تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,758 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,158,254 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,733,543 |
مقایسه تحلیلی درونمایه و شخصیت در رمان سرگیوس پیر و روایت ابراهیم ادهم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 10، دوره 2، شماره 1، خرداد 1387، صفحه 189-210 اصل مقاله (228.91 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمدرضا نصر اصفهانی* | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی و پژوهشگر قطب علمی تحقیق در متون حکمی و عرفانی دانشگاه اصفهان. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوشتار حاضر معرفی مختصری است ازدو اثر ادبی ـ عرفانی فرهنگ مسیحیت واسلام. داستانی از آخرین نوشتههای لئون تولستوی، نویسنده ممتاز روس و روایت عطّار از تحوّل روحی ابراهیم ادهم شاهزاده ایرانی. عشق، زندگی، زهد، عبادت و ریاضت که محصول تحوّل روحی شخصیتهای این دو روایت است، از جمله جدی ترین موضوعات مورد توجه عارفان و اندیشمندان و متفکران بشری است. هیچ کس نیست که در زندگی به مسائلی از قبیل هدف زندگی، عشق، لذت، خدا، عبادت، رستاخیز ونظایر آن نیندیشیده باشد. این مقال عهدهدار بررسی مختصر و مقایسه کوتاهی است از این دو اثر ماندگار و سترگ. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انسان؛ زندگی؛ عشق؛ لذّت؛ خدا؛ ریاضت؛ خدمت | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه «سرگیوس پیر» یکی از داستانهای بلند و به بیان دیگر، رمانهای کوتاه لئون تولستوی، نویسندة نامدار قرن نوزدهم روسیه است. تولستوی در 28 اوت 1828 درایالات تولای روسیه در خانوادة نیکولای تولستوی، از زمینداران متوسط آن زمان زاده شد و در سال1910دراوج شهرت وخوش نامی درگذشت.تولستوی بسیار زود علاوه بر زبان مادری خویش در زبانهای انگلیسی، فرانسوی وآلمانی نیز مهارت پیدا کرد و با ادبیات این ملتها آشنا شد. مادر تولستوی زن فرشته خوی بسیار مهربانی بود که تولستوی در معروفترین اثرش جنگ وصلح ـ که برخی آن را مهمترین رمان جهان شمردهاندـ میکوشد تا شخصیت او را به صورت پرنس «ماریا» مورد بازسازی قرار دهد. از کودکی نسبت به عموم مردم مهر میورزید وبا نگاهی مثبت به جهان و آدمیان نظرمی کرد. عموم مردم زادگاهش را به نیکی یاد میکرد. «نه تنها مادرش که همة مردم آنجا از پدرش گرفته تا گاریچیان مردمی بسیار خوب و شایستة دلبستگی ومهربانی بودند.» (سعید نفیسی، 1344: 268). علاوه براین، دوران خردسالیاش آمیخته بود با مفاهیمی از ایمان مذهبی ، نیکی نسبت به خلق وعشق به انسانها؛ انسانهایی که از دور ونزدیک با او همدل وهمزیست به حساب میآمدند و یا به نحوی نقشی در زندگیاش ایفا میکردند. تقریباً همة آثار تولستوی از جنگ وصلح و آنّا کارنینا تا قزاقان و رستاخیز علی رغم داشتن صبغهای رئالیستی و اجتماعی آکنده از محبت به مردم و شفقت بر دیگر انسانهاست. چشم انداز