تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,654 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,571,004 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,472,729 |
مقایسه شگردهای داستانی در روایت بیهقی و تنوخی از ماجرای افشین و بودلف | ||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||
مقاله 2، دوره 5، شماره 1، خرداد 1390، صفحه 17-44 اصل مقاله (351.09 K) | ||
نویسنده | ||
سعید حسام پور* | ||
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز | ||
چکیده | ||
تاریخ بیهقی اثری ویژه در تاریخ و ادبیات فارسی است که شیوه نثر آن تأثیری ماندگار بر آثار و حتی اشعار پس از خود گذاشته است. شگردهای داستانی به کار رفته در این اثر، پژوهشگران فراوانی را برانگیخته تا از منظر داستانی به آن بنگرند. بررسی کارنامه بیهقیپژوهی در ایران نشان میدهد، به ماجراهای حسنکوزیر و افشین و بودلف بیش از دیگر ماجراها توجه شده است. ماجرای نخست در دوران بیهقی روی داده و دومی پیش از عصر او. آنچه تا کنون به آن توجه چندانی نشده است، چگونگی استفاده بیهقی از شگردهای داستانی و بازپرداخت حکایتهایی است که بیهقی از منابع پیش از خود گرفته است. با مقایسه روایت بیهقی از یک ماجرا با همان ماجرا در متنی کهنتر میتوان با چگونگی بهرهگیری بیهقی از شگردهای داستانی و نگاه او به مخاطب آشنا شد. از همین رو، این پژوهش در پی بررسی و واکاوی چگونگی بهرهگیری بیهقی از شگردهای داستانی در ماجرای افشین و بودلف و تغییرات پدید آمده از سوی این نویسنده در این ماجرا است و بررسی راههایی است که بیهقی آگاهانه و برای درگیر ساختن بیشتر مخاطب در روایت به کار برده است. برای مقایسه شگردهایی مانند ساختار، پیرنگ، تعلیق، توصیف، گفتوگو، شخصیتپردازی و فضاسازی در هر دو روایت بررسی میشود. یافتههای پژوهش نشان داد که بیهقی در خطوط اصلی و طرح کلّی حکایت تغییری نداده است؛ اما در چگونگی ارائه، برخی عناصر را به حکایت افزوده و بخشهایی را نیز جا به جا کرده است؛ شگردهایی مانند تعلیق و بحران، فضاسازی، توصیف، گفتوگو، شیوه ارائه روایت و معرفی شخصیتها در این تولید و بازسازی هنری نقش پر رنگی داشته است. | ||
کلیدواژهها | ||
ادبیات فارسی؛ تاریخ بیهقی؛ شگردهای داستانی؛ فرج بعد از شدت؛ ماجرای افشین و بودلف؛ نثر فارسی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه بیهقی از آن دسته نویسندگانی است که ذوقی سرشار و ذهنی توانا و قلمی رسا داشته و نسبت به جادوی کلام و سخن بخوبی آگاه بوده است، از همین رو کوشیده، همزمان با ثبت تاریخ و گزارشهای مربوط به آن، از کارکردهای عناصر زبانی با توانمندی بهره گیرد تا مخاطب او لذّتی دو چندان از خواندن مطالب تاریخش ببرد و خواننده «نباید از نظر دور دارد که داستان بیهقی توصیف منظرة کوی و برزن نیست؛ بل نقل واقعهای حقیقی است که به اقتضای قریحة بیهقی، بسیاری از عناصر درام و کشمکش داستانی مثل شخصیتپردازی و ایجاد تعلیق و.... در آن رعایت شده است» (حسینی، 1383: 161). این نویسنده برای تأثیر بیشتر سخن خود میکوشد تا حد امکان اعتماد مخاطب را جلب کند؛ از همینرو به شیوههای گوناگون سخن خود را مستند میکند (!محمدی، 1383: 132-140) و برای آراستن اثر خود از شعرهای فارسی و عربی و حکایتها و داستانهای پیش از خود بهره میگیرد؛ او نوزده داستان به تناسب موضوع و برای عبرتگیری خوانندگان میآورد ( ! همان)، یکی از این داستانها، ماجرای افشین و بودلف است. بیهقی حکایت افشین و بودلف را پس از حکایت بوبکر حصیری آورده است. بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد، این حکایت در دو اثر پیش از تاریخ بیهقی- البته به گونههای مختلف- روایت شده است: کتابهای فرج بعد از شدت و المستجاد من فعلات الاجواد نوشتة قاضی تنوخی (وفات: 384ه.). مطلب شایستة درنگ این است که در آثار تاریخی مهمّی مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، اخبار الطوال، تجارب الامم و حتی تاریخ کامل ابن اثیر، هیچ اشارهای به این حکایت نشده است. (!کرمی، 1389: 84). در این آثار تنها به علّت خشم معتصم نسبت به افشین به مسائلی مانند موارد زیر اشاره شده است: فرستادن اموال و سلاح به اسروشنه، ادعای تحریک خراسانیان؛ بویژه تحریک مازیار بر ضد خلیفه از سوی افشین، تشویق معتصم از سوی احمدبن ابی دؤاد برای از میان بردن افشین. افشین یکی از سرداران ایرانی سپاه معتصم و از اهالی اسروشنه در ماوراءالنهر بوده است. این سردار توانست بابک خرّمدین را اسیر کند و در اختیار معتصم بگذارد. افشین در سال 207 هجری همراه احمدبن ابی خالد که پس از مرگ طاهر ذوالیمینین به خراسان آمده بود، رفت و توانست در دستگاه عباسیان جایگاهی شایسته برای خود به دست آورد. پس از پیروزی افشین بر بابک «معتصم افشین را تاج داد و دو شانهپوش جواهرنشان پوشانید... او را ولایتدار سند کرد. شاعران به نزد افشین رفتند و ستایش او گفتند...» (طبری، 1369: 13/ 5858). در اخبار الطوال دربارة دشمنی احمدبن ابیدؤاد و افشین و سرانجام زندگی افشین گفته شده که پس از آن که اسحاقبن خلف شاعر دربارة پیروزی افشین قصیدهای سرود و در آن خطاب به خلیفه گفت: افشین سزاوارتر کسی بوده که تاج تو بر سرش درخشیده، احمد به علت همین مدح کینة افشین را به دل گرفت و به معتصم پیشنهاد داد که نیمی از سپاه را در اختیار اشناس و نیم دیگر را در اختیار افشین بگذارد. معتصم همین کار را کرد و افشین کینة احمد را به دل گرفت. پس از مدتی به پیشنهاد احمد معتصم فرمان کشتن افشین را صادر کرد و بدین گونه زندگی افشین پایان یافت (!دینوری، 1368: 447-448؛ کرمی، 1389: 103). تنها کتابی که داستان افشین و بودلف را بتفصیل تاریخ بیهقی در بر دارد، کتاب فرج بعد از شدت است. اصل کتاب به زبان عربی بوده و حسین ابن اسعد دهستانی میان سالهای 651 تا 660 هجری آن را به فارسی ترجمه کرده است. تنوخی افزون بر اینکه پیش از روایت اصلی، سه روایت مختصر از قول افراد متفاوتی نقل کرده است، در کتاب المستجاد من فعلات الاجواد نیز بدون استناد، مختصری از همین حکایت را آورده است. همچنین این حکایت بعدها در کتابهای وفیات الاعیان و تذکرة حمدونیه نیز مانند روایتهای مختصر فرج بعد از شده آمده است (همان). پس به احتمال فراوان، منبع ابوالفضل بیهقی میتواند متن عربی کتاب فرج بعد از شدت بوده باشد و در حقیقت روایت حسین دهستانی و روایت بیهقی دو ترجمة جداگانه از متن عربی است که فاصلة انجام آنها دو قرن کامل است. کرمی با مقایسة حکایت افشین و بودلف در تاریخ بیهقی و ترجمة دهستانی از فرج بعد از شدت، منابع هر دو اثر را یکی میداند و مینویسد: «البته باید گفت که در مقایسه با متن عربی فرج بعد از شدت، هر دو متن افزودههایی در پروردن مطلب دارند؛ امّا در مجموع تعبیرات به کار رفته در متن فارسی فرج بعد از شدت به متن عربی نزدیکتر است و نوشتههای بیهقی ادبیتر، زیباتر و دلنشینتر است است» (کرمی، 1389: 97). به نظر میرسد، بررسی و تحلیل شگردهای داستانی در این حکایت و مقایسة آن با روایت ترجة فرج بعد ازشدت به ما کمک میکند تا دریابیم که بیهقی چگونه از شگردهای گوناگون داستاننویسی بهره گرفته است و به این موضوع پی برد که این نویسنده هنگام نوشتن اثر خود چگونه به مخاطب خود مینگریسته و میکوشیده مخاطب با شوق بیشتری اثر او را بخواند و با چه شیوههایی اثر خود را خواندنیتر ساخته است؟
