابرهیم چه میطلبی؟ هر چه میخواهی بخواه، از تو خواستن و از ما اجابت کردن. شیخ، قدس الله روحه العزیز، چون این خطاب بشنوذ، قدم در بساط انبساط نهاذ و گفت: الهی، دانم که هیچ کس از حضرت تو نااومیذ نگردذ، آن خواهم که ملک فارس و کرمان هر دو به من بخشی. از حضرت حق جواب آمذ که یا ابرهیم ملک فارس تو را بخشیذیم و باذشاهی و سلطنت تو را داذیم... لیکن ملک کرمان پیش از این به شاه شجاع بخشیذهایم. تو محتاج ملک دیگران نیستی. اما به عوض ملک کرمان تو را سه چیز بخشیذیم که آن هر سه به هیچ کس نداذیم: یکی طبل تا شام و بام بر در تو نوبت میزنند، همچنان که بر در پاذشاهان زنند. دیگر عَلم تا هرکجا علم تو برند، همه ظفر و پیروزی بوذ. سه دیگر سکه زر، که در کازرون زر به نام تو زنند و تا یومالقیمه این هر سه منصب تو را باشذ...» (محمود بن عثمان، 1943: 37). در سبب و چگونگی تحوّل روحی شاه شجاع ضمن حکایتی آمده است: شاه در بیابانی جوانی را سوار بر شیر دید جوان به او گفت که عجوزه دنیا را در خدمت گرفته و هشدار داد که دنیاداران خدمتگزار این عجوزهاند (نبهانی، بیتا:112).
3. اصالت و خانوادة شاه شجاع به تصریح خواجه علی حسن، شاه شجاع خراسانیالاصل بوده، به سیرجان آمده، همانجا درگذشته و قبرش در همان شهر است (! سیرگانی، بیتا:172). سلمی اصل او را از مرو دانسته است (!سلمی، بیتا:192). به گواهی جامی، شاه، شغل، خانواده و عیالی داشته که در اندیشة آنها بوده است. براساس گفتة وی، پس از آن که ابوعثمان حیری (درگذشته 298ه.ق) به همراه شاه شجاع برای بهرهگیری از محضر ابوحفص حدّاد (درگذشته 264ه.ق) به نیشابور رفت، «ابوحفص وی را گفت اینجا بایست که شاه آنجا اشغال و عیال دارد، تو کسی نداری. شاه بازگشت و وی پیش ابوحفص بایستاد» (جامی،1375: 186). از پسر و دختر شاه شجاع حکایاتی نقل شده که نشان میدهد «هر دو عارفمسلک بودهاند» (عطار، 1379: 378). پسری که «به خطی سبز بر سینه او الله نبشته بود... رباب زدن بیاموخت و آوازی خوش داشت... شبی بیرون آمد رباب زنان و سرودگویان به محلّتی فرورفت. عروسی از کنار شوهر برخاست و به نظاره او آمد. مرد بیدار شد و زن را ندید برخاست و آن حال مشاهده کرد. آواز داد که ای پسر هنوز وقت توبه نیست؟ این سخن بر دل او آمد و گفت: آمد آمد و جامه بدرید و رباب بشکست و غسل کرد و باز خانه نشست. آن الله که بر سینه داشت، مسمّی گشت و در سینه نشست و چهل روز از خانه بیرون نیامد و هیچ نخورد پس بیرون آمد و برفت. پدر گفت آنچه ما را به چهل سال دادند، او را به چهل روز دادند» (عطار، 1379: 378). از دختر شاه نیز حکایت کردهاند: «پادشاه کرمان... او را به زنی خواست. [شاه] سه روز مهلت خواست... در مسجدها میگشت. جوانی را دید در مسجد سجاده افکنده و نماز میکرد... او را گفت ای جوان خواهی که متأهّل گردی... گفت مرا از همه مال دنیا سه درم بیش نیست. به من که رغبت نماید؟ شاه گفت... دختر خویش به تو میدهم... دختر شاه در زاویة درویش شد. نانی خشک دید بر سر کوزهای نهاده. دختر گفت این نان چیست؟ درویش گفت دوش دوگرده بود، یکی بخوردم و یکی بر سر این کوزه نهادم. دختر برخاست و موزه درپوشید تا برود. درویش گفت میدانستم که دختر شاه کرمان با درویشی من قناعت نکند. دختر گفت: ای درویش، من نه از درویشی تو میروم من از برای آن میروم که تو را بر خدای اعتماد نیست که فردا روزی به تو رساند و اعتماد بر نان خشک کردهای...» (هزار حکایت صوفیان، 1382: پ11). 5
4. ویژگیهای شاه شجاع شاه شجاع را دارای فراست بسیار دانستهاند6 (!انصاری، 1362: 236). وی در طبقاتالاولیاء با عبارت «حادالفراسة قلّ ان یخطی» (!ابن احمدالمصری، بیتا:360) ستوده شده. عطار نیز او را «تیزچشم بصیرت و شاهباز صورت و سیرت» (عطار، 1379: 377) خوانده است. خود در باب حصول فراست گفته: «مَن غَضَّ بصرَهُ عَن المَحارِمِ و أمسِکَ نفسَهُ عَن الشَهواتِ و عمَّرَ باطنَه بِدوامِ مُراقبةِ وَ ظاهرَهُ بإتباعِ السُنّةِ و تعوّد أکلَ الحلال لم تخطئُ فراستُهُ» 7 (ابنالجوزی، 1356: ج4،49). «هر که چشم نگه دارد از حرام و تن از شهوات و باطن آبادان دارد به مراقبت دایم و ظاهر آراسته دارد به متابعت سنت و عادت کند به حلال خوردن فراست او خطا نشود» 8 (عطار، 1379: 380). شرح این عبارت به این صورت آمده است: «و یقول من غضّ بصره عن المحارم و امسک نفسه عن الشهوات من الحلال و غیره و عمّر باطنه بدوام المراقبة لله و استشعار نظره الیه فی سائر احواله و عمر ظاهره باتباع السنة بان لایلابس فی عبادته بدعة و تعود اکل الحلال للتقوی علی عبادته لاشهوته (لم تخطئ فراسته) لکماله فی درجات الایمان» (عروسی، بیتا: 178). ابوعثمان حیری که در سفر به نیشابور شاه را همراهی کرده، آورده است: «تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک ابوحفص اندر آمدیم شاه قبایی داشت. بوحفص چون آن را بدید برپای خاست و پیش وی باز آمد و گفت: وَجَدتُ فی القَباء ما طلبتُ فی العَباء. در قبا یافتم آن را که در عبا میطلبیدم» 9 (همان، 167). شرح این دیدار در طبقاتالصوفیهآمده است (انصاری، 1362: 236). رویگردانی از جامة معهود عرفا و اختیار جامة عامه، نشان دهندة اندیشههای ملامتی اوست. برخی صرفاً به این دلیل که شاه «به جای عبای صوفیانه، قبای شاهانه میپوشید و با همین لباس به راه سلوک قدم نهاده بود» (گولپینارلی، 1378: 9)، وی را از ملامتیان دانستهاند. در حالی که قباپوشی در بین صوفیان امری بیسابقه نبوده است: «اندر حکایت است که چون احمدبن خضرویه به زیارت بویزید رح آمد قبایی داشت و چون شاه شجاع به زیارت بوحفص آمد قبا داشت و آن لباس معهود ایشان نبود کی اندر اوقات نیز مرقعه داشتندی و وقت بودی که نیز جامه پشمین داشتندی یا پیراهن سفید پوشیدندی» (هجویری، 1375: 58). خواجه عبدالله درباره جامه شاه میگوید: «وی با قبا رفتی و باب فرغانی و نوری و سیروانی و حیری با طیلسان رفتندی و نهاوندی با خفتان و دقاق با گلیم درزی کُردان» (انصاری، 1362: 236). در باب شیوة شاه شجاع در تربیت مریدان آمده است: «کان شاه یأمر اصحابه آن یظهر واله ما یجری علی سرّهم ثم کان یداوی کل واحد منهم بدوائه و یقول لیس بعاقل من کتم الطبیب علته» (ابن احمدالمصری، بیتا: 10/ 238) مکرّر نقل شده است که «شاه کرمانی به بیخوابی عادت کرده بود. وقتی خواب بر وی غلبه کرد. حق، سبحانه و تعالی، را به خواب دید. پس از آن تکلف میکردی تا بخسبد. وی را گفتند: این چیست؟ گفت:
«معنی بیت آن است کی: مراد خوذ به خواب دیذم و به مقصود خوذ رسیذم اکنون از این سبب خواب دوست میدارم و بعد از آن واقعه پیوسته قصد کردی کی در خواب روذ» (دیلمی، 1363: 117). خواجه عبدالله انصاری مدّت بیخوابی او را «چهل سال» 11 (انصاری، 1362: 237) دانسته است. این عدد از نظر عرفا از اعداد کمال شمرده میشود و معنایی رمزگونه دارد. در پایان حکایتی که عطار دربارة پسر او نقل کرده از قول شاه آمده: آنچه ما را به چهل سال دادند او را به چهل روز دادند. عطار شاخ و برگ بیشتری به حکایت بیخوابی شاه شجاع داده است (عطار، 1379: 377). جامی نیز این حکایت را به نظم درآورده است (جامی، 1367: 2/ 196). شب زندهداریهای او مریدان شگفتزده و کنجکاو را بر آن داشت که بپرسند: «در شب چونی؟گفت مرغی را که بر بابزن زده باشند و به آتش میگردانند، حاجت نبود از او پرسیدن که چونی» (عطار، 1379: 381). «شاه شجاع در مکه چهل حج به دو نان بفروخت و آن نان به سگی داد» (بقلی شیرازی، 1334: 156). در شرح و بسط این ماجرا نیز عدد نمادین چهل آمده است: «روزی شاه در مسجد زیرکان نشسته بود. درویشی برپای خاست دو من نان خواست کس فرانمیداد. شاه گفت کیست که این پنجاه حج من بخرد به دو من نان و بدین درویش دهد؟ فقیهی بود آنجا نشسته نزدیک وی. آن را بشنید. گفت ایها الشیخ استخفاف با شریعت؟ گفت هرگز کس رام ندیدیم خود رام ندیدم و قدر ننهادم تا کردار خود را قیمت کی نهم» 12 (انصاری، 1362: 237).
5. جایگاه شاه شجاع در بین عرفای هم عصر خود سلمی، شاه شجاع را از اجلّه فتیان و علمای این طبقه 13 (سلمی، بیتا: 192) و عطار او را از عیاران طریقت (عطار، 1379: 377) معرفی کرده است و متأخران، وی را «واسطهای بین طریق فتوت و راه قدمای اهل ملامت» (زرّینکوب، 1369: 350) دانستهاند. او با ابوتراب نخشبی (درگذشته 245ه.ق)، ابوعبدالله ذراع بصری (قرن سوم) و ابوعبید بسری (قرن سوم) مصاحبت 14 (سلمی، بیتا: 192) و با بسیاری از صوفیان هم عصر خویش رابطه داشته است. شاه شجاع در تصوف خود را به ابوحفص حدّاد منسوب میکند 15 (سلمی، بیتا: 115). وی به قصد دیدار ابوحفص به نیشابور سفر کرد 16 (سلمی، بیتا: 192). شاه کرمانی با یحیی معاذ رازی (درگذشته 258ه.ق) دوستی داشته و یحیی وی را در عرفان از خود پیشتر میدانسته و برایش جایگاه ویژهای قائل بوده است. شاه و یحیی «به یک شهر جمع آمدند. شاه به مجلس یحیی نشدی. او را پرسیدند ازاین. گفت: صواب اندر این است. پس معاودت کردند. تا روزی اتفاق افتاد که به مجلس شد و جایی بنشست که یحیی ندانست. چون یحیی به سخن درآمد، خاموش شد و گفت اینجا کسی است به سخن گفتن اولیتر از من و سخن بر او بسته شد. شاه گفت: نگفتم شما را که آمدن من صواب نیست»17 (قشیری، 1361: 186). ابوعثمان حیری، از بزرگان صوفیه، که در مورد وی گفتهاند: «فی الدنیا ثلاثة لارابع لهم: ابوعثمان الحیری بنیسابور و الجنید ببغداد و ابوعبدالله بن الجلّا بالشام» (ابن احمدالمصری، بیتا: 239)، پس از مصاحبت با یحیی معاذ رازی به حلقهشاه پیوست. 18 هجویری از زبان وی چنین حکایت میکند: «جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایت وی بگفتند دل را به زیارت وی مایل یافتم از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب کردم وی مرا بار نداد و گفت: طبع تو رجا پرورده است و صحبت با یحیی کردهای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت، از وی سپردن طریقت نیاید. آنچ بر تقلید کردن کاهلی بارآرد. بسیار تضرّع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بارداد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود» (هجویری، 1375: 167). آوردهاند که خداوند ابوعثمان حیری را «به سه پیر از سه مقام بگذاشت... مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه و مقام شفقت به صحبت بوحفص» (همان، 174).
6. درگذشت شاه شجاع مفصّلترین روایت در مورد درگذشت شاه شجاع در حلیةالاولیاء آمده است: «ذکر لی ابوعامی عبدالوهاب بن محمد عن ابی عبدالله محمد بن احمد قال: کنت عند سهل بن عبدالله 19 جالساً فسقطت بیننا حمامة فجعلت انحیها. فقال سهل اطعمها و اسقها فقمت ففتت لها خبزا و وضعت لها ماء فلقطت الخبز و سقطت علی الماء فشربت و مضت طائرة. فقلت لسهل: ای شیء هذا الطیر فقال لی یا اباعبدالله مات اخ لی بکرمان فجاءت هذه تعزینی به. قال ابوعبدالله و اظنه ذکر شاه بن شجاع و کان من الابدال. فکتبت تاریخ الیوم و الوقت الذی سقطت عندنا الحمامة. و انشد ابوعامر قال: أنشدنی عبدالله الاقرقوهی لشاه بن شجاع:
این حکایت کم و بیش در سایر منابع نیز آمده است: «گویند سهل بن عبدالله اندر مسجد نشسته بود کبوتری در مسجد افتاد از گرما و رنج که وی را رسیده بود. سهل گفت شاه کرمان فرمان یافت هم اکنون ان شاءالله. آن سخن بنوشتند هم چنان بود که وی گفته بود» 20 (قشیری، 1361: 186). سال وفات او را که بسیاری از منابع بین سالهای 270 تا 300 ه.ق ذکر کردهاند، خواجه علی حسن سیرگانی «سنه ثمان و ثمانین و مأتین» (سیرگانی، بیتا:172) آورده است. «خواجه علی سیرگانی بر سر تربت شاه نان میداد. یک روز طعام در پیش نهاد و گفت: خداوندا مهمان فرست. ناگاه سگی درآمد. خواجه علی بانگ بر وی زد تا برفت. هاتفی آواز داد از سر تربت شاه که: مهمان خواهی چون بفرستم بازگردانی در حال برخاست و بیرون دوید گرد محلّتها میگشت (سگ را) ندید. به صحرا رفت. او را دید در گوشهای خفته. ماحضری که داشت در پیش او نهاد. التفات نکرد. خواجه علی خجل شد. در مقام استغفار بایستاد و دستار برگرفت و گفت: توبه کردم. سگ گفت: احسنت ای خواجه علی، مهمان خواهی چون بیاید برانی! تو را چشم باید. اگرنه سبب شاه بودی دیدی آنچه دیدی» (عطار، 1379: 381).