تولستوی نسبت به مسیحیت و مسیح پیامبر نیز تنها از همین زاویه درخور تأمل و بررسی است؛ حتی شیوة مبارزه و مقاومت او در برابر مخالفان و دیگر انسانها نیز برهمین پایه تفسیر می شود. اگر او رنج بردن وسختی کشیدن را مقولهای «تقدیری» و لازمة سرشت بشری میشمارد و اگر برآن است که در راه مبارزه و مقابلة با مخالفان باید شیوة مبارزة منفی و مقاومت آرام و صلح آمیز را پیش گرفت، بر همین فلسفه تکیه دارد: «فلسفة عشق به انسان» و پذیرش جریان زندگی در هر شرایطی. «لئون، پسر بچة کم سال به رغم فریب و اغفالی که گاه از بزرگترها می دید، متقاعد شده بود که همواره بین خانوادهاش و دیگران نوعی تبادل محبت بی حدوحصر حکم فرماست (هانری تراوایا، 1374: بخش اول). با مرگ پدر، تحت سرپرستی عمه اش «اوستین ساکین» قرارگرفت، ولی او نیز چهار سال پس از مرگ پدر در سیزده سالگی تولستوی درگذشت و لئون تحت سرپرستی عمة دیگرش«بانو یوشکووا» قرار گرفت و به همراه آنان از مسکو به غازان نقل مکان کرد. در هفده سالگی وارد دانشکده ادبیات خاورشناسی شعبه ادبیات عربی وترکی گردید و در اندیشه آن بود که پس از پایان دوران دانشگاه وارد خدمات سیاسی شود؛ گرچه بزودی دریافت که برای سیاست خلق نشده است و به اندیشة کار دیگری فرو رفت. خیلی زود از دانشکدة خاورشناسی دست کشید و به مطالعة رشتة حقوق پرداخت. در آستانه بیست سالگی به زادگاهش برگشت وهمانجا درکنار کشاورزان مزرعة پدری مسکن گزید ولی دیری نگذشت که تنهایی او را به ستوه آورد و وی را وادار به مهاجرت به مسکو و سپس «سنپترز بورگ» کرد. مدتی بعد به ارتش پیوست و مأمور خدمت در قفقاز گردید. کتابهای دوران کودکی و قزاقها محصول این دوره است (از همین زمان ورود به جریان دیالکتیک روح و زندگی با روح مردم با تجربه فضایل اخلاقی در کارش نمایان است). علاوه براین، به تشریح طبیعت ، ذهنیت، اخلاق و رفتار وحالات قهرمانان خود بپردازد و احساس همدلی و همزیستی خوانندگانش را با قهرمانان خود فراهم سازد ( ر.ک. چرنیشفسکی، 1368: مقدمه سرگیوس). تولستوی در دوران جنگهای دولت تزاری روسیه با مردم و بویژه عشایر قفقاز آثار دیگری چون یورش و قطع جنگل را نوشت که بیانگر دیدگاه خاص او نسبت به جنگ بود و بیش از آن که به صحنه پردازی عملیات نظامی وجنگی بپردازد، به عوامل پیدایش جنگ و خاکستر برجای مانده از آتش جنگ توجه کرده است. در سال 1856 از ارتش کناره گرفت و مدت شش ماه به مسافرت در کشورهای اروپایی پرداخت و از فرانسه، ایتالیا، سوئیس و آلمان دیدن کرد. در اواسط سال 1860 نیز دوباره به همراه خانوادهاش برای دیدار برادر بزرگتر خویش، « نیکلا»- که به سبب بیماری سل در خارج به سر می برد- به اروپا رفت ونُه ماه دیگر را درکشورهای اروپایی به گردش و سیاحت پرداخت و با «گرتسن»، نویسندة مشهور انگلیسی آشنا شد و در کنفرانسهای تربیتی «دیکنز» شرکت جست. در 35 سالگی( در سال 1863) با دختر یک پزشک به نام «صوفی برس» ازدواج کرد و از همان سال نگارش بزرگترین اثرخویش و یکی از