2- پیشینة پژوهش بهرهگیری هنرمندانة بیهقی از برخی شگردهای داستانی در بیان حوادث و تاریخ باعث شده است، پژوهشگران فراوانی به جنبههای داستانی در تاریخ بیهقی بپردازند. برای نمونه میتوان به پژوهشهای زیر اشاره کرد: - طاهری مبارکه در مقالهای کوتاه با عنوان «تاریخ بیهقی و شیوههای داستاننویسی» با تأکید بر داستان حسنک وزیر و بویژه چگونگی پردازش شخصیت بوسهل و فضاسازی بیهقی در این داستان گوشههایی از هنرنمایی او را به مخاطب نشان دهد (! طاهری مبارکه، 1372: 82-84). - عبدالّلهیان در مقالهای با عنوان «نگاهی به جنبههای داستاننویسی در تاریخ بیهقی» کوشیده با تأکید بر چگونگی شخصیتپردازی بیهقی جنبههایی از توانمندی این نویسنده را نشان دهد (!عبداللهیان، 1375: 98-104). - گلشیری در مقالهای زیر عنوان «منابع شگردهای داستاننویسی در ادبیات کهن: تاریخ بیهقی» نخست به تحلیل و بررسی قصة سیل میپردازد و با توجه به برخی شواهد به این نتیجه میرسد که «این متن بیشتر مشابه متون داستانی است» (گلشیری، 1377: 152-153) و پس از آن به برخی دیگر از شگردهای بیهقی اشاره میکند. - رضی در مقالهای زیر عنوان «داستانوارگی تاریخ بیهقی» کوشیده، چگونگی بهرهگیری بیهقی از شیوههایی را بررسی کند که داستاننویسان به کار میگیرند «تا جایی که میتوان تاریخ او را به رمانی جذّاب مانند کرد که خوانندگانی را به خود همراه میکند و آنان را به دنبال خود میکشاند و در آنان نوعی همحسی با چهرههای تاریخی را پدید میآورد» (رضی،1382: 8). - رسولی و عباسی در مقالهای زیر عنوان«کارکرد روایت در ذکر بر دارکردن حسنک وزیر» به بررسی شیوة روایت در این حکایت میپردازند. - محمّدی در مقالهای زیر عنوان «شیوة تاریخنگاری بیهقی» از ویژگیهای تاریخنگاری بیهقی؛ بویژه صداقت و اطلاع و امانت و دقت را بررسی کرده است (! محمدی، 1383: 129-140). مطلب شایستة درنگی که احمد رضی در مقدمة کتاب مفید «بیهقیپژوهی در ایران» به آن اشاره کرده، این است که بیشتر آثار پدید آمده در زمینة داستانوارگی تاریخ بیهقی به «بخش بر دار کردن حسنک و ماجرای افشین و بودلف استناد کردهاند» (رضی،1387: 18). برای نمونه، علی یوسفی در مجلة رشد و آموزش زبان و ادبیات فارسی، مقالهای با نام «نقد حکایت افشین و بودلف» برخی عناصر داستانی ماجرای افشین و بودلف را بسادگی تحلیل کرده است که مطلب تازهای در آن دیده نمیشود و سکینه عباسی در مقالهای زیر عنوان«ماهیت زبان در تاریخ بیهقی» در مجلة ادبیات داستانی برخی عناصر داستانی مانند درونمایه، قهرمان، پیرنگ داستان و شخصیتپردازی را در داستان افشین و بودلف به گونهای گذرا بررسی کرده است. همچنین حسن اصغری در مجلة کلک با عنوان نقد و تفسیر داستان افشین و بودلف و با تأکید بر زاویة دید و جانمایة داستان ماجرای افشین و بودلف را بررسی کرده است. موضوعی که نویسندگان دو مقالة نخست تقریباً فراموش کردهاند، این است که این حکایت، قصه نیست و ماجرایی تاریخی است و نمیتوان به آن مانند یک اثر داستانی نگریست که خالق طرح، زاویة دید و شخصیتپردازی آن بیهقی بوده باشد؛ از همینرو بهتر است، پژوهشگر به جای در نظر گرفتن ماجراهای تاریخی در جایگاه داستان، بکوشد چگونگی استفادة بیهقی از شگردهای داستانی را بررسی کند. گفتنی دیگر دربارة مقالههای یاد شده این است که متن کهنتری که به احتمال فراوان بیهقی از آن استفاده کرده، پیش روی نویسندگان نبوده تا بتوانند دقیقتر بهرهگیری بیهقی را از شگردهای داستانی نشان دهند. منبعی که به پژوهش حاضر نزدیکتر است، کتاب ارزشمند بررسی تحلیلی حکایتهای تاریخ بیهقی نوشتة محمدحسین کرمی است که در آن نگارنده مآخذ و اسناد، پیشینة حکایتها را تحلیل کرده و آنها را با آثار دیگر مقایسه کرده است. در این اثر ماجرای افشین و بودلف از نظر پیشینه و مآخذ و اسناد بررسی شده، امّا چگونگی بهرهگیری بیهقی از شگردهای داستانی پرداخته نشده است (!کرمی، 1389).
3- روش پژوهش پژوهش حاضر از نوع پژوهشهای کیفی است که با استفاده از روش تحلیل محتوا به تجزیه و تحلیل ماجرای افشین و بودلف در تاریخ بیهقی و ترجمة فرج بعد از شدت میپردازد. تحلیل محتوا نامی است، کلّی برای روشهای تحلیل، مانند روشهای ژرفنگرانه یا درونی که در آن کیفیت محتوای دادهها تفسیر یا تأویل میشوند. در یک رویکرد کلی تحلیل محتوا «در واقع کشف محتوای پنهان دادهها یا واحدهای مورد تحلیل از ورای گفتهها، تصویرها، سمبلها و..... است» (ساروخانی،1373: 75). با توجه به این که دربارة عناصر آثار گوناگونی ترجمه و یا تألیف شده، کتاب خاصی مبنا قرار نگرفته؛ ولی تأکید بیشتر بر مجموعة شش جلدی بوده است که نشر رسش ترجمه و منتشر کرده است. البته گاه بضرورت به آثار دیگر نویسندگان مانند مندنیپور، میرصادقی و... نیز استناد شده است. در این پژوهش برپایة کتابهای پدید آمده در پیوند با عناصر داستان، شگردهای داستانی مانند ساختار، طرح، تعلیق، توصیف، گفتوگو، شخصیتپردازی و فضاسازی در دو روایت یاد شده بررسی و مقایسه میشود تا از این طریق بهتر و دقیقتر از چگونگی استفادة بیهقی از شگردهای داستانی آگاه شویم. فایدة دیگر مقایسة دو حکایت این است که پس از آن بهتر میتوان حتی نسبت به چگونگی روش و سبک بیهقی در پرداخت و گزارش ماجراهایی مانند حسنک وزیر که در روزگار خودش روی داده، آشنا شد و دریافت که این نویسنده در ارائة مطلب به مخاطب خود چگونه مینگرد. در زیر با مقایسة دو روایت، چگونگی بهرهگیری بیهقی از شگردهای داستانی را واکاوی خواهیم کرد:
4- خلاصة ماجرا یک روز احمد بن ابیدؤاد نزد معتصم خلیفة عباسی میرود (در روایت بیهقی یک شب احمد بن ابیدؤاد ناگهان از خواب برمیخیزد و به گونهای غیرهمنتظره به قصر خلیفه میرود) و خلیفه به او میگوید: بودلف را در اختیار افشین گذارده تا هرکاری با او میخواهد بکند و در ادامه معتصم از احمد میخواهد نزد افشین برود و مانع کشتن بودلف شود. احمد به خانة افشین میرود و با اصرار و التماس از افشین میخواهد بودلف را ببخشد. چون نتیجهای نمیگیرد؛ به دروغ میگوید: خلیفه گفته حق کشتن بودلف را ندارد. افشین بناچار دست از کشتن بودلف برمیدارد. احمد بیدرنگ به قصر خلیفه میرود تا حقیقت ماجرا را بگوید؛ اما افشین سر میرسد و احمد نمیتواند چگونگی ماجرا را بازگوید. اما معتصم جانب احمد را میگیرد و بسختی افشین را مینکوهد و احمد تأکید میکند، پس از مدّتی افشین به فرمان خلیفه از میان میرود (در روایت بیهقی به این موضوع اشارع نشده است).
5- ساختار دو حکایت ساختار«یعنی ترکیبات و نوع کنار هم چیدن قسمتهای متفاوت داستان، برای اینکه کلّیت داستان ساخته شود» (نایت،1386: 80) با مقایسة کلّی ساختار دو حکایت روشن میشود، بیهقی در خطوط اصلی و طرح کلّی حکایت تغییری نداده است؛ اما در چگونگی ارائه، برخی عناصر را به حکایت افزوده و بخشهایی را نیز جا به جا کرده است. اگر برای حکایت آغاز، میانه و پایان در نظر بگیریم، روایت «فرج بعد از شدت» از «یک روز در روزگار معتصم....» شروع میشود و تا دو جملة بعد که معتصم، احمدبن ابی دواد را از صدور فرمان خود باخبر میکند، پایان مییابد؛ اما بیهقی این دو سه جمله را میپروراند و میکوشد تا با این شیوه راهی بجوید که مخاطب به گونهای با ماجرا درگیری عاطفی پیدا کند. افزون بر این آغاز درخشان، بیهقی در چگونگی چینش گفتوگوها و تکگوییهای درونی و همچنین نقشی که برخی شخصیتهای فرعی به عهده دارند، تغییراتی داده است. دربارة هر یک از این تغییرات و تأثیر آنها بر حکایت بیشتر سخن خواهیم گفت. به نظر میرسد، بهرهگیری این نویسنده از شگردهای گوناگون و متنوع داستاننویسی در یک حکایت تاریخی، انسجام و استحکام بیشتر آن را در پی داشته است؛ عناصری مانند پیرنگ، تعلیق و بحران، فضاسازی، توصیف، گفتوگو، شیوة ارائة روایت و معرفی شخصیتها در این تولید و بازسازی هنری نقشی پررنگ داشته است. 5-1- پیرنگ پیرنگ، حاصل ترکیب پیرفتِ زمانی و علّیت است. ارسطو بر این باور بود که در پیرنگ وحدت یافته، باید توالی پیوستهای از شروع، میانه و پایان وجود داشته باشد. شروع سرمنشأ کنشی است که به چیزی بیشتر نظر دارد، میانه بیانگر چیزی است که گذشته است و آبستن چیزی است که در پی میآید و پایان در پی مطالب پیشین میآید؛ اما به چیز بیشتر احتیاج ندارد. در این هنگام است که پیرنگ کامل میشود. یکی از انتظارات مخاطب این است که داستان پیرنگ منسجم؛ یعنی گره افکنی کافی، هیجان، تعلیق و کشمکش داشته باشد تا علاقهمندی پدید آورد. پیرنگ خوب زمینهای فراهم میآورد تا مخاطب بیشتر با ماجرای داستان درگیر شود، کشمکشی را که در جریان است حس کند و فرا رسیدن نقطة اوج را در داستان دریابد و نسبت به پایان (گره گشایی) داستان واکنش نشان دهد. پیرنگهای خوب فرآوردة تمهید یا تصادف نیستند و اگر با ستایش خوانندگان رو به رو میشوند، برای آن است که به کشمکشهای روزمرة زندگی میپردازند. در پیرنگ منسجم, وقایع به به گونهای شکل میگیرد که هر یک پیآمد دیگری باشد و به این ترتیب زنجیرة علّت و معلولی در داستان شکل میگیرد. مقایسة دو روایت از ماجرای افشین و بودلف نشان میدهد، بیهقی برای باورپذیر کردن ماجرا و ایجاد کشش در آن از شگردهای گوناگونی در روایت خود استفاده کرده تا متن انسجام بیشتری پیدا کند. به دلیل نقش برجستة تعلیق و ناپایداری در بخشی جدا به چگونگی ایجاد کشش پرداخته خواهد شد و با ذکر بخشهایی از ماجرا در آن نشان خواهیم داد که بیهقی چه دگرگونیهایی در آغاز، میانه و پایان حکایت داده است تا حکایت پویایی و انسجام بیشتری پیدا کند. به طور کلی پیرنگ روایت بیهقی قدرت و درهمبافتگی بیشتری از روایت تنوخی دارد و نشان دهندة توجه خودآگاه یا ناخودآگاه بیهقی به مبانی و اصولی است که امروزه در کتابهای داستاننویسی به آنها پرداخته شده است. در بخشهای دیگر مقاله به این موارد پرداخته خواهد شد. 5-2- تعلیق و بحران شاید بتوان گفت، یکی از مهمترین عواملی که توجّه انسان را از آغاز به داستان جلب کرده، تعلیق است؛ «واقعیت انکارناپذیر در تعلیق این است که مارا به حدس زدن وا میدارد» ( نوبل،62:1388). این عنصر «احتمالها و امکانهای ادامه یافتن سازههای زبانی، ابهام و کنجکاوی ایجاد میکند و نفس آگاهی بر توان ادامه یافتن سازهها، اشتیاق ذاتی برای دانستن حلقة بیان نشده را تشویق خواهد کرد» (مندنیپور، 1384: 153). یکی از عناصری که بیهقی در این حکایت با سنجیدگی از آن بهره گرفته، تعلیق است. دگرگونیهای ایجاد شده از سوی بیهقی نسبت به تنوخی که به تعلیق و بحران کمک کرده است، کدامند؟ 