7. آثار شاه شجاع شاه شجاع را صاحب «کلام عالی» (هجویری، 1375: 174) و رسالات مشهور و مثلهای نیکو (سلمی، بیتا:192) دانستهاند. متأسفانه از این همه، جز سخنان پراکندهای دردست نیست. معروفترین اثر وی مرآةالحکماء است. در حالی که همة مآخذ این اثر را به وی نسبت دادهاند، نه در نقل سخنان شاه به آن استناد کردهاند و نه از موضوع کتاب بحثی به میان آوردهاند. اما آنگونه که ازعنوان اثر برمیآید، مرآةالحکماء مجموعهای از سخنان و افکار و عقاید حکما و صوفیان بوده، در این صورت پذیرفتنی است که با حل مطالب آن در سایر تذکرهها، به مرور زمان از یاد رفته باشد. در البیاض و السواد، که از معتبرترین منابع تحقیق در مورد شاه شجاع است، نه از آثار وی نام برده شده و نه استناد به گفتهها و سخنان او در حد انتظار است. احتمالاً مرآةالحکماء در آن دوره اشتهار و اعتباری داشته و اثرِ در دسترس و مستقلی به شمار میآمده که خواجه علی حسن از ذکر نام آن خودداری کرده و تنها در مواردی که کلام اقتضا کرده، آنچه را که با فحوای کلام و مشربش سازگار بوده برگزیده است. شاه شجاع علاوه بر مرآةالحکماء، کتاب دیگری داشته «بر رد یحیی معاذ رازی در فضل غنا بر فقر که یحییکرده و وی آن را جواب بازداده و فقر را بر غنا فضل نهاده چنانکه هست» 21 (انصاری، 1362: 236). از این کتاب هم اثری در دست نیست. اما سخنان شاه را درباره فقر به صورت پراکنده در جاهای دیگر میتوان یافت. در آثاری که به زندگی و اقوال او اشاره کردهاند، اطّلاعات مشابهی به چشم میخورد. بررسی این آثار نشان میدهد که منبع اغلب آنها سخنان و حکایاتی است که سلمی در طبقاتالصوفیه آورده است. در سایر آثار سلمی مانند حقایقالتفسیر نیز اطلاعاتی درباره شاه شجاع یافت میشود. از ارزشهای این اثر گنجاندن بخشهایی از سخنان صوفیان در ضمن تفسیر است و اهمیت خاص آن در این است که سخنان شاه «نخستین آموزگار ابوعثمان الحیری که نشان میدهد کار به ترتیب درآوردن اصطلاحات صوفیه در پایان سده چهارم چه پیشرفتی داشته است، بسیار درخور نگرش است» (برتلس، 2536: 309). از آنجا که سلمی اغلب به جنبههای ملامتی سخنان صوفیه، که با نگرش او همسو بودهاند، توجه کرده، در آثار او وجهة ملامتی برخی از صوفیان برجستگی بیشتری یافته است. به گونهای که استناد به گفتههای سلمی میتواند ما را به این نتیجه برساند که شاه «در حقیقت به طریقه ملامتیه تعلق نداشته و به نظر میرسد که سلمی بیشتر برای توضیح بعضی از اصول ملامتیه یا تلفیقکردن این اصول با تصوّف، به آنها استناد کرده است» (پورجوادی، 1385: 23). به عبارت دیگر روش و نگرش سلمی ایجاب کرده که اندیشههای ملامتی را با جلوههای پررنگتری برجسته سازد و مرجعیت آثار او سبب شده که شاهِ شجاع نیز در بسیاری از منابع ملامتی خوانده شود. هر چند این امر از ارزش کار سلمی نمیکاهد؛ زیرا بسیاری از اطلاعات درباره متصوّفه را تنها میتوان در آثار سلمی یافت. چرا که مکتب ملامتیه پس از خود آثار ادبی به جای نگذاشته است (!برتلس، 2536: 309). بنابراین عبارات نقل شده از شاه شجاع در طبقاتالصوفیه سلمی و به تبع او دیگر تذکرهها رگههایی از گرایشهای ملامتی را نشان میدهد؛ چیزی که قبا پوشیدن شاه و در زی عرفا درنیامدن وی نیز برآن صحّه میگذارد.
سخنان شاه شجاع 1. پارهای از سخنان شاه تعلّق او را به طبقه اشراف نشان میدهد. از جمله: علامَةُ بغض الریاسَةِ الهَربُ مِن العِزِّ بعدَ وُجدانِهِ و إستِحلا الذُلِّ بعدَ فُقدانِهِ و نفی الفَخرِ لِذهابِ حُجّةِ الخَصمِ شماتةً بِهِ. 22 (سیرگانی، بیتا:129) وی معتقد است که شیطان با آراستن هر چیزی در پی مشغولکردن انسان و فریب اوست: علامَةُ إستِحواذِ الشیطانِ عَلی العَبدِ ثَلاث أن یشغلهُ بعبادةِ ظاهرِهِ مِن المأکَلِ و الملبَسِ و إن یشغَل قلبَهُ عن التفکُّرِ فی آلاءِ اللهِ و نِعمهِ علَیه وَالقیامِ بِشکرِها و یشغل لِسانِهِ عن ذِکرِ ربِّهِ بالکذبِ و الغیبةِ و البُهتانِ و یشغل قلبَه عَن المُراقبةِ و التفکُّرِ بتدبیرِ الدنیا و جمعَها و یمنَعه أکلَ الحلالِ و یرزقهُ الحرامَ23 (سلمی،1421: 1/ 314). از نظر وی نور قلب میتواند انسان را از آراستگیهای شیطانی دنیا برهاند: علامَةُ النورِ فی القلبِ النَّظرُ إلی الدنیاء بِعینِ الزوالِ و تَقرّبُ الأجَلِ بإبطالِ الأملِ، إستعداداً لِلموتِ و إهمالُ الدمعِ عندَ ذِکرِ الآخرةِ 24 (سلمی، 1421: ج1،214). مَن صَحِبک و واقَفَکَ عَلی ما یحِبُّ و خالَفَکَ فیما یکرِهُ فإنّما یصحبُ نفسَه و هواه. 25 (سیرگانی، بیتا:123) علامَةُ الرُّکونِ إلی الباطِلِ التَّقَرّبُ مِن المُبطلین 26 (سلمی، بیتا:193). 2. توکل: شاه که خود با توکل و قطع علایق مادی به عرفان روی آورد، در تعریف توکل میگوید: «التوکُلُ قطعُ القَلبِ عَن کلِّ عَلاقةٍ و التعلقُ باللهِ فی کُلِّ الأحوالِ» 27 (سلمی، 1421: ج2، 333). و: «التوَکُلُ سُکونُ القَلبِ فی الموجودِ و المفقود» 28 (سیرگانی، بیتا:197). 