معروفترین رمانهای جهان جنگ وصلح را شروع نمود وشش سال ازعمر خویش را برسر آن نهاد. انتشار این رمان اعتباری جهانی برای او حاصل کرد و نویسندگان و متفکران زیادی را به ستایش او برانگیخت. در سال 1877دومین رمان مشهور خود آناکارنینا را منتشر ساخت که محبوبیت او را در میان ادیبان دو چندان ساخت. پس از آن در سال 1881 به سبب اهتمام ورزیدن به تربیت فرزندانش به مسکو آمد و مقالات اجتماعی و انسانی ارزشمندی را تحت نام « چه باید کرد؟ »، دربارة فسق و فجوری که ثروتمندان بر تیره بختان وفقیران روا میداشتند و فلاکت و سیاه روزی بیچارگان منتشر ساخت؛ که برخی از رهبران سیاسی ـ اجتماعی سالهای بعد، مانند لنین دربارة این مقالات و شخصیت او دست به اظهار نظرهای متفاوت و متناقضی زدهاند.
تولستوی و تحول روحی تولستوی همانند برخی از عارفان بزرگ ما مثل مولانا، عطار، ابراهیم ادهم و… دچار انقلاب روحی شده است. او کسی است که داراییها و امکانات این جهانی وحتی شهرت و محبوبیت نیز او را قانع نمیساخت. خود دربیان این انقلاب روحی چنین آورده است: «هنوز پنجاه سالم نبود...ناگهان زندگیام متوقف شد. نفس میکشیدم، میخوردم، میآشامیدم، میخفتم، امّا این زندگی کردن نبود، دیگرذوق و اشتیاقی در زندگی نداشتم. یقین داشتم که چیز آرزو کردنیای وجود ندارد؛ حتی نمیتوانستم آرزوی شناختن حقیقت را بکنم. حقیقت در نظرم این بود که زندگی چیز نامعقول و بی سروتهی است. به لب پرتگاهی رسیده بودم و بوضوح میدیدم که جز مرگ چیزی در برابرم نیست. نیرویی که مرا به سوی نیستی می برد، قویتر از من بود. می بایست خودم را بازی میدادم تا مبادا کار از کار بگذرد... به نظرم می آمد که زندگی من شوخی ابلهانهای بوده است: چهل سال کار، زحمت و پیشرفت برای آنکه آدم یکدفعه ببیند که هیچ چیز درکار نیست، که از او چیزی جز پوسیدگی و کرم باقی نخواهد ماند. تا زمانی که آدم مست زندگی است، زندگی میشود کرد، ولی به محض آنکه مستی رفت، آدم می بیند که جز تقلب و نیرنگ چیزی درکار نبوده؛ تقلّبی ابلهانه. خانواده و هنر نیز دیگر نمیتوانستند برای من دلخوشی باشند. افراد خانواده نیز بدبختهایی مثل خود من بودند. هنر، آیینة زندگی است، وقتی زندگی خود دیگر معنایی ندارد، بازی آیینهای نمیتواند آدم را سرگرم کند؛ و بدتر از همه، این بود که من دیگر نمیخواستم حالت تسلیم و رضا به خود بگیرم، مثل آدمی بودم که درجنگلی گم شده است؛ وحشتش میگیرد برای آنکه گم شده است، به این سو وآن سو می دود، نمیتواند خود را متوقف کند؛ گرچه خوب می داند که هر قدمی که به جلو می نهد، بیشتر گم می شود.» (رومن رولان، 1365: 74و82؛ به نقل از: اسلامی ندوشن، 1358: 104-106). نخستین اثری که او پس از تحوّل روحیاش نوشت اعترافات نام دارد .