5-2-1- در حکایت موجود در«فرج بعد از شدت»، احمد بن ابی دواد بیهیچ نشانهای در یک روز کاری نزد معتصم میرود و معتصم بیهیچ مقدمهای او را از صدور فرمان خود آگاه میسازد. اما بیهقی گویا از این موضوع آگاهی داشته که یکی از مسائل فنّی در هر روایتی «این است که نویسنده داستان را با چه تصویری یا چه جملهای آغاز کند که در همان ضرب اول حس کنجکاوی خواننده را برانگیزد» (ایرانی، 1380: 286-287). از همین رو، بیهقی برای با اهمیت جلوه دادن موضوع، عبارت«یک شب در روزگار معتصم نیمشب بیدار شدم.....» را جایگزین عبارت «یک روز به نزدیک معتصم رفتم...» میکند. پس از این تغییر بسیار سنجیده (آوردن شب هنگام از خواب برخاستن به جای روز نزد کسی رفتن)، اهمیت موضوع دو چندان میشود و البته کشمکش درونی و مبهم احمد با توصیفهای نمایشی و آهنگ تند جملات که به کوتاهی بیان میشوند، به تعلیق، عمق بیشتری میبخشد. آنچه در این بخش آغازین، با زیبایی به نمایش درآمده، کشمکش سریعی است که خواننده را وسوسه میکند. تنها در چند سطر مشکل خاصی به تصویر کشیده شده و اینک خواننده میخواهد ببیند، چگونه این مشکل گشوده میشود. کنشهای گوناگون احمد در این بخش کوتاه، نقشی مهم در افزایش تعلیق و گسترش بحران بر عهده گرفتهاند: تقاضای زین کردن اسب از غلام و پاسخ بازدارندة او و تأکید بر نبودن بار(در برابر روز کاری در کتاب فرج بعد از شدت)، تأکید دوبارة احمد بر آرام و قرار نداشتن، به حمام رفتن (که برای آرامش میتواند مفید باشد)، شتاب برای رفتن به دربار و سؤال و جوابهای کوتاه و درگیرکننده که در این بخش کوتاه میان احمد با غلامش و حاجب نوبتی خلیفه و معتصم رد و بدل شده، به همراه ضربآهنگ تند جملات و کوتاهی آنها و بهرهگیری از افعال معلوم و برانگیزاننده و کنشی هر چه بیشتر به ژرفا بخشیدن تعلیق کمک میکند و جدی بودن خطر را بیش از پیش نمایان میسازد. افزون بر موارد یاد شده، گفتگوی میان احمد و معتصم و درخواست خلیفه از احمد برای نشستن (این کار تداعیگر این موضوع است که بیتردید خبر بسیار ناگواری داده خواهد شد و مخاطب خلیفه باید نشسته آن را بشنود تا بر زمین نیفتد)، گفتن عبارت «انا لله و انا الیه راجعون» و تعبیر سگ ناخویشتنشناس نیمکافر و خودِ خبر، عواطف خواننده را بخوبی با ماجرا درگیر میکند ویلیام نوبل در کتاب «تعلیق و کنش» دربارة عناصر تأثیرگذاری که در یک سر آغاز خوب میآیند، مینویسد: «حادثهای که بعداً ثابت شود مهم و اساسی بوده است. یک یا چند شخصیت که بعداً مهم به شمار آیند. سبک نگارشی که لحن کل داستان را پایهریزی خواهد کرد» (نوبل، 1387: 54). به نظر میرسد، بیهقی به گونهای هوشمندانه از شرایط پیشگفته بهره گرفته است؛ ارائة تصویری از کشمکش درونی احمد که شخصیت نخست داستان است و تأکید بر در پیش بودن حادثهای ناخوشایند و همچنین سبک نگارش حکایت، شرایط سرآغازی مناسب را فراهم ساخته است. 5-2-2- تغییر بسیار ظریف دیگری که بیهقی در حکایت داده است، در مطالبی است که معتصم به احمد میگوید؛ در کتاب فرج بعد از شدت از زبان تاریخنگار به رابطة دوستی میان احمد و بودلف اشاره میشود؛ امّا در تاریخ بیهقی از زبان معتصم بر این موضوع تأکید شده: «من او را هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف و حقّ خدمت قدیم که دارد و دیگر دوستی که میان شما دو تن است». این سخن همزمان دو تأثیر بر جای میگذارد؛ از یک سو وقتی از سوی خلیفه زده میشود، خلیفه آشکارا احمد را بیشتر با ماجرا درگیر میکند و به او چگونگی رابطة آنها را یادآور میشود و به گونهای غیر مستقیم او را وامیدارد، برای رهایی بودلف به هر کاری حتی دادن پیغام دروغ دست بزند. این سخن مخاطب را نیز که تاکنون به گونهای با احمد همدردی کرده، بیشتر با حکایت همراه میسازد؛ چون یکی از راههایی که به نویسنده کمک میکند تا بهتر بتواند مخاطب را درگیر داستان کند، «ایجاد ترسی ریشهدار است و این که زندگی شخصیتی در خطر است. این عنصر مانند قلابی برای داستان است که نویسنده آن را معلّق میگذارد و خواننده گرفتار آن خواهد شد و ترس خواننده همراه با شخصیت داستان افزایش خواهد یافت» (همان، 20). موضوع دیگری که در این قسمت میتوان از گفتگوها دریافت، برجستهتر نشان دادن دشمنی دیرینه میان افشین و بودلف و تأکید بر حس انتقامجویی بسیار فراوان افشین (به کار بردن واژة مستحل برای افشین و عبارت دوش دست من بگرفته است و عهد کردهام به سوگندان مغلّظ و تأکید معتصم بر این که «به قلیل و کثیر از من هیچ پیغام ندهی و هیچ سخن نگویی.....پس اگر شفاعت تو رد کرد قضا کار خود بکرد و هیچ درمان نیست») است؛ از همین رو زمان بودلف برای رهایی از مرگ بسیار اندک است؛ موارد یادشده هر کدام به گونهای به تعلیق و کشمکش موجود در داستان کمک میکنند و بیتردید این افزودههای بیهقی بر جنبههای نمایشی حکایت افزوده است. این موضوع همچنین ابعاد کشمکشهای درونی احمد را گستردهتر میکند و از چهار کشمکش دیگر نیز خبر میدهد؛ کشمکش میان افشین و بودلف، میان احمد و افشین، میان معتصم با خود (که چرا چنین اجازهای به افشین داده است) و از جانب دیگر با افشین و در لایههای زیرین نوعی کشمکش میان معتصم با احمد و بودلف پدید میآید که چرا خلیفه اجازة قتل بودلف را به افشین داده است. این کشمکشهای چندگانه تا پایان و حتی برخی از آنها پس از پایان نیز ادامه مییابد؛ چون مخاطب درمییابد پس از این ماجرا جدال میان شخصیتها ابعاد تازهتری خواهدگرفت. 5-2-3- نمایشی کردن شتاب احمد بن ابی دواد پس از شنیدن سخنان معتصم و هیجان بیش از اندازة او که در چگونگی اسب تاختنش به سوی خانة افشین جلوهگر شده و بیهقی بسیار بیشتر از تنوخی آن را برجسته کرده، همچنین توصیف هولناکتری که بیهقی از وضعیت بودلف در خانة افشین ارائه داده؛ بویژه آمادگی سیّاف برای شمشیر راندن هیجان را به اوج میرساند: «ابودلف را دیدم با بندهای گران بر نطعی افکنده و افشین در مجلس خویش با خُیلا و تکبّر و زبان تعریک و توبیخ بر وی گشاده و از سر غضب خطابهای درشت میراند و سخنهای سخت میگفت» (تنوخی،1364: 927). «یافتم افشین را بر گوشه صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه بازکشیده و بودلف به شلواری و چشم ببسته آنجا بنشانده و سیّاف شمشیر برهنه بدست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیّاف منتظر آنکه بگوید: ده تا سرش بیندازد» (بیهقی، 1373: 215). در روایت تنوخی راوی خود از رفتار مغرورانه و تکبّرآمیز افشین با بودلف و تحقیر او سخن میگوید؛ اما بیهقی در روایت خود این رفتار را به مخاطب نشان میدهد. 5-2-4- توانایی بیهقی برای ایجاد تعلیق بیشتر حتی در نشان دادن چگونگی رویارویی احمد و افشین نمایان است: «چون بدو نزدیک رسیدم خاموش شد و من بر وی سلام کردم و بنشستم و گفتم: حرمت من در خدمت امیرالمؤمنین و اختصاص و قربتی که مرا در آن حضرت هست و تربیت و احسان (او در حق من) بر امیر پوشیده نیست و میل من به محبّت امیر و رغبت من به مودّت او خود ظاهر است و آمدن من به خدمت امیر جز حادثهای بزرگ و درخواستی عظیم مناسب همّت او و مرتبة من نباشد. افشین گفت: هر سخن که گفتی حق است و مقبول، و هر مراد که خواهی مسلم است و مبذول جز عفو از این شخص، و اشارت به ابودلف کرد» (تنوخی، 1364: 928). «چون چشم افشین بر من افتاد، سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست و عادت من با وی چنان بود که چون نزدیک وی شدمی، برابر آمدی و سر فرود کردی، چنانکه سرش به سینه من رسیدی. این روز از جای نجنبید و استخفافی بزرگ کرد. من خود از آن نیندیشیدم و باک نداشتم که به شغلی بزرگ رفته بودم و بوسه بر روی وی دادم و بنشستم؛ خود در من ننگریست و من بر آن صبر کردم و حدیثی پیوستم تا او را بدان مشغول کنم، از پی آنکه نباید که سیّاف را گوید: شمشیر بران. البتّه سوی من ننگریست» (بیهقی، 1373: 216). در متن نخست، رفتار افشین با احمد، قدری با احترام همراه است و ناراحتی او نشان داده نمیشود، از همینرو تضاد چندانی در کنش و رفتار دو شخصیت به تصویر کشیده نمیشود و اگر هم تضادی باشد، با احترام افشین نسبت به احمد بسیار کمرنگ میشود؛ اما در متن دوم رفتار خشمگینانة افشین و بیاعتنایی آشکار او به احمد، بر جنبههای دراماتیک حکایت میافزاید و رویارویی میان احترام فوقالعادة احمد به افشین، با وجود تاکید برچگونگی احترام گذاشتن افشین به او و بیاحترامی آشکار کنونی او بخوبی تضاد موجود در ماجرا را برجسته میکند و ماجرا را نمایشیتر میسازد و هیجان مخاطب را برانگیخته نگاه میدارد. این موضوع با رفتار احمد نسبت به افشین و گفتگوهای آن دو تداوم مییابد و حتی وقتی خواننده پس از گزاردن پیغام دروغین خلیفه از سوی احمد میپندارد، ماجرا پایان پذیرفته، تکگویی درونی احمد باعث میشود، تعلیق همچنان ادامه پیدا کند: «برخاستم و برنشستم و به سرعت هرچه تمامتر براندم تا معتصم را از صورت حال و آنچه ضرورت بر آن باعث آمد تا پروانه به دروغ بدادم و شمع حیات استبقای را از تندباد غضب افشین صیانت کردم اعلام کنم و دانستم که او به استبقای ابیدلف مایل است و آنچه مرا از صورت حال اخبار کرد، مقصودش آن بود تا باشد که تدارک توانم کرد» (تنوخی،1364: 929). «چون افشین این سخن بشنید، لرزه بر اندام او افتاد و بدست و پای بمرد و گفت: این پیغام خداوند به حقیقت میگزاری؟ گفتم: آری، هرگز شنودهای که فرمانهای او را برگردانیدهام؟ و آواز دادم قوم خویش را که درآیید. مردی سی و چهل اندر آمدند، مزکّی و معدّل از هر دستی. ایشان را گفتم: گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم میگزارم برین امیر ابوالحسن افشین که میگوید: بودلف قاسم را مکش و تعرّض مکن و به خانه بازفرست که اگر وی را بکشی، ترا بدل وی بکشند. پس گفتم: ای قاسم، گفت: لبّیک. گفتم: تندرست هستی؟ گفت: هستم. گفتم: هیچ جراحت داری؟ گفت: ندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید، تندرست است و سلامت است. گفتند: گواهیم و و من بخشم بازگشتم و اسب در تگ افکندم چون مدهوشی و دل شدهیی، و همه راه با خود میگفتم: کشتن آن را محکمتر کردم که هماکنون افشین بر اثر من در رسد و امیرالمؤمنین گوید: من این پیغام ندادم، بازگردد و قاسم را بکشد» (بیهقی، 1373: 218). بیهقی در این بخش از حکایت، عبارت «دانستم که او به استبقای ابیدلف مایل است و آنچه مرا از صورت حال اخبار کرد، مقصودش آن بود تا باشد که تدارک توانم کرد» را حذف کرده است و با این کار به درستی آنچه را که عنصری غیر دراماتیک بوده و بشدت از جنبة نمایشی و دراماتیک متن میکاسته و آشکارا بر پایان یافتن ماجرا تأکید میورزیده، در روایت خود کنار گذاشته است. او به جای این حذف از عناصری دیگر بهره گرفته است که در روایت تنوخی یا حضور ندارند و یا اگر حضور دارند، دیده نمیشوند و کمکی به غنای نمایشی حکایت نمیکنند؛ بیهقی از یک سو به افرادی که به همراه احمد آمدهاند، نقشی مهم میدهد و با شاهد گرفتن آنان کار را برافشین سختتر میکند و این موضوع بر کشش داستانی ماجرا میافزاید. از سوی دیگر با نشان دادن و برجسته کردن ستیزجویی افشین («گفت: این پیغام خداوند به حقیقت میگزاری؟ گفتم: آری») و افزودن تکگویی درونی احمد « همه راه با خود میگفتم: کشتن آن را محکمتر کردم که هماکنون افشین بر اثر من در رسد و امیرالمؤمنین گوید: من این پیغام ندادم، بازگردد و قاسم را بکشد») میکوشد تعلیق و بحران همچنان تا پایان داستان ادامه یابد. نگه داشتن کشش دراماتیک تا پایان ماجرا در جهت عکس سنّت تاریخنگاری است که در آن گزارش رویداد تاریخی مهمتر از کشش و تعلیق داستانی است و کمتر به تعلیق توجه میشود. نوبل در این باره مینویسد: « بخش اساسی هر نوشتة مبتنی برکنش داستانی و تعلیق این است که توجه خواننده را تا پایان داستان در سطح بالایی نگه دارید» ( نوبل،1387: 22). به نظر میرسد بیهقی توانسته بخوبی از عهده این کار برآید و تعلیق را تقریبا تا پایان داستان حفظ کند. 5-2-5- تنها مورد جزیی که شاید بتوان گفت در این حکایت زاید است و بیشتر با سنّت تاریخنگاری تناسب دارد، بیان این سخن از سوی احمد است که بیهقی نسبت به تنوخی به متن افزوده: «هم اکنون افشین حدیث پیغام کند و خلیفه گوید که من این پیغام ندادهام و رسوا شوم و قاسم کشته آید. اندیشه من این بود، ایزد، عزّ ذکره، دیگر خواست». با گفتن «ایزد عزّ ذکره دیگر خواست»، مخاطب درمییابد که افشین به مقصود خود نخواهد رسید. 5-2-6- گفتنی دیگر در پیوند با چگونگی پایان دو روایت این است که بیهقی در پایان حکایت سخنی دربارة ادامة ماجرا نمیگوید و شاید به گونهای پایان را باز نگه میدارد؛ ولی تنوخی گزارش بسیار کوتاهی از کشته شدن افشین و مرگ معتصم به مخاطب ارائه میدهد. 5-2-7- موضوع دیگری که در پیوند با تنش و تعلیق بیشتر این ماجرا در روایت بیهقی میتوان گفت، این است که دو ویژگی در شخصیت احمد و افشین بسیار برجسته نشان داده شده است؛ یکسو ستیزهجویی و لجاجت افشین است که لحظه به لحظه بیش از پیش نمایان میشود و با تصمیم احمد که فرمانش بر شرق و غرب روان است، برای بوسیدن پای افشین، به اوج میرسد و درست روبهروی این لجاجت، پشتکار و ارادة خللناپذیر احمد برای رسیدن به مقصود، لحظه به لحظه نمایش داده میشود و با دادن پیام دروغین به اوج میرسد. در روایت تنوخی هر چند از این تنش سخن گفته شده؛ اما کنشها و گفتوگوهای شخصیتها و دیگر عوامل ماجرا به آن چندان دامن نمیزنند. 5-3- توصیف توصیف یکی دیگر از عناصری است که به جنبههای دراماتیک اثر کمک میکند و میتواند خواننده را بیشتر با دنیای داستان درگیر سازد. مونیکا وود درکتاب توصیف در داستان پس از اینکه تأکید میورزد، برای توصیف باید «نشان داد» نه اینکه «گفت»، دربارة چگونگی توصیف مینویسد: «عموماً گفتن به عنوان فقدان جزئیات تصوّر میشود. روایتی بیروح که تنها برای شرح دادن آنچه در داستان روی میدهد به کار میرود، مانند اینکه چه کسانی با یکدیگر در ارتباطاند، شهر در کجا واقع شده است و.... نشان دادن میتواند حقیقتا شخصیت و طرح داستان را به روشی پویا آشکار سازد» (وود، 1387: 37). البته او در ادامه بدرستی تأکید میورزد: «گفتن بیش از حد میتواند داستان شما را تحقیر کند و نشان دادن بیش از حد میتواند آن را در خود غرق کند.... آمیزهای از گفتن و نشان دادن اغلب بهترین توصیف را در پی دارد» (همان،40). 5-3-1- با بررسی دو روایت مختلف این حکایت تاریخی میتوان دریافت که بیهقی کوشیده، از دو روش گفتن و نشان دادن بهره گیرد؛ امّا تنوخی بیشتر به گفتن پرداخته است و بر آن بوده گزارشی تاریخی و تقریباً خالی از جزئیات، به مخاطب برساند؛ افزون بر گسترش بخش آغازین که بیهقی با زیبایی فراوان به جای گفتن وضعیت روحی احمد، بیقراری و بیتابی او را به مخاطب نشان میدهد. این موضوع در جملات بسیار کوتاه و واژهها و افعالی که همگی به گونهای نشاندهندة حرکت و سرعت هستند، به نمایش درآمده است؛ بیدار شدن، به خواب نرفتن، آواز دادن به غلام، اسب زین کردن، برنشستن، قرارنیافتن، برخاستن، شمع برافروختن، به گرمابه رفتن، آمدن، جامه درپوشیدن، راندن، رفتن، بازگردیدن، راندن تا درگاه، رسیدن، نزدیک آمدن، پیش رفتن، در ساعت بیرون آمدن، بار بودن، درآمدن، دررفتن و.... 5-3-2- موضوع دیگری که در توصیفهای روایت بیهقی آشکارتر از روایت تنوخی است، نگاه جانبدارانه به بودلف و کسانی است که در پی حمایت از او هستند و همین نگاه باعث شده چهرة افشین در روایت بیهقی بیش از روایت تنوخی تیره نشان داده شود و البته بیهقی با این کار توانسته بر جنبههای دراماتیک متن بیفزاید و مخاطب را بسیار بیشتر از تنوخی برانگیزد و با متن درگیر کند؛ عبارات و افعال و واژههایی مانند آنچه در پی میآید، بخوبی نشان دهندة موضوع یاد شده است: سگ ناخویشتنشناس نیم کافر و مستحل برای افشین و شایستگی و کارآمدی برای بودلف از سوی معتصم، نشان دادن بیاحترامی و استخفاف افشین نسبت به احمد، به تصویر کشیدن لجاجت، شوق و اصرار بیش از اندازة افشین برای ریختن خون فردی که در این روایت چهرة مظلوم و بسیار مثبتی دارد، همچنین به کار رفتن واژههای سگ، مردار، نیمکافر و نامسلمانی پلید برای افشین از سوی احمد و تأکید خلیفه بر مسلمان نبودن افشین و سفارش او به حاجب خود دربارة احترام ویژه نسبت به بودلف. 