3. فقر- شاه شجاع فقر را ستوده و آن را بر غنا ترجیح داده است. بعید نیست که این سخنان از رسالة وی در تفضیل فقر بر غنا باقی مانده باشد: الفقرُ سِرُّ الله تعالی عِندَ العَبدِ فإذا کَتَمَهُ کانَ أمیناً و إذا أظهَرَهُ سَقطَ عنه إسمُ الفَقرِ 29 (سیرگانی، بیتا: 97). فقر سرّحق است نزدیک بنده چون فقر نهان دارد امین بود و چون ظاهر گرداند اسم فقر از او برخاست (عطار، 1379: 380). شاه با اشاره به حدیث نبوی «الفقر فخری» فقر را برتر از غنا دانسته است: از فضل درویشی ترا آن تمام است و کفایت که مصطفی صلّی الله و سلّم درویشی بر توانگری گزید و الله وی را آن اختیار کرد و بپسندید» 30 (انصاری، 1362: 236). وی فقر و ترس از غنا را نشانه قرب دانسته است: علامَةُ القُربِ الإفتخارُ به مَعَ التعظیمِ لَهُ و الإفتقارِ إلیه مع الخوفِ الإستغنا عنهُ 31 (سیرگانی، بیتا:269). از نظر او علامت فقر سه چیزاست: «اول آنکه قدر دنیا از دل تو برود چنانکه زر و سیم پیش تو چون خاک بود و تا هرگه که سیم و زر به دست تو افتد دست از وی چنان افشانی که از خاک. دوم آن که دیدن خلق از دل تو بیفتد چنان که مدح و ذم پیش تو یکی بود که نه از مدح زیادت شوی نه از ذم ناقص گردی. سیوم آنکه بازگرفتن شهوات از دل تو بیفتد چنان شوی از شادی گرسنگی و تشنگی و ترک شهوت که اهل شهوت شاد شوند از سیر خوردن و راندن شهوت. پس هر گه که چنین باشی ملازمت طریق مریدان کن و اگر چنین نهای تو را با این سخن چه کار؟» (عطار، 1379: 380). شاه شجاع در تفسیر این آیات انسان را نیازمند پروردگار میداند: (سُئِلَ شاهُ الکرمانی رحمه الله عن معنی قولِهِ عزّوجلّ: ألّذی خَلَقَنی فَهُوَ یهدین و ألّذی هو یطعمُنی و یسقین و إذا مَرِضتُ فهو یشفین 32 فقال) ألّذی خَلَقنی فهو یهدینی إلیه لاغیره و هو ألّذی یطعمنی الرّضا و یسقینی المحبّةَ و إذا مَرِضتُ بمشاهدةِ نفسی فهو یشفینی بمشاهدتِهِ و ألّذی یمیتنی عن نَفسی و یحیینی بِهِ فأقوم به لابنَفسی و ألّذی أطمعُ أن لایخجِلُنی یومَ ألقاهُ بنَظَری إلی طاعَتی و أعمالی ثُمّ اَفتقر الیه بکُلّیتی. لمّاعَلم انّه لم ینل مانال الّا به و َلاینال مایأملُ إلّا به فقال رَبِّ هَب لی حُکماً و اَلحِقِنی بالصالحینَ 33 (سراج الطوسی، 1914: 91). 4. عرفان و فتوت- شاه شجاع در تعریف عارف و معرفت میگوید: مَن عرفَ ربِّهِ طمِعَ فی عفوِهِ و رَجا فَضلِهِ 34 (ابینعیم، بیتا: ج10،237). مَن عَرفَ ربَّه نَسِی کلَّ مادونه، وَ مَن جَهِلَ ربّه تعلَّقَ بِکلِّ شئ دونه و مَن اعتَزَّ بالعِلمِ فازَ و مَن اعتَزَّ بالجهل خاب و خَسِرَ 35 (سلمی، بیتا:194). شُغلُ العارفِ بثلاثةِ أشیاءٍ بِالنَّظَر إلی مَعبودِهِ مُستأنِساً بِهِ و الملاحِظَةِ لمنَنهِ و فوائدِهِ شاکِراً لَهُ و التذکُّر لذنبِهِ مُعتَرفاً به و َمُنیباً تائِباً إلیهِ 36 (سلمی، بیتا:192). وی در باب فتوت گفته است: «الفُتُوَّةُ مِن طِباعِ الأحرارِ اللؤمُ مِن شِیم الأنذالِ» 37 (سلمی، بیتا:192). از نظر او نشانه زهد نادیدهگرفتن خواهشها و آرزوهاست: علامَةُ الزُّهدِ قصرُ الأمَلِ. 38 (همان، 194). أُترُک الدنیاء و قد تُبت وخالِف هواکَ و قدوصلت (سیرگانی، بیتا:66). دنیا بگذار و توبه کردی و هوای نفس بگذار که به مراد رسیدی (عطار، 1379: 380). 5. تقوی- از نظر وی دامنة تحرّز و خویشتنداری از حد رعایت محرمات گستردهتر است: التَقوی التَوَرّعُ مِن المباحاتِ خَوفاً مِن الوُقوعِ فی المحارمِ 39 (سلمی، 1421: 2/ 325). وی برای راهنمایی مریدان نشانههای تقوا را چنین معرفی کرده است: عَلامَةُ التقوی الوَرَعُ و َعَلامةُ الوَرَعِ الوُقوفُ عندَ الشُبُهاتِ40 (سلمی، بیتا: 194). علامت تقوی ورع است و علامت ورع از شبهات بازایستادن 41 (عطار، 1379: 380). 6. حسن خلق- علامَةُ الحُسنِ الخُلقِ قِلّةُ الخِلافِ عَلی المعاشِرین و تَحسینُ مایرد علیهم مِن أخلاقِهم و إلزامُ النفسِ اللّایمةِ فیما یختَلفونَ فیه کفّا عن النَظر إلی عیوبِهم. 42 (سیرگانی، بیتا: 225) علامَةُ حُسنِ الخُلقِ کَفِّ الأذی و إحتِمال المؤن (عروسی، بیتا: 188). علامت خوشخویی رنج خود از خلق برداشتن است و رنج خلق کشیدن 43 (عطار، 1379: 380). عروسی این سخن را شرح داده است: لأن الأول یدل علی الکرم و الجود و الثانی علی الصبر و الشجاعة و کل منها من أشرف الأخلاق (عروسی، بیتا: 188). 7. محبت و مودت- قدمای صوفیه به جای عشق «کلمه حب را که مفهومی قرآنی است (5/54) به کار میبردهاند» (عطار، 1383: 702). شاه شجاع در بیان مقام شامخ ولی، محبت وی را نشانة عشق الهی دانسته است: «مَحَبَّةُ أولیاءاللهِ تَعالی دلیلٌ عَلی مَحَبَّةِ ألله عزَّوجلّ» 44 (سلمی، بیتا: 193). ماتَعَبَّدَ مُتَعَبِّد بأکثَر مِن التَّحبُب الی أولیاءألله تعالی فإذا أحبّ أولیاءَ ألله فقدأحبّ الله و إذا أحبّهُ الأولیاء فقدأحبّهُ ألله تعالی 45 (شعرانی، 1925: 77). و نشانة محبت وُجدانُ الاُنسِ بفقد ِالوَحشَةِ وَ إمتلاء مِن الحلاوَةِ بإدمانِ التذکرَةِ. (سیرگانی، بیتا:221) است. عبارت اخیر با تفاوتهایی در حقایقالتفسیر آمده: علامة الحیاه ثلاثة وجدان الانس بفقدان الوحشة و الإمتلاء من الحق بإدمان التذکرة و استشعار الهیبة بخالص المراقبة (سلمی، 1421 :1/ 213). در کشف الاسرار نیز آمده: شاه کرمانی گفت نشان این حیات سه چیز است از خلق عزلت و با حق خلوت، زبان در ذکر و دل در فکر. گهی از نظر جلال و عزت در هیبت، گهی بر امید نظر لطف بر سر مراقبت (میبدی، 1339: 3/ 485). عَلامةُ المُحِبِّ بَذلُ الشئ لِصفا الودِّ و تعطیلُ الإرادةِ لإرادَةِ الأخِ و المُشارکَةِ فی محبوبِهِ و مَکروهِهِ بصحةِ العقدِ 46(سیرگانی، بیتا: 152). عَلامَةُ الموَدّةِ التأنّی فی الأَحداثِ و التوَقّی فی الزلازِلِ و التَرَفّقِ فی المَقالِ 47 (سیرگانی، بیتا: 191). 8. تفویض- علامَةُ التفویضِ تَرکُ الإختیارِ و صِدقُ التفویضِ الصُحبةُ مع اللهِ و الثقةُ بإختیارِ و ترکُ الضرِّ 48 (سلمی، 1421: 2/ 210). علامَةُ التفویضِ ترکُ الحُکمِ فی إقتدارِ اللهِ و إنتظارُ القَضاءِ مِن وقتِ إلی وقتٍ و تعطیلُ الإرادةِ لتدبیرِ الله عزَّوجلّ 49 (همان). 