به نظر برخیاز صاحبنظران، این کتاب در سطحی برتر از سایر آثارش جای دارد ویکی از شاهکارهای جهانی او به حساب میآید. این اثر یکی از بزرگترین و جاودانهترین آثار روح انسانی در حضور اسرار ابدی مرگ و زندگی است ( د. س. میرسکی، 1372: 2/35). در این کتاب، او با شوری زائد الوصف و درنهایت درجة تراژیک از تجربههای شخصی و سخت و مقاومت ناپذیر سخن میگوید. آثاری مثل هنرچیست، ارباب ونوکر، حاجی مراد و باباسرگیوس مربوط به این دورة روحی اوست: او میکوشد تا نوعی خردگرایی منطقی و متعادل را با فرهنگ مسیحی روسیه قرن نوزدهم در آمیزد و به ارزشهای دیرین و لوازم اندیشه و آرمان کلیسایی وفادار بماند. در بسیاری از این اوصاف، موضوع داستان عبارت از تقلید کیش وعقیدة درسخواندگان ویا اشراف و اغنیای تاریک ذهنی است در برابر مرگ، جنون ویا حادثهای سنگین درزندگی. با این همه، در عموم این آثار وفاداری به اصول رئالیسم و توجّه به نور درونی ایمان و ترک خواستههای نفسانی مورد توجه جدّی و مداوم نویسنده است. نویسنده مسیحیت بر پیکر خود استوار شده را تعلیم میدهد، چه از عرفان مثبت پیراسته شده است. به نظر او، هر زور و جبر سازمان یافته و خشونت باری که فراتر از معنویت و تعالی میرود، مخالف اخلاق است. به همین جهت، او همة اشکال حکومت را محکوم میکند و با تجاوز و ترور موافق نیست. بخش منفی اندیشهاش با سوسیالیسم یکی بود، ولی با سوسیالیستها یکسان نمی اندیشید. «تولستوی در سراسر عمر خود بر ضد تیره اندیشی آشکار و سرکوب کردن میل به کسب دانش جنگید . تندترین کلمات او متوجه سیاستمداران و رهبران اجتماعی روسیه در قرن نوزدهم است ـ مانند «پوبدونوستسف» ودوستان وشاگردانشـ که دستورهای آن مرتجع بزرگ کاتولیگ را موبه مو به کار میبستند. نویسنده جنگ وصلح، آشکارا از «یسوعیان» بیزار بود و مخصوصاً از توفیق آنها درکاتولیک کردن بانوان اعیان دوران سلطنت الکساندر بسیار بدش میآمد ( آیزابرلین، 1361: 107-108). فلسفهاش انطباق اصل زندگی با خرد بود. در عرفان او، خدای کلیسا درمقام شخص طرح نمیشد و پارهای از اعتقاداتش در نظر پارهای مسیحیان، کفر تلقی میشد. اخلاق او، اخلاق سعادت و طهارت است و محبت به معنای محبت نسبت به قانون اخلاقی و دستگیری و خیرخواهی؛ یعنی محبت انسانی، به شدت فلسفة داستایوفسکی نیست؛ گرچه میگفت که حقیقت را باید در درون خویش جستجو کرد. پس از پنجاه سالگی روح ملیت و دینخواهی در او غلیان کرد. در همین دوران بود که «فولکلورهای میهنی» را شروع به جمعآوری کرد ونمایشنامههای میهنی بسیاری نوشت که مشهورترین آنها« حکومت ظلمت» بود که بارها در مسکو به نمایش درآمد. پس از سال 1880 نیز چند اثر شاعرانه در باب عشق جسمانی منتشر کرد که توفیق چندانی نیافت. رستاخیز به عنوان آخرین اثر برجستهاش در همین ایام منتشر گردید. آخرین اثر مکتوب او داستانی است به نام «حاجی مراد.» پس از آنکه هفتاد سالگی را با بیماری و رنج وکم حوصلگی پشت سرنهاد؛ با فرو رفتن به حالات عمیق عرفانی و دینی وعشق به تغییر مداوم زندگی و رهایی از تعلقات و آزار پارهای نزدیکان که بر اثر آن دائماً در فکر ترک زیستن عادت شده بود، سرانجام در 28 اکتبر 1910 با قطاری زادگاه اصلی خود را ترک نمود و مدتی را در خانة رئیس ایستگاه استایوف