5-3-3- شیوة توصیف بیهقی نیز با به تصویر کشیدن جزئیات بسیار نمایشی شده است. ویلیام نوبل دربارة امتیاز داستانهای دی. اچ لورنس( (Lawrenceمینویسد: «او در استفاده از جزئیات مهارت خاصی داشت؛ زیرا میدانست جزییات تأثیر دراماتیک شدیدی به جا میگذارند. جزییات میتواند فوران عاطفی ایجاد کند» (نوبل، 1378: 21). برای نمونه بخشی از دو متن با یکدیگر مقایسه میشود: «و بیخویشتن از پیش معتصم بیرون آمدم و روی به سرای افشین نهادم به سرعتی تمام تا باشد که پیش از آنکه مکروهی بدو رساند آن حادثه را در توانم یافت» (تنوخی،1364: 925) «و بر نشستم و روی کردم به محلّت وزیری و تنی چند از کسان من که رسیده بودند، با خویشتن بردم و دو سه سوار تاخته فرستادم به خانة بودلف و من اسب تاختن گرفتم، چنانکه ندانستم که در زمینم یا در آسمان، طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه، و روز نزدیک بود، اندیشیدم که نباید که من دیرتر رسم و بودلف را آورده باشند و کشته و کار از دست بشده» (بیهقی، 1373: 214). بیهقی سرعت و شتاب را با دو شیوه نشان داده است؛ یکی در کنش نخست احمد است که با به تاخت فرستادن کسانش جلوهگر شده و دیگری که در توصیف شرایط روحی او نشان داه شده است. در حالی که تنوخی فقط سرعت احمد را گزارش کرده است. در دو بخش زیر نیز میتوان این موضوع را بخوبی دید: «و برنشستم و به سرعت هرچه تمامتر براندم تا معتصم را از صورت حال و آنچه ضرورت بر آن باعث آمد تا پروانه به دروغ بدادم و شمع حیات استبقای را از تندباد غضب افشین صیانت کردم اعلام کنم و دانستم که او به استبقای ابیدلف مایل است و آنچه مرا از صورت حال اخبار کرد، مقصودش آن بود تا باشد که تدارک توانم کرد» (تنوخی، 1363: 930). «و من به خشم بازگشتم و اسب در تگ افکندم چون مدهوشی و دلشدهیی و همه راه با خود میگفتم: کشتن آن را محکمتر کردم که هماکنون افشین بر اثر من در رسد و امیرالمؤمنین گوید: من این پیغام ندادم، بازگردد و قاسم را بکشد. چون به خادم رسیدم، به حالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده» (بیهقی، 1373: 219). چنانکه میبینیم در روایت بیهقی به جای «به سرعت هرچه تمامتر راندم» گفته شده، «اسب در تگ افکندم چون مدهوشی و دلشدهیی» این توصیف نمایشیتر شتاب (گفتنی است واژة اسب در بیشتر مواقع نشان دهندة سرعت است و در تگ افکندن آن سرعت را چند برابر نشان میدهد)، همراه شده با تکگویی درونی احمد که ترس و بیم شخصیت را بیش از پیش نمایان میسازد و جنبههای دراماتیک متن را دو چندان میکند. در حالی که در روایت تنوخی تکگویی درونی احمد با سرعت هرچه تمامتر او برای رسیدن به خلیفه منافات دارد؛ چون میداند، خلیفه کار او را تایید خواهد کرد. جک ام. بیکهام دربارة چگونگی توصیف در داستان کوتاه براین باور است که باید به دو نکتة زیر توجه کرد؛ نخست اینکه توصیف باید تا حد امکان مختصر و مفید باشد و از محدودة کوچک واژگانی داستان کوتاه تجاوز نکند و دیگری اینکه باید به هنگام نیاز و همزمان با رخ دادن حرکت، از توصیفی گریزپا استفاده کرد (بیکهام،1387: 53). به نظر میرسد، بیهقی با توجه به کوتاهی ماجرای افشین و بودلف، دو نکتة پیشگفته را در ذهن خود داشته است؛ از همین رو، توصیفهای به کار رفته در ماجرا کوتاه، سنجیده و به هنگام هستند و به انسجام متن کمک میکنند. 5-4- بهرهگیری از عناصر فضاساز یکی از موارد بسیار مهم در این حکایت عنصر زمان است، البته منظور، زمان روی دادن آن نیست؛ در اینجا منظور از زمان تأکید برکوتاهی زمانی است که معتصم؛ بویژه احمد برای نجات جان بودلف از دست دشمن دیرینة او، افشین، دارند. ویلیام نوبل بر این باور است که تاکنون فیلمها و داستانهای بیشماری برپایة محدویت زمانی پدید آمدهاند و این محدویت خواننده را به دام هواداری یا ضدیت با شخصیت اصلی میاندازد و به عنوان پارامتری برای داستان عمل میکند. سرعت و جهت عمل داستانی را کنترل میکند و دلهره و تعلیق به وجود میآورد (نوبل، 1387: 171). مندنیپور این زمان را زمان حسی مینامد و در تعریف آن مینویسد: «زمان حسی، زمانی است که واحد ثابت مثل ثانیة زمان تقویمی... ندارد. واحد آن کشآمدنی، یا کوتاهشدنی است و فاعل تعیین چنین واحدی، حس ماست» (مندنیپور، 1384: 116). زمان به گونهای در این ماجرا تأثیرگذار است که میتوان آن را شبه شخصیت دانست و حضور سنگین و اوج آن را میتوان در توصیف صحنة قصد سیّاف برای زدن گردن بودلف بخوبی حس کرد. مدّت زمان روی دادن ماجرا از آغاز تا پایان و درهم تنیدگی فراوان تعلیق و گرهگشایی ماجرا با زمان، قدرتمندی این شبه شخصیت را نمایانتر میسازد؛ چون مرگ و زندگی یک شخصیت در دست زمان است، اگر احمد دیرتر میرسید، بودلف کشته میشد و حتی در پایان داستان نیز اگر احمد دیر به خلیفه میرسید، چه بسا ماجرا به گونهای دیگر پایان میپذیرفت، با توجه به مطالب پیشگفته شاید بتوان گفت، بیهقی به قدری از پس تلفیق و انسجام ساختار و فضای ماجرا خوب برآمده که زمان سرنوشتسازترین شخصیت ماجرا شده است. با درنگی شایسته در دو روایت میتوان به موارد زیر دربارة عناصر فضاساز دست یافت: 5-4-1- عناصری که در هر دو روایت با زمان در پیوند هستند، به شکل زیر است: در روایت فرج بعد از شدت: روزگار معتصم(1)، یکروز(1)، امروز(2)، به سرعتی تمام یا هرچه تمامتر(2)، روز گرم شده بود یا وقتی چنین گرم(2) و همان لحظه(1). در روایت تاریخ بیهقی: در ساعت یا در وقت(6)، دوش (5)، هم اکنون(3)، دیرآمدن یا دیر رسیدن(3)، روز (3)، پگاه(2)، روزگار دراز(2)، این(هر) وقت(2)، امروز(2)، چنان وقت(1)، روزگار معتصم(1)، یک شب(1)، نیمشب(1)، فردا(1)، وقت برنشستن(1)، همیشه(1)، دیباز(1) و چندانکه در معنای به محض اینکه(1). آمار بالا نشان میدهد که بسامد نشانههای مربوط به زمان در روایت بیهقی، سی و هفت(37) و در روایت تنوخی، نه(9) است؛ یعنی در روایت بیهقی نشانههای زمانی بیش از چهار(4) برابر روایت تنوخی است و بیهقی با به کار بردن این نشانهها توانسته به گونهای نقش عنصر زمان را در روایت پررنگ و برجسته سازد. گفتنی است در روایت تنوخی در یک مورد نشانة زمانی روشنتر از روایت بیهقی به کار رفته است؛ هنگام بازگشت احمد از خانة افشین در روایت تنوخی به زمان بازگشت اشاره میشود: «چون به در کوشک رسیدم، روز گرم شده بود و سرای خالی گشته و امیرالمؤمنین به استراحت قیلوله مشغول شده....... و معتصم اعزاز و اکرام فرمود و (او را) نزدیک خود بنشاند و گفت: در وقتی چنین گرم خویشتن را زحمت دادهای» (تنوخی، 1363: 931). «چون به خادم رسیدم، به حالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده، مرا بارخواست و دررفتم و بنشستم. امیرالمؤمنین چون مرا بدید بر آن حال، به بزرگی خویش فرمود خادمی را که عرق از روی من پاک میکرد و به تلطّف گفت: یا باعبدالله، ترا چه رسید؟» (بیهقی، 1373: 219). دربارة بخش یاد شده در دو روایت، یادکرد دو مطلب ضروری است: - روایت تنوخی نشان دهندة نوعی کمتوجّهی یا بیخیالی خلیفه است؛ چون او به خواب قیلوله رفته است و گویی به سرنوشت بودلف و فرمان نابخردانة خود نمیاندیشد؛ اما بیهقی با حذف این بخش غیر مستقیم نشان داده که خلیفه نسبت به چگونگی ادامة ماجرا بسیار حسّاس بوده و چه بسا به همین دلیل خوابش نبرده است و مانند خوانندگان منتظر شنیدن پایان ماجراست. 5-4-2- گفتنی دیگر این است که بیهقی به گونهای غیر مستقیم فضاسازی کرده و به کمک عبارتهای «عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده» و «امیرالمؤمنین چون مرا بدید بر آن حال، به بزرگی خویش فرمود خادمی را که عرق از روی من پاک میکرد» به گرم شدن روز و بیتابی و تقلّای فراوان احمد اشاره کرده است. 5-4-3- موضوع دیگری که به فضاسازی بیشتر در روایت بیهقی از ماجرا کمک کرده است، نوع جملهها است؛ در روایت بیهقی پانزده(15) جملة پرسشی و شانزده (16) جمله با مفهوم تردیدی به کار رفته است؛ اما در روایت تنوخی تنها دو (2) جمله پرسشی است. بهرهگیری از سیو یک جمله که تردید و ابهام را دو چندان میکنند، هم به تعلیق بیشتر دامن میزنند و هم به فضاسازی بیشتر ماجرا کمک میکند. 