9. فضل و علم- شاه هرگونه تعلق را مانع شناخت خدا دانسته است: الجاهِلُ فی ظُلمَةِ جَهله فکیفَ یکونُ إذا کانَ العالِمُ فی ظُلمةِ عِلمِهِ و ظُلمَةُ العِلمِ أشَدّ 50 (سیرگانی، بیتا:22). لأهلِ الفضلِ فَضلٌ مالم یرَوهُ فَإذا رَأوهُ فلا فَضلَ لهم و لِأهلِ الولایةِ وِلایةٌ مالم یرَوها فإذا رَأوها فلا ولایةَ لهم 51 (سلمی، بیتا: 192). اهل فضل را فضل باشد بر همه تا آنگه که فضل خود را ندید (چون فضل خود دیدند) دیگرشان فضل نباشد واهل ولایت را ولایت است تا آنگه که ولایت ندید. چون دید، دیگر او را ولایت نباشد (عطار، 1379: 379). هجویری این عبارت را چنین توضیح داده است: و مراد از این آن بود کی آنجا کی فضل و ولایت بود رؤیت ازآن ساقط بود. چون رؤیت حاصل شد، معنی ساقط شد ازآنچ فضل صفتی است که فضل نه بیند ولی نه فاضل بود نه ولی» (هجویری، 1375: 174). 10. خوف و رجا- عَلامةُ الخَوفِ الحُزنُ (سیرگانی، بیتا:190). این عبارت به صورت علامةُ الخوف الحزنُ الدایمِ (سلمی، بیتا: 192). ترسکاری اندوه دایم است 52 (عطار،1379: 380)، نیز آمده است. «خوف واجب آن است که دانی که تقصیر کردهای در حقوق خدای تعالی» (عطار،1379: 380). در مصباحالهدایه آمده است: موافق این معنی [آیه فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا] 53 قول شاه کرمانی است رحمه الله: علامة الرجاء حسن الطاعة (عزالدین محمود کاشانی، 1376: 395) الرَجاء حسنُ الطاعَةِ. 54 (سیرگانی، بیتا:191) رجا نیکویی طاعت بود. (قشیری،1361: 199) در تذکرةالاولیاء آمده است: «علامت رجا حسن ظاهر است.» (عطار، 1379: 380) که درست به نظر نمیرسد. 11. عرفان عملی و تربیت مریدان- شیوه تفکر رایج عصر که آمیزهای از جنبههای عملی عرفان با مسائل ذوقی و عرفانی بود، شاه شجاع را از عقاید پیشین باز نداشته است. فقراتی از سخنان وی که در تأکید بر جنبههای عملی تصوف از جمله زهد و تعبد و ترک دنیا و فقر است، براین امر صحّه میگذارد که او در این زمینه جانب احتیاط را از دست نداده و در تعالیم خویش به جنبههای عملی پایبند بوده است: إعمَلوا الطاعاتِ أنزَهَ مایکون و اُنظرُوا إلیها بأقذَرَ مایکون 55 (سیرگانی، بیتا: 132). این عبارت با اندکی تغییر به صورت إعملوا الصالحات انزه ما یکون و انظروا إلیها أقذر ما یکون (سلمی، بیتا: 193) نیز آمده است. شاه مرید را چنین معرفی کرده است: علامَةُ المریدِ السَمعُ و َالطاعَةُ لِلدَّلیلِ و َتَرکُ التَبصرِ عِندَ الطبیبِ56 (سیرگانی، بیتا: 75). وی برای تربیت مریدان از آنها میخواست آنچه در دل دارند بر او عرضه کنند تا دارویی درخور دردشان به آنها بدهد؛ چراکه کسی که بیماریش را از طبیب پنهان کند، عاقل نیست: لیسَ بعاقلٍ مَن کَتَمَ الطبیبَ عِلّتَهُ 57 (ابینعیم، بیتا: 237). نقل شده است [وکان] یقول لاصحابه: إجتَنِبوا الکِذبَ و الخیانةَ و الغیبةَ، ثمّ أفعَلوا ما بَدا لَکُم (ابینعیم، بیتا: ج10،360). از دروغ گفتن و خیانت کردن و غیبت کردن دور باشید. باقی هرچه خواهید کنید 58 (عطار، 1379: 380). ظاهراً این شیوه از روشهای پرورشی و تربیتی شاه بوده که به مریدان توصیه میکرده است. 12. «صبر و شکر- علامت صبر سه چیز است: ترک شکایت و صدق رضا و قبول قضا به دلخوشی» (عطار،1379: 380). ثَلاثةُ مِن علاماتِ الشُکرِ المُقاربةُ مِن الأخَوانِ فی النِعمَةِ و إستِغنامُ قَضاءِ حوائِجِهم و َبَذلُ العَطیةِ مِن إستقلالِ الشُکرِ بِمُلاحظةِ المِنة 59 (سلمی، 1421: ج2، 129).
دیگر سخنان وی «علامَةُ الحکمةِ مَعرفَةُ أقدارِالناسِ» 60 (سیرگانی، بیتا: 5). «الإخلاصُ نِسیانُ رُؤیةِ الخَلقِ بِدوامِ النظرِ إلی الله عزَّوجلّ»61 (همان، 206). «علامَةُ النُصحِ ثلاثة: إغتمامُ القلبِ بمصائِبِ المسلِمین و بذلُ النُصح لهم و إرشادهُم إلی مَصالحِهم و إن جَهِلوها وَ کَرِهوها 62 (سلمی، 1421: 1/232). «مَن نظر إلی الخَلقِ بعینِهِ طالَت خصومَتُه معَهم، و مَن نَظر إلیهِم بعَین الحقّ عَذرَهُم فیما هُم فیهِ و عَلم أنَّهم لایستَطیعونَ غَیرَ ماجَبروا عَلَیهِ» 63 (عفیفی، 1945: 110). «ماأُعجِبَ عَبد بنفسِهِ حتّی یکُونَ محجُوباًعن رَبِّهِ» 64 (سلمی، بیتا: 194). «الإعراضُ عن الحقِّ هوالسُخط» 65 (همان). «عشاق به عشق، مرده درآمدند ازآن بود که چون به وصالی رسیدند ازخیالی به خداوندی دعوی کردند» (عطار، 1379: 380). «خواجه حکمت میخواست که روی آینه تجلیش از رؤیت معاملات مصفی بودی تا زحمت عوض درعمل حجاب رؤیت مغطی نکردی، زیرا که التفات برعبادت درتجرید اخلاص و افراد توحید از علل شرک است. این حال کسی است که عبادت اهل کون در قهر سلطان انوار قدم فنا ببیند در محل حیات خود را در عبودیت نزد ربوبیت حق کم از کم بیند. حدیث ما عبدناک حق عبادتک بنگر که چون صوفیان فلک و عاشقان ملک در صولت ازل خود را بینیرو دیدند، چنین بیند آن کس که در قدم خود را عدم بیند» (بقلی شیرازی، 1334: 156). شاه شجاع این آیه را چنین تفسیر و تأویل کرده است: (و لونَشاء لأریناکهم فلعَرَفتهم بسیماهم (30:47 ) قال شاه بن شجاع: لاطَّلَعناکَ عَلی سَرائِرهِم فَلَعَرَفتَهُم بِإطّلاعِنا إیاکَ عَلی هممِهِم، فَلعَرَفتَهُم بِسیماهم أی بِصحَّةِ الفراسَةِ الّتی أُعطیتَها أن تحکمَ فی الفِتنةِ علَیهم و لَتَعرِفنَّهم فی لحنِ القَولِ (30:47) و هُو الفَراسةُ فی المُشاهدةِ خَصَّ بهذه المَراتبِ سیدُالمرسَلین، و فرَّقَ أطرافاً مِنها فی أُمَّتِهِ عَلی حُدودِ مَقاماتِهِم فَمِنهُم مَن أُیدَ بِطَرف مِن الصَلاحِ وَ مِنهُم مَن أُیدَ بِطَرف مِن الفَراسةِ فی المُشاهدةِ، فَلِکُلِّ واحِد مِنهم حالٌ وَ مَقامٌ. فالکامِل فی هذِهِ الأحوالِ و المَقاماتِ المخصوصَةُ بها و هو المصطفی صلی الله علیه وسلّم 66 (سلمی، 1986: 175). این عبارت که دربارة حصول فراست گفته شده در کشف الاسرار آمده است: مَن غَضَّ بصرَهُ عَن المَحارِمِ وأمسِکَ نفسَهُ عَن الشَهواتِ و عمَّرَ باطنَه بِدوامِ مُراقبةِ وَظاهرَهُ بإتباعِ السُنّةِ و تعوّد أکلَ الحلال لم تخطئُ فراستُهُ (میبدی، 1339: 5/ 335).