مورد پذیرایی قرار گرفت، اما دیری نپایید که در هفتم نوامبر 1910 زندگی را بدرود گفت. «او روشی برای تصویرکردن زندگی کشف کرد که به خوشایندترین و دقیقترین شکل ممکن تصویر ما از زمان مطابقت دارد. استعداد تولستوی در بخشیدن آن ارزشهای زمانی به داستانش است که دقیقاً با درک از زمان تطبیق میکند... ضربان نسل تولستوی با ضربان قلب ما میخواند، شخصیتهای او انگار با همان پیچ وتابی راه میروند که رهگذران از زیر پنجره اتاقی که ما در آن نشستهایم وکتاب او را میخوانیم (ناباکوف، 1371: 238). خلاصة داستان «سرگیوس پیر» با درون مایه ای مبتنی برسلوک عاشقانه انسانی از خویش تا خدا و از زمین تا آسمان نوشته شده. این اثر دربردارندة بخشی از باورهای جدی او مثل عشق زمینی و آسمانی، رهایی از دل بستگیها، گذشتن از دنیا و هوسهای دنیوی، مبارزة منفی وتحمل ریاضت وجفای مردم با تکیه بر روح باطنی دین و تا میزان درخور توجهی برسلوک معنوی و دردهای الهی انسانی و زندگی عاشقانه ـ عارفانة خود او مبتنی است. کتاب با روایت سوم شخص شروع می شود و شرح زندگی افسرجوانی به نام استپان کاساتسکی را روایت میکند که در هنگ سلطنتی «کویر اسیرز» خدمت میکند او که تزار را تا سرحد پرستش دوست میداشت و جان نثار وفدایی او به حساب میآمد، حاضر بود به خاطر او با دنیایی بجنگد وهمه چیز را نابود کند. سپس از جانب تزار به پستی میرسد و با ارتقای مقام، خودخواهیهای او بیشتر میشود. جامعة آن روز روسیهـ از نظر راوی ـ به چهار دسته تقسیم میشدند: اول ثروتمندان درباری؛ دوم درباریان بدون ثروتی که عموماً مسؤولیت تربیت درباریان را به عهده داشتند، ولی خارج از حدود دربار فقیر و بیچیز شمرده میشدند؛ سوم ثروتمندانی که به شکل موروثی صاحب زمین وباغ و ده وکوهستان وییلاق بودند ومیکوشیدند تا به نحوی به دربار راه یابند؛ و چهارمین طبقه انسانهای فقیر و گرسنهای که بیش ازهمة طبقات رنج میکشیدند و کار میکردند و طبقة اول و سوم از ثمرة رنج وزحمت ایشان در رفاه میزیستند، ولی خودشان میبایست تا پایان دنیا بی چیز وفقیر و بدبخت بمانند. افسر جوان وقتی به تفکر دربارة موقعیت خود میپرداخت، خود را آمیزهای از دو طبقة سوم و چهارم مییافت. (تولستوی، 1368: 32) برای راه یابی به دربار با دختری از خانوادة درباری ازدواج میکند دختری زیبا و جذاب که بعدا درمییابد، این دختر در زمان دانش آموزی توسط همین تزار تصاحب شده است، استعفا نامهای تنظیم میکند وتصمیم میگیرد پایتخت را ترک کند و به ییلاق، مزرعة پدریاش سفر کند. پس از تابستان به جای بازگشت به سن پترزبورگ، به صومعهای میرود ودر پاسخ نامة مادر که میخواهد او را منصرف کند، مینویسد: « نه! اینک ندای خدا را میشنوم و امر خدا قبل از هرکاری باید اجرا شود.» چندی بعد او به یک راهب کامل عیار تبدیل میشود و میکوشد آن زیباییها و حتی «کنتس ماری کوروت کووا» را نیز فراموش کند. او به دیر یا خانقاهی میرود و همة غرورش را زیر پا میگذارد، از حوزة گناه فاصله میگیرد و به جستجوی فضایل