5-4-4- کوتاهی و ضربآهنگ بسیار تند جملهها و برخی دیالوگهای کوتاه، کوتاه (که در آنها نگرانی موج میزند)، یکی دیگر از عناصر فضاساز در روایت بیهقی است که بخوبی نشانههای مربوط به زمان را تقویت میکنند و به کمک یکدیگر فضایی فراهم میآورند که خواننده، هول و هراس ناشی از گذر زمان را بیشتر احساس کند. 5-4-5. از دیگر عناصر فضاساز در روایت بیهقی، بهرهگیری فراوان از عبارات، ترکیبات و افعالی است که سرشار از حرکت، جنبوجوش و تکاپو هستند و سرعت، شتاب و گذر زمان را با زیبایی به تصویر میکشند. برای نمونه بیدار شدن، بیفایده بودن هر نوع کوششی برای خواب، آواز دادن، شمع برافروختن، اسب زین کردن، برنشستن، قرار نیافتن، برخاستن و آواز دادن، شمع برافروختن، به گرمابه رفتن و دست و روی شستن، در وقت بیامدن و جامه درپوشیدن، برنشستن و راندن و... 5-5- گفتوگو یکی دیگر از عناصری که میتواند به جنبههای نمایشی متن کمک کند، گفتوگو است. «گفتوگو بخش مکمّل داستان است و اگر با دقّت کافی به کار رود میتواند، شخصیت را تبیین کند، طرح را پیش ببرد و حتی خواننده را از اتفاقات آگاه سازد» (بیکهام،1387: 230). گفتوگو یکی از عناصر مهم و پیشبرنده در روایت بیهقی و تنوخی است، از بررسی و تحلیل این عنصر در دو روایت نتایج زیر به دست آمد: 5-5-1. تعداد گفتوگو در دو روایت با هم متفاوت است؛ در روایت تنوخی هشت(8) دیالوگ و چهار(4) مونولوگ و در روایت بیهقی سیزده(13) دیالوگ و هشت(8) مونولوگ به کار رفته است. مطلب شایستة درنگ این است که در هیچیک از دیالوگهای روایت بیهقی مخاطبِ گوینده، منفعل نیست و در برابر گوینده فعّال است؛ امّا در دو دیالوگ از هشت دیالوگ روایت تنوخی مخاطب فقط میشنود. یکی از این موارد هنگامی است که معتصم موضوع درخواست افشین را مبنی براجازة قتل بودلف به احمد میگوید و او بدون مشورت و نظرخواهی از معتصم بیاختیار راه خانة افشین در پیش میگیرد. این موضوع در روایت باعث میشود، پیغام دادن دروغی احمد از جانب خلیفه چندان منطقی ننماید. مورد دیگر زمانی است که کوشش احمد برای راضی کردن افشین به جایی نمیرسد و به جای اشاره به پاسخ افشین عبارت «جواب سخنش غلیظتر» را به کار میبرد. به نظر میرسد اگر پاسخ افشین میآمد، فضای روایت نمایشیتر میشد. همچنین بیشتر دیالوگها، در این روایت طولانی و گاه خستهکننده هستند؛ برای نمونه گفتوگوهای احمد در خانة افشین با توجه به اهمیت موضوع به جای اینکه کوتاه باشند و در آنها ترس و بیم نشان داده شده باشد، طولانی و کند هستند و هیجان مخاطب را برانگیخته نگه نمیدارند. 5-5-2- در پیوند با چگونگی گفتوگوها در روایت بیهقی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: الف. بسیاری از دیالوگها کوتاه و در نهایت ایجازند و البته پیشبرندة حوادث. در چهار بخش دیالوگها کوتاه هستند؛ یکی در بخش آغازین روایت تا گفتوگوی معتصم و احمد. دیگری هنگامی است که احمد برای منصرف ساختن افشین با او گفتوگو میکند و سومی لحظهای است که احمد میخواهد همة راههای افشین را برای کشتن بودلف ببندد؛ از همین رو، افراد خود را شاهد میگیرد و در حضور آنان با بودلف گفتوگویی کوتاه و هدفمند میکند. این گفتگو در روایت تنوخی نیامده و بیهقی با آوردن آن کارکردی ظریف و هوشمندانهای به آن داده است. چهارمین گفتوگوی کوتاه در پایان روایت آمده است: گفتوگوهای میان معتصم و احمد، همچنین میان احمد و بودلف. در بخش نخست با توجه به ابهام حادثه برای احمد و بیقراری و شتاب فراوان او برای فهم سریعتر حادثه ضروری است، گفتوگوها کوتاه و سریع باشند تا شتاب احمد با فضای داستان تناسب بیشتری پیدا کند. بیگمان میتوان گفت کوتاهترین و درخشانترین گفتوگوها در این بخش گرد آمدهاند. در بخش دوم نیز ضروری است، گفتوگوها سرعت بیشتری داشته باشند تا شتاب افشین و خشم او را برای کشتن بودلف نشان دهند. گفتنی است در این بخش گفتوگوها طولانیتر از بخش نخست است؛ اگر در آن بخش گفتوگوها بیشتر یک جملهای و گاه جملة یک جزیی بودند، در این بخش گفتوگوها بیشتر دو یا سه جملهای هستند. البته با توجه به فضای حاکم بر این بخش که احمد و افشین میکوشند، دلایلی را برای تأیید یا رد نظر خود و دیگری ارائه کنند، این موضوع طبیعی است و طولانیتر شدن گفتوگوها میتواند به گونهای مرگ بودلف را هر چه بیشتر به تأخیر بیندازد و به فضاسازی داستان کمک کند. در بخش چهارم، که داستان به پایان خود نزدیک میشود، بیشتر گفتوگوها جنبة سپاسگزاری دارد و موضوع مهمی بیان نمیشود و کوتاهی نسبی جملهها طبیعی است. ب. در دو بخش زیر گفتوگوها طولانیتر از بخشهای دیگر شده است: یکی هنگام دیدار احمد با معتصم و آگاهی او از حادثهای که قرار است، بزودی به وقوع بپیوندد و دیگری هنگام ملاقات اعتراضی افشین با معتصم که نسبت به رهاندن بودلف از مرگ خشمگین شده است. نکتة مشترک در هر دو بخش این است که فقط گفتههای معتصم نسبت به دیگران طولانی است، یکی زمانی است که معتصم میخواهد، دربارة چگونگی فراهم شدن زمینة صدور فرمان خود، به احمد توضیح دهد و دیگری زمانی است که معتصم میخواهد به افشین توضیح دهد، چرا افشین حق کشتن بودلف را نداشته است. دربارة طولانی بودن گفتوگوهای بخش نخست میتوان گفت، در این بخش ضروری است، اشخاص حکایت و چگونگی رابطة آنها، همچنین علل و عوامل مؤثّر در پیدایش حادثه برای مخاطب روشن شود و به مخاطب فرصتی برای درنگ داده شود، البته با این گفتوگوی دوسویة نسبةً طولانی، تعلیق نیز بیشتر میشود. در این بخش چند نکته شایستة درنگ است: الف. تعبیر بسیار ناپسندی که معتصم به جانبداری از بودلف به کار میبرد تا به گونهای هم برای احمد و هم برای مخاطب اعلام موضع کند. ب. تأکید بر دشمنی دیرینه میان افشین و بودلف و دوستی میان احمد و بودلف از زبان معتصم. همچنانکه پیشتر گفته شد این تأکید در روایت تنوخی از زبان معتصم گفته نشده و تاریخنگار خود به این موضوع پرداخته است. افزون بر مطلب یاد شده، بیهقی با هوشمندی فراوان به دو دلیل این سخنان را از زبان یکی از شخصیتها گفته است: نخست اینکه به میان آمدن تاریخنگار باعث میشود، در سرعت روایت و انسجام درونی آن قدری اخلال پدید آید و برای مخاطب خستهکننده به نظر رسد. همچنین کمرنگ بودن حضور راوی یا تاریخنگار در ماجرا باعث نمایشیتر شدن اثر میشود و معمولاً در آثار نمایشی حضور راوی ناپیدا یا کمرنگ است و بر عکس داستانهایی که به گفتمان روایتگری گرایش دارند، حضور راوی در آنها بسیار به چشم میآید. دیگر آنکه وقتی معتصم به احمد یادآور شود پس از صدور فرمان، به دلیل کارآمدگی بودلف و دوستی آن دو (بودلف و احمد) در اندیشه بوده و از کار خود پشیمان است، این یادآوری دو کارکرد مثبت پیدا میکند؛ یکی اینکه چهرة خود را نزد یکی از بزرگان مملکت خود بهبود میبخشد و خود را بیگناه جلوه میدهد (یادمان باشد معتصم در میان سخنان خود تأکید میورزد که کارش سهوی بوده و فوراً نیز تصمیم نگرفته است:«دوش سهوی افتاد که از بس افشین بگفت و چند بار رد کردم و باز نشد، اجابت کردم»). و دیگر آنکه احمد را بیشتر برمیانگیزد تا به هر شیوهای از مرگ بودلف جلوگیری کند. گفتنی است تنش موجود نیز از همین طریق بیشتر برجسته میشود. ج. احمد در گفتههای خود به معتصم یادآور میشود، کشته شدن بودلف نتایج بدی برای مملکت در پی خواهد داشت و موجب شورش مردمان او میشود. در روایت تنوخی به این موضوع اشاره نشده است و تأکید بر آن همزمان که معتصم را برای گزاردن پیغام دروغین از سوی احمد آمادهتر میکند، به تنش داستانی نیز بیشتر دامن میزند و سرانجام به انسجام متن میافزاید. همچنانکه گفته شد یکی دیگر از گفتوگوهای طولانی در روایت بیهقی، هنگامی است که افشین به خشم و برای اعتراض وارد قصر معتصم میشود، با درنگ در این بخش از هر دو روایت، میتوان به نتایج زیر رسید: الف. در روایت تنوخی پس از ورود افشین -که البته سخنی از خشم او گفته نمیشود- معتصم او را اعزاز و اکرام میکند و برعکس روایت بیهقی گفتههای افشین، بسیار طولانی است و روشن نیست در چنین شرایطی افشین میتواند بسیار آرام و با ذکر جزئیات اعتراض خود را بیان کند یا نه؟ در این گفتوگو آنچنانکه باید حرکت و خشم دیده نمیشود. این موضوع باعث شده به یکباره ریتم تند ماجرا شکسته شود؛ چون معتصم پس از شنیدن سخنان احمد، عصبانی شده بود و روال طبیعی آن بود که خشم خلیفه پس از این هم به گونهای ادامه مییافت، نه این که بی دلیل و به یکباره آرام میشد. در روایت بیهقی، افزون بر اینکه برخشم افشین تأکید میشود، در شیوة بیان او نیز این موضوع بخوبی نشان داده میشود و میتوان گفت لحن موجود در سخنان افشین برخلاف روایت تنوخی تا حدی تحکّمآمیز و طلبکارانه است: «چون افشین بنشست، به خشم امیرالمؤمنین را گفت: خداوند دوش دست من بر قاسم گشاده کرد، امروز این پیغام درست هست که احمد آورد که او را نباید کشت؟» (بیهقی، 1373: 221). در پاسخ معتصم نیز خشم و نفرت و اعتراض بخوبی نشان داده شده و لحن موعظهگونهای نیز در آن یافت میشود؛ از همین رو طولانی بودن آن طبیعی شده است. 5-5-3- در پیوند با مونولوگها در دو روایت میتوان به موارد زیر اشاره کرد: در روایت تنوخی سه مونولوگ از چهار مونولوگ این روایت نسبةً طولانی است و این مونولوگها بیش از آنکه به جنبة نمایشی روایت بیفزایند، از آن میکاهند و سرعت روایت را نیز کندتر میکنند. برای نمونه روشن نیست چرا مونولوگ احمد هنگام ورود به خانة افشین طولانی شده است؟ چون هنگامی که فردی بیتاب و نگران رخ دادن حادثهای ناگوار است و یک لحظه نیز بسیار مهم و حیاتی است، چندان به پیامد کار خود نمیاندیشد؛ بلکه سرزده و باشتاب تصمیم خود را عملی میسازد، کاری که بیهقی در روایت خود در رفتار احمد نشان داده است. در روایت بیهقی بیشتر مونولوگها به نمایشیتر شدن حکایت کمک کردهاند و به تنش موجود در آن افزودهاند. نشان دادن جنبههای نمایشی تکتک این مونولوگها نوشته را بسیار طولانی خواهد کرد، برای نمونه همانگونه که گفته شد، در روایت هنگام ورود احمد مونولوگی نیامده؛ اما در چند سطر بعد پس از ناکامی احمد در بازداشتن افشین چنین گفته شده: «من با خویشتن گفتم: یا احمد، سخن و توقیع تو در شرق و غرب روان است و تو از چنین سگی چنین استخفاف کشی؟!» (بیهقی، 1373: 217). یادآوری مقام و موقعیت شخصیت و بیتوجهی افشین به خواهشهای چنین شخصیتی تنش و کشمکش موجود در حکایت را عمیقتر و برجستهتر میسازد و همین موضوع جنبههای نمایشی و دراماتیک متن را افزون میکند. 5-6- چگونگی معرفی شخصیتها بیهقی خالق شخصیتهای حکایتهای تاریخی نیست؛ اما با مقایسة دو روایت از یک ماجرا میتوان از توانمندی ویژة او در بازپرداخت شخصیتها بیشتر آشنا شد. برای پرداخت شخصیت از راههای گوناگون استفاده میشود؛ بیهقی در این روایت برای معرفی شخصیتها از سه شیوة زیر بهره گرفته است: الف. به کمک گفتوگوی بیرونی شخصیتها با یکدیگر؛ ب. به کمک کنش شخصیتها؛ ج. به کمک اندیشة خود شخصیت (گفتوگوی درونی)؛ 5-6-1. بهرهگیری از عنصر گفتوگو برای معرفی شخصیتها در روایت بیهقی، بسیار پر رنگ شده است و همین موضوع به نمایشیتر شدن ماجرا کمک فراوانی کرده است، هنگامی که نویسنده از عنصر گفتوگو بهره میگیرد، اتفاق مهمی رخ میدهد «شخصیت داستان با خواننده روبهرو شده: بدون حضور نویسنده، بدون دخالت او، بدون توضیحهای اضافی و... در زمان دیالوگ مستقیم، خواننده مستقیماً، صدای شخصیت داستان و کلمات او را میشنود...» (مندنیپور، 1384: 68). آنچه بیهقی در روایت، از آن بخوبی و دقّت فراوان بهره گرفته و گویی از تأثیر آن آگاه بوده، این است که «از طریق گفتوگوهای مابین شخصیتها است که اطّلاعی که بر اساس منطق داستان نمیتواند درحیطة آگاهی راوی باشد، بازنموده گردد. گفتوگوها به مثابة نوعی کنش، باعث بازنمایی و شناخت شخصیتها میگردد» (خسروی،1388: 75). در بخش مقدمة ماجرا، به کمک مونولوگها و دیالوگهای احمد بن ابی دواد، مخاطب درمییابد، او، یکی از بزرگان دربار معتصم، خلیفة وقت است و جایگاه او تاحدی روشن میشود. (افزون بر تأکید راوی بر مقام و موقعیت احمد، با جملة«آواز دادم غلامی را...گفتم: بگوی تا اسب زین کنند» بخوبی جایگاه او نمایش داده میشود). اما در روایت تنوخی این امکان آماده نمیشود. از همین طریق، زمینه برای گفتوگوی خلیفه و احمد فراهم میآید. در این گفتوگو، مخاطب با بخشی از شخصیت افشین و بودلف و همچنین احمد و معتصم آشنا میشود؛ الف. افشین شخصیتی ناخویشتنشناس است؛ چون با انجام کار بسیار مهمی، از میان بردن بابک خرّمدین، میخواهد با دشمن دیرینة خود، بودلف، تصفیه حساب و به گونهای سوء استفاده کند. ب. افشین و بودلف با یکدیگر دشمنی دیرینه دارند، افشین شخصیتی کینهجو، لجوج دارد، این ویژگی را میتوان از سخنان معتصم دربارة کنش شب گذشتة افشین فهمید؛ افشین با شناختی که از خلیفه دارد، میداند ممکن است خلیفه نظر خود را تغییر دهد و از همین رو، پس از گرفتن موافقت خلیفه، به سوگندان مغلّظ، او را از تغییر نظر بازمیدارد. اگر این شناخت را در کنار تغییر موضع معتصم پس از فهمیدن دروغ احمد قرار دهیم، میتوان گفت معتصم در این ماجرا شخصیتی دمدمی مزاج و بیثبات دارد و نسبت به افشین بدبین است. گفتنی مهم دربارة نقش تضاد در داستان این است که «تضاد بیش از هر خصوصیت دیگری شخصیتها را آشکار میکند. طرفین تضاد بسیار جلب توجه میکنند و با ایجاد تضاد بین دو شخصیت، قویترین حس تمرکز شخصیت به دست میآید» (سینگر، 1374 :128). ج. افشین نیمکافر است، این آگاهی نسبی با مونولوگ اندکی بعد احمد و همچنین گفتههای معتصم در پایان ماجرا کاملتر میشود؛ چون افشین از نژاد ایرانیان است و خلیفه به او باور چندانی ندارد و در بخش آخر بر نامسلمانی او تأکید میورزد. د. بودلف، دوستی دیرینه با احمد دارد و فردی مهم در میان قوم خود است؛ چون با کشته شدن او، قومش آرام نمینشینند و دردسر میآفرینند. ه. احمد بن ابی دؤاد، شخصیتی مهربان و زیرک دارد؛ چون ریختن خون بیگناهان را نمیپسندد و با یادآوری جایگاه بودلف و قوم او میکوشد به گونهای خلیفه را زیر فشار بگذارد تا از دستور خود چشم بپوشد. 5-6-2- در گفتوگوی میان احمد و افشین و کنشهای آن دو هم میتوان از بخشهای دیگر این شخصیتها و رابطة آنان آگاه شد و هم برخی از بخشهای نشان داده شده در قسمت پیش با برجستگی بیشتری نشان داده میشود: الف. افشین پیش از این ماجرا نسبت به احمد پیوسته احترام میگذاشته و تا حدی رفتارش چاپلوسانه نیز بوده است، اما اکنون به دلیل روحیة کینهورزی که دارد، با بیاحترامی با احمد رفتار میکند و بههیچروی نمیخواهد فرصت انتقام را از دست بدهد. ب. نگرش احمد تا حدی نژادپرستانه است و معتقد است عرب ازعجم برتر است. ج. زیرکی و کاردانی احمد در این بخش بیشتر نمایان میشود؛ چون با شاهد گرفتن افراد خود بر بالای سر بودلف راه هر گونه بهانهجویی را بر افشین میبندد. 5-6-3- در کنشها و گفتوگوهای پایانی آگاهیهای گذشته مخاطب تکمیل میشود؛ کاردانی احمد با سخنوریش نزد خلیفه، نجات جان بودلف را در پی دارد. او همچنین در این ماجرا با برجستهتر نشان دادن کینهورزیهای افشین نفرت خلیفه را از او دو چندان میکند و زمینه را برای مرگ افشین فراهم میآورد. شاید یکی از مهمترین ویژگیهای روایت بیهقی از این ماجرا، بهرهگیری از گفتوگوها برای عمقبخشیدن به تضادهای موجود میان اشخاص است. این شگرد بیش از روایت تنوخی ماجرا را نمایشی کرده و افزون بر معرفی دقیقتر شخصیتها، کشش و تعلیق داستانی بسیار بیشتری نیز به ماجرا داده است. همچنین شیوة بیان دیالوگها از سوی شخصیتها با مقام و جایگاه آنان در روایت بیهقی نسبت به روایت تنوخی بسیار متناسبتر است و میتوان گفت، گفتوگوی شخصیتهای ماجرا به اندازة دهنشان است و تناقضی با صفتهایشان ایجاد نمیکند (!مندنیپور، 1384: 68). 5-6-4- گفتنی دیگر در پیوند با تضاد میان شخصیتها، شیوة کاربرد نام، لقب و کنیة آنها در روایت تنوخی و بیهقی است؛ در شیوة روایت تنوخی نمیتوان تناسب پررنگ و معناداری میان نام و لقب اشخاص و کنشها و موقعیت آنها پیدا کرد؛ اما در روایت بیهقی این تناسب چشمگیر است؛ برای نمونه، معتصم بیشتر کنیة احمد بن ابی دواد،«باعبدالله»، را به کار میبرد و هیچگاه او را با نام صدا نمیزند و همین موضوع افزون بر نشان احترام، بار عاطفی بیشتری به همراه دارد و نشان دهندة رابطهای دوستانه میان آن دو است، در حالیکه احمد در مونولوگهایش، از واژة بسیار صمیمی «احمد» استفاده میکند و افشین در لحظههای خشم بدون ذکر هیچ نام یا لقبی او را خطاب قرار میدهد و این کار افشین بخوبی تحقیر شدن احمد را نشان میدهد. همچنین، در حالیکه تنوخی برای خطاب قرار دادن خلیفه، گاهی نام (معتصم) و گاهی لقب امیرالمؤمنین را به کار میبرد، در روایت بیهقی بیشتر از واژة امیرالمومنین و گاه از واژة خلیفه استفاده میشود و یا دربارة افشین، تنوخی از زبان معتصم، واژة احترامآمیز ابوالحسن افشین را به کار میبرد؛ اما بیهقی از عبارت «سگ ناخویشتنشناس نیمکافر، ابوالحسن افشین» (بیهقی،1373: 214) استفاده میکند و یکبار، صفت مستحل، یکبار صفت مردک، یکبار صفت سگ، یکبار مردار و نیمکافر و در مواقع دیگر واژة افشین را به کار میبرد که همه به گونهای تحقیرآمیز به شمار میروند. تنها در سه بخش نام افشین با تحقیر یاد نمیشود؛ یکی زمانی است که احمد میخواهد با زبانی چاپلوسانه افشین را زیر تأثیر قرار دهد و میگوید: «یا امیر خدا مرا فدای تو کناد» (همان). دیگری زمان اتمام حجّت با افشین است که البته قدری با سرزنش همراه شده؛ «ای امیر، مرا از آزادمردی آنچه آمد...» (همان، 217) و سومی زمانی است که میخواهد مزکّیان و معدّلان را بر بالین بودلف شاهد بگیرد و میگوید: «من پیغام امیرالمومنین، معتصم میگذارم بر این امیر ابوالحسن، افشین...» (همان). در اینجا نیز با توجه به فضای حاکم بر ماجرا شیوة بیان بیشتر لحنی رسمی دارد و بخوبی با فضای حاکم بر ماجرا متناسب است. درخور توجه است که در پایان ماجرا، معتصم هنگام عصبانیت مانند لحظههای خشم افشین، بیهیچ نامی افشین را مخاطب قرار میدهد؛ «معتصم گفت: پیغام من است و کی تا کی شنیده بودی...» (همان،221). دربارة شیوة به کار رفتن نام بودلف نیز این تناسب بخوبی دیده میشود؛ برای نمونه، معتصم هنگام استفاده از صفت مستحل برای افشین، صفت مسکین را دربارة بودلف به کار میبرد و یا در پایان ماجرا حاجبی را میخواند و میگوید: «به خانة افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف قاسم عیسی عجلی را برنشان...» (همان، 222).