نامههای شاه شجاع «نامههای بر جای مانده از شاه و ابوحفص نیز مشرب فکری آنها را نشان میدهد. «ابوحفص به شاه نامهای نوشت و گفت نظر کردم در نفس خود و عمل خود و تقصیر خود پس ناامید شدم والسلام. شاه جواب نامه نوشت نامه تو را آینه دل خویش گردانیدم. اگر خالص بود مرا ناامیدی از نفس خویش امیدم به خدای صافی شود و اگر صافی شود [امید من به خدای صافی شود] خوف من از خدای عزوجل آن گه ناامید شوم از نفس خویش. آن گه خدای عزوجل را یاد توانم کرد و اگر خدا را یاد کنم، خدا مرا یاد کند و اگر خدا مرا یاد کند، نجات یابم از مخلوقات، و پیوسته شوم به جمله محبوبات» (عطار، 1379: 379). شاه کرمانی به ابوحفص، رحمه الله، نوشت: «اذا رأیتُ أمری کُلّه مُصیبةً فکیفَ أکونُ فی مَصایبی ابوحفص پاسخ داد آلِف مصایبَک و لاتکُن مع إلفک لمصایبِک 67 (سراج، 1914: 238). شاه کرمانی از ابوحفص پرسید: «ما الفتوة قال استعمالُ الاخلاق» (سلمی، 1977: 88). حمدون قصار (درگذشته 271ه.ق) آورده است: «و رَأیتُ فی کتابٍ کَتَبَهُ ابوحفص الی شاهِ الکرمانی فقال َله أعلم یا أخی أن من لم یعرف فاقةً نفسه و عجزه فی جمیع ما لیبدوا منه من الطاعات لیشوبها بالریاء ومَن لَم یستعمل الترقی و یجعله زماماً لنفسه فی جمیع أحواله ثم یعلم أنها (ای النفس) و إن لانت أنها الأمارة بالسوء لإنتقاد لطاعة إلا و تضمر فیها خلافاً فیقابلها بالملامة فی جمیع أوقاته و لایدعها تستقر فی حالة من أحوالها فقداخطأ النظر فی نفسه» (عفیفی،1945: 91).
نتیجهگیری شاه بن شجاع کرمانی کتابی به نام مرآة الحکماء داشته که امروزه در دست نیست. عنوان کتاب نشان میدهد که این اثر تذکرهای بوده که مفاد آن در سایر تذکرههای صوفیه حل شده و جز نامی از آن باقی نمانده است. پارهای از آموزههای وی در تعلیمات سایر عرفا هم دیده میشود. در کنار اینها اندیشهها و سخنانی جای گرفته که نشان از طبقهی اجتماعی وی دارد: تکرار واژگانی مانند قدرت، قدرتمندی، زر و سیم، دنیا و عباراتی مانند اشتغال به دنیا، تدبیر دنیا، نگاه به دنیا به چشم زوال، ریاستطلبی و توصیه به بیاعتنایی به تملق و متملّقان، تأکید بر این نکته که شیطان با آراستن ظواهر دنیا انسان را میفریبد و سفارش به دوری از اشتغال قلب به نعمتهای دنیوی و دوری از روزی حرام. از نظر وی هر چه انسان را از خدا باز دارد، حتی علم و فضل، مانع رسیدن به کمال است. بررسی اقوالی که در آثاری غیر از نوشتههای سلمی آمده، نشان میدهد ملامتی خواندن او تنها از رهگذر گزیدههای سلمی از آثار او نیست. ذکر اصول ملامتیان و کاربرد اصطلاحاتی مانند اخ، اخی، فتوت، ریا و رؤیت خلق و حق، همچنین تأکید بر اسقاط رؤیت خلق و رؤیت علم و عمل از تعالیم ملامتیان است که سخت مورد توجه و توصیه شاه شجاع است و در سخنان وی بر آنها تأکید شده است. کاربرد واژگانی که در حوزه اندیشههای ملامتی قرار دارد و مضمون نامهها و پرسشهای او نشان میدهد که وی از پیشروان ملامتیه بوده است. وی سخنانی در ستایش فقر و برتری آن بر غنا دارد. او یکسان دیدن «زر و سیم» و خاک را از نشانههای فقر میداند. حقیقت فقر در نظر او به تعبیر هجویری «اقبال اختیاری» است نه «افلاس اضطراری». شیوة تفکر رایج عصر که آمیزهای از جنبههای عملی عرفان با مسایل ذوقی و عرفانی بود، شاه شجاع را از عقاید پیشین بازنداشت. فقراتی از سخنان وی که در تأکید بر جنبههای عملی تصوّف؛ از جمله زهد، تعبد، ترک دنیا و فقر است، بر این امر صحّه میگذارد که او در این زمینه جانب احتیاط را از دست نداده و در تعالیم خویش به جنبههای عملی پایبند بوده است.