معنوی گردن مینهد. در کلیسا میآموزد و باور میکند همان گونه که جسم به غذا احتیاج دارد، روح نیز به غذا نیازمند است. اندک اندک صاحب دانش کلیسایی شد و با لقب «سرگیوس» مشهورخاص و عام گردید. شبی زنی از میان جمعی خوشگذران که در حوالی صومعه او پرسه میزدند، با دوستانش شرط گذاشت که بتواند در «کاساتسکی» نفوذ کند. هفت سال از ریاضت او گذشته بود و زندگی مشقت باری داشت. همواره در فکر مبارزه با شیاطینی بود که در نظر او در دو کلمة «شک و شهوت» خلاصه میشدند. اگر این جهان گذرگاه گناه است، نباید ساخته میشد، این افکار روحش را مشمئز و ناراحت میکرد و موجب احساس تنفری در او میشد. به خود نهیب میزد و به سوی نماز میرفت. شبی غرقه در همین افکار و در حالی که بر بسترش دراز کشیده بود که، صدای برخورد چند انگشت را بر در دخمه شنید. به طرف در رفت وصدای زمزمة زنی را شنید. شوکه شد. در کتابهای مذهبی و شرح حال زاهدان بزرگ خوانده بود که گاهی شیطان به صورت زنی زیبا، در زندگی متوسلین ظهور میکرد وسبب وسوسة ایشان میشد. مدّتی تأمل کرد، ذکرگفت، به خدا پناه برد، ولی همین که دوباره به در نزدیک شد، صدای جذاب وخردکنندة زنی را شنید که میگفت: «بگذار داخل شوم ! ترا به حق مسیح! » پس از کشمکش بسیار با خود، بالاخره پدر در را باز کرد و زن داخل شد. بوی عطر ملایمی وارد معبد شد. زاهد در را بست ولی قلاب را نینداخت و به یاد یوسف افتاد در لحظهای که میخواست از دست «زلیخا» بگریزد. به خدا پناه برد. دعا کرد. ولی زن که شادی خاصی در نگاهش دیده می شد، شرح داد که بادوستان خود مشغول اسب سواری بوده و شرط بسته که تنها، بازگردد، ولی راه را گم کرده است. پس از اصرار زن به بهانة کمک خواستن و تکرار چند بار آن، در را گشود و بدون این که نگاهی به زن بیفکند، به طرف محل هیزمها رفت. کندهای را یافت، تبر را بسرعت برداشت، انگشت سبابهاش را روی کنده گذاشت ومحکم به انگشتش کوبید، و در حالی که درد وفوران خون را حس میکرد، جبهاش را روی انگشت بریده انداخت و بشدت فشار داد وپرسید: آیا میخواستید روح شرم خود را بکشید؟ البته، وسوسه همیشه در دنیا هست، اما رنج و عذاب برای کسانی است که تحت تأثیر وسوسه اند... خدا را عبادت کن، چه ممکن است گناهان ما را ببخشد. یک لحظه زن متوجه چکیدن خون بر زمین شد. چراغ را برداشت و چند قدمی داخل راهرو شد. آنجا انگشت سبابة زاهد را در خون غوطه ور یافت. با همان تندی و تعجیل برگشت و زاهد با آرامشی تمام به اتاق عقب بازگشت و در را پشت سرخود محکم کرد. زن شرمنده بازگشت. لحظاتی بعد صدای زنگ کالسکة همراهانش شنیده شد و او گریه کنان، درحالی که هقهق گریهاش در معبد میپیچید، زیستگاه زاهد را ترک کرد.