6- نتیجهگیری شاید اگر میخواستیم روایت تنوخی را بدون مقایسه با روایت بیهقی بررسی کنیم، به این نتیجه میرسیدیم که روایت تنوخی نسبت به بسیاری از حکایتهای دیگر در متنهای کهن قویتر و منسجمتراست و جنبههای دراماتیک آن نیز خوب است که البته چنین نیز هست؛ اما همین متن نسبةً قوی هنگامی که با متنی مانند متن بیهقی مقایسه میشود، چندان قوی نمینماید. اتفاقاً اگر متن تنوخی قوی نبود، این سنجش ارزش زیادی نداشت و مخاطب بخوبی نمیتوانست با هنرمندیهای بیهقی آشنا شود و دریابد یک نویسنده در سدة پنجم چگونه با توانایی و زیرکی از شگردهای داستانی بهره گرفته و متنی آفریده که میتوان آن را با معیارهای داستاننویسی نو سنجید. چیرگی بیهقی بر عنصر زبان و هوشمندی فراوانش در بهرهگیری بجا و سنجیده از شگردهای داستانی در این پژوهش نشان داده شد. همانگونه که دیدیم، بیهقی در روایت خود نه شخصیتها را تغییر داده بود و نه در کلّیت ماجرا دگرگونی ایجاد کرده بود؛ او با شناختی هوشمندانه از جادوی واژها، چینشی تازه از آنها ساخته و میدانسته از هر کلمه کجا و چگونه باید استفاده کند تا کلمات و متن، دینامیک و پویایی ویژهای بیابند و زنده شوند و از همین راه مخاطب را با خود و ماجرای پیش رویشان همراه سازند و از خواندن و درگیر شدن با متن لذّت ببرند. با این مقایسه، میتوان به این باور رسید که واژهها در دستان بیهقی بسان موم نرم و لغزانند و این نویسندة توانا هیچگاه جانب مخاطب را رها نکرده و لحظه به لحظه کوشیده به نیازهای او نیز پاسخی شایسته بدهد؛ از همین رو، قدر مصالح پیش روی خود را دانسته و با دادن نقشهایی تازه به کلمات و یا گذاشتن آنها در دهان شخصیتهای ماجرا و مدیریت ساختار و فضای آن، زمینه را برای حرکت و تکامل تولید هنری خویش آماده ساخته است. او بخوبی، همانگونه که منتقدان داستانی تأکید ورزیدهاند، تنوّع سنجیدهای در نوع و ساختار جملهها به کار برده است؛ جملههای کوتاه و بلند، پرسشی، التزامی، شرطی، خبری و... استفاده از مونولوگ، دیالوگ، توصیفهای متنوّع و فضاساز و.. از جملة شگردهای زبانی و هنری است که بیهقی در این ماجرای کوتاه و سه چهار صفحهای به کار برده و توانسته متنی منسجم بیافریند که هر یک از اجزای آن نقشی مؤثّر و سنجیده بر عهده بگیرند، به گونهای که حذف هر یک از آنها چه بسا زیبایی و تناسب همهجانبة متن را از میان ببرد. | ||
مراجع | ||
منابع 1ـ ابن خلکان، القاضی شمسالدین احمد. (1908). وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق الولات و القضاه، ابوعمر محمدبن یوسف الکندی و..»، بیروت. 2ـ ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اللحافظ. (1426ه). البدایه و النهایه، به کوشش عبدالحمید هنداوی، چاپ بیروت. 3- اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان، اصفهان: نشر فردا، چاپ اول. 4- ایرانی، ناصر. (1380). هنر رمان، تهران: نشر آبانگاه، چاپ اول. 5ـ بیهقی، محمّد بن حسین. (1373). تاریخ بیهقی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران: انتشارات مهتاب. 6ـ تنوخی، ابوعلی المحسّن. (1914). الفرج بعدالشده، مصر: دارالهلال. 7 - ----------------. (بیتا) المستجاد من فعلات الاجواد، تحقیق محمد کردعلی، دمشق. 8ـ جهشیاری، ابوعبدالله محمدبن عبدوس. (1348). الوزراء و الکتّاب، ترجمة ابوالفضل طباطبایی، تهران: چاپ تابان. 9ـ حسینی، سیدحسن. (1383). مشت در نمای درشت، تهران: سروش 10ـ حمزهبن اصفهانی .(1364). سنی ملوک الارض و الانبیا (تاریخ پیامبران و شاهان). ترجمة جعفر شعار، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. 11ـ خسروی، ابوتراب. (1388). حاشیهای بر مبانی داستان، تهران: نشر ثالث. 12- دقیقیان، شیریندخت. (1371). منشاء شخصیت در ادبیات داستانی، تهران: نویسنده. 13ـ دهستانی، حسین بن اسعد. (1364). ترجمه فرج بعد از شدت، تصحیح اسماعیل حاکمی، تهران: انتشارات اطلاعات. 14- دینوری، ابوحنیفه، احمدبن داوود. (1960). اخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامرو. طبع قاهره، افست انتشارات الشریف الرضی. 15- ------------------------. (1368). اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدوی دامغانی،تهران: نشر نی. 16- رسولی، حجت و علی عباسی .(1387). «کارکرد روایت در ذکر بردار کردن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی،» فصلنامة پژوهش زبانهای خارجی، شمارة 45، ص 81-97. 17- رضی، احمد. (1382). «داستانوارگی تاریخ بیهقی»، نامة فرهنگستان، 6/3، ص 6- 19 18- ----------. (1387). بیهقیپژوهی در ایران، رشت: انتشارات حقشناس. 19- ساروخانی، باقر .(1373). روشهای تحقیق در علوم انسانی، ج2، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 20- سینگر، لیندا. (1383). بازنویسی فیلمنامه، ترجمة عباس اکبری، تهران: سوره مهر. 21- طاهری مبارکه، محمد غلام. (1372). «تاریخ بیهقی و شیوههای داستاننویسی»؛ ادبستان. ش46، ص 82-84. 22- طبری، محمدبنجریر. (1369). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر. 23- عبدالّلهیان، حمید. (1375). «نگاهی به جنبههای داستاننویسی در تاریخ بیهقی»؛ ادبیات داستانی. ش41، ص 98-104. 24- عوفی، سدیدالدین محمد. (1359). جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تصحیح امیر بانو کریمی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. 25- کرمی، محمدحسین .(1389). بررسی تحلیلی حکایتهای تاریخ بیهقی، مشهد: بهنشر انتشارات آستان قدس رضوی. 26- کرنی، ریچارد. (1384). در باب داستان، ترجمة سهیل سمی، تهران: انتشارات ققنوس. 27- گلشیری، هوشنگ .(1377). «منابع شگردهای داستاننویسی در ادبیات کهن، کارنامه»، شمارة یک. 28- محمدی، هاشم. (1383). «شیوهی تاریخنگاری بیهقی»؛ مجلة تاریخ در آیینة پژوهش. ش3، ص 129-140. 29- مستوفی، حمدالله. (1362). تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: انتشارات امیرکبیر. 30- مسعودی، ابوالحسن علیبنحسین. (1378). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. 31- مقدسی، مطهربنطاهر. (1346). البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ). ترجمة محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. 32ـ مندنیپور، شهریار. (1384). ارواح شهرزاد، تهران: انتشارات ققنوس. 33ـ نایت، دیمون. (1386). داستاننویسی نوین، ترجمة مهدی فاتحی، تهران: نشر چشمه. 34- نوبل، ویلیام. (1387). تعلیق و کنش داستانی، ترجمة مهرنوش طلایی، اهواز: نشر رسش. 35- وود، مونیکا. (1388). توصیف در داستان، ترجمة نیلوفر اربابی، اهواز: نشر رسش. 36ـ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب. (1362). تاریخ یعقوبی، ترجمة محمد ابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. 37- والدین، مریلین. (1375). زمانه، زندگی و کارنامة بیهقی، ترجمة منصوره اتحادیه، تهران: تاریخ ایران. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,117 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 973 |