پینوشتها 1- احتمالاً مراد یحیی بن عماد، امام هرات و استاد شیخ عبدالله انصاری است. عطار در دیباچه تذکرةالاولیاء حکایتی از او نقل کرده است (عطار،1379: 6). 2. ! انصاری، 1362: 236، ابنالجوزی، 1356: ج4،49، ابینعیم، بیتا:237، قشیری، 1361: 60، ابن احمدالمصری، بیتا:360، عطار، 1379: 377، عزالدین محمود کاشانی، 1376: 219، جلابی هجویری، 1375: 174، جامی، 1375: 85، ابن الجوزی، 1357: ج6،111 و کحاله، بیتا:291. 3- ! دهخدا، مدخل فوارس. 4. مراد ابااسحق ابراهیم بن شهریار الکازرونی (درگذشته 426ه.ق) است. 5. ! عطار، 1379: 378. 6. ! میبدی، 1339: ج5،335، قشیری، 1361: 371، ابینعیم، بیتا237، عروسی، بیتا:178، عطار، 1379: 377 و ابن احمدالمصری، بیتا:360. 7. ! میبدی، 1339: ج5،335. در این آثار نیز با تفاوتهایی آمده است: انصاری، 1362: 237)، (ابینعیم، بیتا: ج10،237، ابن احمدالمصری، بیتا:360 و جامی، 1375: 85. 8. !قشیری، 1361: 371. 9. !عطار، 1379: 377 این حکایت به شکل شگفتانگیزی این بیت عطار را تداعی میکند:
10. ! ابن احمدالمصری، بیتا:361 در سیرة ابنخفیف شیرازی آمده است: «شاه کرمانی چندین سال خواب نکرد اتفاق لحظه در خواب رفت و حق تعالی در خواب دیذ و این بیت در خواب بخواند: رأیتک فی المنام سرور قلبی/ فاحببت الثغس و المنام (دیلمی، 1362: 117) در طبقات الصوفیه بیت به این صورت آمده است: رأیتک فی المنام سرور عینی / فاحببت التنعس و المناما (انصاری،1362: 237). 11. ! جلابی هجویری، 1375: 174 و جامی، 1375: 85. 12. ! جامی، 1375: 86. 13. ! انصاری، 1362: 236، ابینعیم، بیتا: ج10،237، قشیری، 1361: 60 و شعرانی، 1925: 77. 14. ! انصاری، 1362: 237، ابن الجوزی، 1356: ج4،50، ابینعیم، بیتا:237، قشیری، 1361: 60، ابن الجوزی، 1357: ج6،111، عطار، 1379: 377 و جامی، 1375: 85. 15. ! جامی، 1375: 57. 16. ! انصاری، 1362: 237، قشیری، 1361: 60، جلابی هجویری، 1375: 167، عزالدین محمود کاشانی، 1376: 220، عطار، 1379: 377 و جامی، 1375: 85. 17. ! نبهانی، بیتا:113 و ابن احمدالمصری، بیتا:361. 18. ! سلمی، بیتا:170، انصاری، 1362: 236، ابن احمدالمصری، بیتا:239، عطار،1379: 85، قشیری، 1361: 53 و جامی، 1375: 5. 19. سهل بن عبدالله تستری (درگذشته 283 ه.ق). 20. این حکایت با تفاوتهایی در مآخذ دیگر نیز آمده است. ! نبهانی، بیتا:113، ابینعیم، بیتا: ج10،238، عطار، 1379: 379 و عروسی، بیتا:181. 21. ! جلابی هجویری، 1375: 174 و جامی، 1375: 85. 22. نشانة نفرت از ریاستطلبی فرار از قدرت در عین قدرتمندی و شیرین یافتن عجز و حقارت در عین نداشتن آن و طرد فخرفروشی به منظور خلع سلاح دشمن با از بین بردن دلیل و حجت اوست تا بدین ترتیب مورد نکوهش واقع شود. 23. نشانة چیرگی شیطان بر بنده سه چیز است: او را به عبادتهای ظاهرش از خوراک و پوشاک مشغول میکند و قلبش را از تفکّر در نعمتهای خداوند و گزاردن شکر آنها بازمیدارد. زبانش را به جای ذکر پروردگار به دروغ و غیبت و تهمت، و قلبش را به جای مراقبت و تفکر، به امور دنیا و جمع کردن آن مشغول میکند. او را از خوراک حلال بازمیدارد و رزق حرام روزی او میکند. 24. نشانة نور قلب نگریستن به دنیاست به چشم زوال و نزدیکی مرگ با نادیده گرفتن آرزوها و ریختن اشک در ذکر آخرت. 25. کسی که در آنچه میپسندی با تو دوستی و موافقت کند و با آنچه نمیپسندی مخالفت کند، با هوایش دوستی کرده و کسی که با هوای خود دوستی کند، راحت دنیا را میخواهد. این عبارت با اندکی تفاوت در منابع دیگر هم آمده است سلمی، بیتا: 192، ابی نعیم، بیتا: ج10،237 و شعرانی، 1925: 77. 26. نشانة گرایش به باطل، نزدیکی به مبطلان است. 27. توکّل رهاکردن قلب از تعلقات و تعلق یافتن به خداوند در هر حالی است. 28. توکّل آرامش قلب در داشتن و از دست دادن است. !سلمی،1421: ج2، 141 و سلمی، 1421: 2/ 333. 29. ! عفیفی، 1945: 113. 30. ! جامی، 1375: 85. 31. علامت نزدیکی به خداوند افتخار به او همراه با تعظیم او و نیازمندی به او همراه با ترس از بینیازی از اوست. 32. سوره شعراء، آیات 78 تا 80. 33. کسی که مرا خلق کرد و به سوی خویش هدایت کرد. کسی که مرا رضا روزی کرده و به من عشق نوشانده و چون با دیدار نفس بیمار شدم به دیدار خود شفایم داد. مرا از نفسم میرانید و به خود زنده گردانید. به او بقا یافتم نه به نفس خود. او کسی است که امید دارم با نظر کردن به طاعت و اعمالم در روز لقا شرمندهام نکند. من با تمام وجود به او نیازمندم. کسی به او نمیرسد مگر به واسطه او و کسی به خواستهاش نمیرسد مگر به خواست او. پس گفت خداوندا به من دانش بخش و مرا به صالحین ملحق کن. 34. کسی که خدا را شناخت به عفو او امید پیدا میکند و خواهان فضل و بخشش اوست. ! سلمی، بی تا:193. 35. کسی که پروردگار را شناخت جز او را فراموش میکند و هر که خدا را نشناخت به هر چه جز او علاقهمند میشود. کسی که به واسطه علم گرامی شد رستگار و کسی که به جهل منسوب شد ناامید و زیانکار میشود. 36. ! ابینعیم، بیتا: ج 10، 237. 37. جوانمردی خوی آزادگان و پستی خوی فرومایگان است. ! ابینعیم، بیتا: ج10، 237. 38. نشانة زهد کوتاهی آمال است. 39. تقوی خویشتنداری از مباحات است به سبب ترس از افتادن در کارهای حرام. 40. ! ابن احمدالمصری، بیتا: 360. 41. ! قشیری، 1361: 61. 42. نشانة خوشخویی، مخالفت نکردن با معاشران و نیکشمردن اخلاق آنها و الزام نفس لایمه در اختلافات و نگاهنکردن به عیوب آنهاست. 43. ! قشیری، 1361: 392. 44. محبت اولیای خدای تعالی دلیل بر محبت خدای عزوجل است. ! ابینعیم، بیتا: ج10، 238. 45. هیچ پرستندهای پرستشی بالاتر از ابراز دوستی به اولیای الهی نکرده است. چه اگر اولیا را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است. 46. نشانة عاشق، بخشندگی است در راه صفای دوستی و یکسو نهادن خواست خود در برابر خواست دوست و برادر و شرکت در پسند و ناپسند او با درستی پیمان. 47. نشانه مودت تأنی در حوادث و خویشتنداری در بلاها و سختیها و مدارا در گفتار است. 48. ! سلمی، 1977: 62 نشانة تفویض ترک اختیار است و صدق تفویض همنشینی با خدا و اطمینان و ترک ضرر است. 49. نشانة تفویض پذیرش اقتدار خداوند است و ترک حکم و انتظار قضا در هر وقت و کنار نهادن اراده در برابر تدبیر خداوند عزوجل. 50. این عبارت با تفاوتهایی در طبقاتالکبری آمده است: اذا کان العالم فی هذا الزمان قد صار فی ظلمة علمه فکیف بالجاهل المقیم فی ظلمة جهله مع ان ظلمة العلم اشد لکونها غلبت نور العلم» (شعرانی، 1921: 77). نادان در گمراهی نادانیش است همانگونه که دانا در گمراهی علمش. حال آنکه گمراهی علم شدیدتر است. ! سلمی، بیتا: 194. 