قاضی به طرفش آمد و او وارد کالسکه شد و سکوت کرد. سال بعد زن که بیشتر اوقاتش را با جاذبة معنوی زاهد طی کرده بود، در معبدی نماز خواند و از مقامات مسؤول معبد خواست تا او را به یک دیر روحانی مخصوص زنان راهنمایی کنند. بیست و دو سال با ریاضت وکمک به مردم گذشت. هربار که میخواست به استراحت یا به عبادت باز گردد، احتیاج شدید مردم او را تسلیم میساخت و او حس میکرد با عشقی که به مسیح پاک دارد، باید همة آسایش خود را فدای زندگی دیگران کند. گاهی با خود میاندیشید: «آنچه میکند برای بشراست یا برای خدا؟» ولی باز خود را تسلّی می داد و از حق شناسی بیماران در برابر طبابت زاهدانهاش احساس رضایت میکرد. در برابر این سؤال وقتی به باطن و وجدان خویش رجوع میکرد، چنین جوابی از خود میشنید: «من همة کارها را برای خدا کردهام. تنها گاهی شیطان، جای کارهای مرا برای بشر میگرفته است.» (تولستوی، 1368: 92) سرگیوس دائم از خود میپرسید: «آیا واقعاً به این مردم علاقهمندم؟» به این نتیجه میرسید که در علاقة مردم بر او شکی نیست، اما مسأله این است که او قدرت دوست داشتن کسی را نداشت. برایش نه عشق، نه تواضع نسبت به مردم چندان ارزشمند نبود. سرانجام با خود اندیشید: «حالا وقت اعتراف من رسیده است. باید قبل از مرگ اعتراف می کردم. پاشنکا! من مرد کاملی نیستم. نه تنها یک مرد ساده، بلکه یک گناهکار، یک فاسد، یک شرور، یک کور ذهن و جسور هستم؛ آن هم نه مثل همة مردها، بلکه از همة آنها پست تر و گناهکارتر ... فاسدتر از خیلی مردان فاسد!»( همان:150) سپس زیستن دیگری را آغاز کرد. به راه خویش ادامه داد و در مسیر خویش با دیگر مسافران همراه میشد و به نام حضرت مسیح گدایی میکرد. برخی به او دشنام میدادند، اما برخی با مهربانی به او غذا میدادند و او را انسانی شریف و پاک میدانستند.گاه در طول مسافرت، دستش را بر سر بیماران میگذاشت و برایشان دعا میکرد. او در هر موقعیتی که مییافت، به مردم کمک میکرد و با نوشتن نامه و یا آموختن الفبا به بیسوادان آنان را از خود راضی مینمود، بیآنکه در مقابل این اعمال نیک، انتظار پاداشی داشته باشد.« کمکم خدا را مییافت و مطمئن میشد که او را در دل خلایق باید جست، نه درکلیسا و عزلتگاه.»( همان: 138) در ماه نهم سفرخویش وقتی از« تلبور» میگذشت، ژاندارمی از او اسمش را پرسید و او پاسخ داد : استپان کاساتسکی. وقتی ژاندارم از اوگذر نامه و کارت شناسایی خواست و با سکوت او رو به رو شد، به اداره پلیس برده شد و پس از محاکمه، بدون آن که خود را معرفی کرده باشد، به « سیبری» تبعید شد. حالا دیگر استپان کاساتسکی پس از این که عمری را به خاطر خدا وخلق او زندگی کرد، در مزرعهای در سیبری به زندگی خود ادامه میدهد و زندگیاش مثل همیشه باکار و کمک و اندیشه دربارة خدا ادامه دارد، در حالی که به بچههای دهکده درس میدهد و از بیماران پرستاری میکند، در باب خدا و وجود او میاندیشد.