51. ! سلمی، 1977: 88، شعرانی، 1925: 77، ابن الجوزی، 1356: ج4، 49، ابینعیم، بیتا: ج10،238)، ابنالجوزی، 1357: 111. 52. ! قشیری، 1361: 192. 53. سورة کهف، آیه110. 54. ! سلمی، بیتا: 192. 55. طاعات را به پاکیزهترین شکل انجام دهید و به خوارترین وجه به آن نگاه کنید. 56. نشانة مرید اطاعت از راهنماست و یکسو نهادن دانایی در نزد طبیب. 57. کسی که بیماریش را از طبیب پنهان کند، عاقل نیست. 58. !قشیری، 1361: 392. 59. سه چیز از نشانههای شکر است: نزدیکی به دوستان در فراخی نعمت، رفع نیازهای آنان را غنیمت شمردن و بخشش بیمنت و بدون توقع تشکر. 60. شناختن مرتبه مردمان از نشانههای حکمت است. ! سلمی، بیتا:194. 61. اخلاص فراموشی دیدن خلق است به سبب تداوم نظر به خداوند عزوجل. 62. نشانههای ناصح بودن سه چیز است: اندوه قلب به سبب مشکلات مسلمانان، نصیحتکردن آنها و ارشادشان در آنچه به صلاح آنان است، حتی اگر آن را ندانند و ناپسند دارند. 63. این عبارت با تفاوتهای جزیی در منابع دیگر نیز آمده است. ! ابینعیم، بیتا: ج10، 237 و سلمی، 1976: 16 هر که به خلق با چشم خود نظر کند، خصومتش با ایشان دراز گردد و هر که خلق را به چشم حق بنگرد ایشان را معذور دارد و به آنها مشغول نشود. 64. این عبارت به صورتهای دیگری نیز آمده است: ابینعیم، بیتا: ج10، 238 و شعرانی، 1925: 77 هیچ بندهای به خودپسندی راه نیافت مگر آنکه از پروردگارش محجوب گشت. 65. رویگردانی از حق ستیزهجویی است. 66. (اگر میخواستیم) تو را از باطنشان آگاه میساختیم و با آن آگاهی نیات و خواستههای آنها را میفهمیدی و ایشان را با نشانههایشان میشناختی؛ یعنی با آن فراستی که به تو دادهایم میتوانی در فتنهها بر ایشان حکم برانی و البته ایشان را از لحن سخنشان بازخواهی شناخت. مقصود از فراست هشیاری شهودی است. (خداوند در اینجا) سالار پیامبران را مشرف بدین مراتب گردانیده و ابعادی از آن را در امت او به فراخور مقاماتشان منتشر ساخته است پس برخی به صلاح مؤید گشته و برخی دیگر به هشیاری مشاهده رهنمون شدهاند. پس هر یکی را حال و مقامی است اما کامل در این احوال و مقامات و فردی که این امور ویژه اوست حضرت مصطفی، صلیالله علیه و آله، است. 67. وقتی تمام زندگی من مصیبت است در مصایب چگونه باشم؟ ابوحفص جواب داد: با مصیبتها انس بگیر، دیگر برای تو مصیبت نیستند.
| ||||||||||
مراجع | ||||||||||
منابع 1- قرآن کریم. 2- ابن احمدالمصری، سراجالدین ابیحفص. (بیتا). طبقاتالاولیاء، بیروت: دارالمعرفه. 3- ابنالجوزی، جمالالدین ابیالفرج. (1356). صفةالصفوة، حیدرآباد دکن: مطبعة دائرةالمعارف العثمانیه. 4- ------------------. (1357). المنتتظم فی تاریخ الملوک و الامم، مطبعة دائرةالمعارف العثمانیه. 5- ابن عبدالله اصفهانی، حافظ ابینعیم. (بیتا). حلیةالاولیاء و طبقات الاصفیاء، مطبعة الانوار المحمدیه. 6- انصاری، خواجه عبدالله. (1362). طبقاتالصوفیه، تهران: توس. 7- برتلس، یوگنی ادوارد. (2536). تصوّف و ادبیات تصوّف، ترجمة سیروس ایزدی، تهران: امیرکبیر. 8- بقلی شیرازی، روزبهان. (1334). شرح شطحیات، تهران: انستیتو ایران و فرانسه. 9- پورجوادی، نصرالله. (1385). پژوهشهای عرفانی، تهران: نی، چاپ اول. 10- جامی، عبدالرحمن. (1375). نفحات الانس من حضرات القدس، تهران: علمی. 11- -------------. (1367). هفت اورنگ، تصحیح مرتضی مدرس گیلانی، تهران: سعدی. 12- جلابی هجویری، علی بن عثمان. (1375). کشف المحجوب،تصحیح ژوکوفسکی، تهران: طهوری، چاپ چهارم. 13- دیلمی، ابوالحسن. (1363). سیرت الشیخالکبیر ابوعبدالله ابن الخفیف الشیرازی، ترجمه رکنالدین یحیی ابن جنید شیرازی، تهران: بابک. 14- زرّینکوب، عبدالحسین. (1380). ارزش میراث صوفیه، تهران: امیرکبیر، چاپ دهم. 15- ----------------- .(1369). جستجو در تصوف ایران، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم. 16- زیدآبادینژاد، حمید .(1376). یادنامه مفاخرکرمان «شاه شجاع کرمانی» عارف قرن سوم هجری، زیر نظر جواد برومند سعید، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. 17- سراجالطوسی، ابینصر، اللمع فی التصوف، لیدن: بریل. 18- سلمی، ابوعبدالرحمن. (1421). تفسیرالسلمی و هو حقایق التفسیر، بیروت: دارالکتب العلمیه. 19- ------------ .(1976). جوامع آداب الصوفیه و عیوب النفس و مداواتها، القدس: جامعة العبریة. 20- ------------ .(1986). زیادات حقایق التفسیر، بیروت: دارالمشرق. 21- ------------ .(بیتا). طبقاتالصوفیه، نورالدین شریبه، بیجا. 22- ------------ .(1977). الفتوه، آنقره: جامعه. 23- سیرگانی، خواجه علی حسن. (بیتا). البیاض و السواد، قم، نسخه خطی متعلق به کتابخانه آیت الله مرعشی. 24- شعرانی، عبدالوهاب. (1925). طبقاتالکبری (لواقح الانوار فی طبقاتالاخیار)، مصر: الان هریه. 25- صفدی، خلیل بن ایبک. (1402). الوافی بالوفیات، بیروت. 26- عروسی، سید مصطفی. (بیتا). نتائج الافکارالقدسیه فی بیان معانی شرح الرسالةالقشیریه، بیجا. 27- عطار، محّمد بن ابراهیم. (1379). تذکرةالاولیاء، تصحیح محمد استعلامی، تهران: زوار، چاپ یازدهم. 28- -------------. (1383). منطقالطیر، تصحیح شفیعی کدکنی،تهران: سخن، چاپ اول. 29- عفیفی، ابوالعلاء. (1364). الملامتیه و الصوفیه و اهل الفتوه، دارالاحیاءالکتب العربیه. 30- قشیری، عبدالکریم ابن هوازن. (1361). ترجمه رسالة قشیریه، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم. 31- کاشانی، عزّالدین محمود. (1376). مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح جلالالدین همایی، تهران: هما، 1376. 32- کحّاله، عمررضا. (بیتا). معجمالمؤلفین، بیروت: مکتبة المثنی. 33- گولپینارلی، عبدالباقی. (1378). ملامت و ملامتیان. ترجمه توفیق سبحانی، تهران: روزنه. 34- محمود بن عثمان. (1943). فردوس المرشدیه فی اسرارالصمدیه، استانبول: معارف. 35- میبدی، ابوالفضل رشیدالدین. (1339). کشف الاسرار و عدةالابرار،تهران: تابان. 36- معصوم شیرازی، محمد. (1339). طرائقالحقایق، تهران: بارانی. 37- نبهانی، یوسف بن اسماعیل. (بیتا). جامع کرامات الاولیاء، بیروت: المکتبه الثقافیه. 38- نسفی، نجمالدین عمر. (1378). القند فی ذکرعلماء سمرقند، تهران: میراث مکتوب. 39- هزار حکایت صوفیان و....(1382). تهران: طلایه. | ||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,448 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 410 |