سرگیوس پیر وابراهیم ادهم داستان سرگیوس پیر از جهات بسیاری مشابه داستان سالکانة ابراهیم ادهم در ادب و عرفان اسلامیـ ایرانی است. ابراهیم نیز درآغاز زندگی اشرافی و شاهانهای داشته است . بنابرروایت عطار و تذکرة الاولیاء او پادشاه بلخ بود و ازچنان موقعیت وحشمتی برخوردار بود که عالمی را زیر فرمان خود داشت و به هنگام حرکت چهل سپر زرین در پیش وچهل گرز زرین در پس او میبردند ( عطار، تذکرة الاولیاء، 1366: 102). حکایت پیوستن ابراهیم ادهم به حلقة سالکان چنین آمده است که« یک شب بر تخت خویش خفته بود که صدایی و لرزشی بربام خویش شنید. چون تفحص کرد شبانی را بر بام یافت واز او پرسید: کیست؟ شبان پاسخ داد: آشنایم و شتر گم کردهام. ابراهیم گفت: ای نادان! شتر بر بام میجویی؟ شتر بر بام چگونه باشد؟ واو پاسخ داد: ای غافل، تو خدای را برتخت زرین در جامة اطلس میجویی! شتر بر بام جستن از آن عجیبتر است؟! » این پرسش و پاسخ نوری در دل ابراهیم پدید آورد واو را به حلقة سالکان راهنمایی کرد. اگر بپذیریم که بیشتر نویسندگان ادبیات داستانی میکوشند تا درون مایة داستان خویش را بر مبنای حوادث و شخصیتها طرح کنند، تأکید آنها بر طرح مسائل شگرف و عجیب هم به جاذبة داستان کمک میکند و هم خواننده را آماده میسازد تا فکر نویسنده را دنبال نماید. «مشکل نویسنده آن است که چگونه میان نامعمول و معمول توازن برقرار کند، به طوری که از یک سو شوق برانگیزد و ازسوی دیگر واقعی بنماید» ( توماس هاردی، به نقل از: میریام آلوت، 1380: 6). تحول روحی سریع قهرمانان تولستوی و عطار، مهمترین حادثة شگفت این دو روایت است؛ حادثهای که زندگی هر دو شخصیت را تا پایان عمر تحت تأثیر قرار میدهد و جهانبینی آن دو را به طور جدّی عوض میکند. 1- نکته قابل توجه این که این هر دو شخصیت از طبقه اشراف به حساب میآیند؛ با این تفاوت که کنارهگیری سرگیوس در داستان تولستوی، محصول سرخوردگی او در عشق و خیانتی است که نامزد او بدو کرده است، و حال آنکه سبب کنارهگیری ابراهیم ادهم از پادشاهی بلخ آوای خضر راهی است که به سراغ او میآید ودر دل او شور و اشتیاق میآفریند. ابراهیم ادهم پس از سخنان خضر، ترک دنیا و پادشاهی میگوید وبه نماز وعبادت روی میآورد. ریاضت ابراهیم در غاری انجام میشود و دور از چشم خلایق. او سه غار را برای انزوا و عبادت بر میگزیند و در هر یک از آنها سه سال به عبادت مینشیند. ریاضت وعبادت او از جهت طولانی بودن و دور از خلق بودن، با ریاضت وعبادت قهرمان داستان تولستوی مشابهت تمام دارد. 2- این هر دو سالک ریاضت خویش را با کم خوردن و انزوا و ترک اجتماع و خانواده دنبال میکنند؛ با این تفاوت که قهرمان روایت عطار هر هفته پنجشنبه ازغار بیرون میآید، پشتهای هیزم جمع میکند و صبحگاه به نیشابور برده، میفروشد وبا پول آن نانی میخرد و نیم آن به درویشی میدهد وبا نیمی دیگر تا هفتهای دیگر قناعت میکند. قهرمان داستان تولستوی، امّا این گونه نیست. او گرچه در شکستن هیزمها برای ایجاد گرما، خود اقدام به کار میکند، امّا همان غذای اندکش نیز از طرف مسؤولان معبد وکلیسا تهیه میشود. شاید تفاوت نگاه اسلامی و مسیحی این دو نویسنده، موجب ترسیم این بعد متفاوت از دو شخصیت مشابه شده باشد. دراسلام کار جزو عبادات به حساب میآید و آدمی میتواند به وسیلة کار به تقرب خداوند برسد. پیامبر(ص) فرموده است: «ملعون من القی کلَّهُ عَلَی النّاس: هرکه در زندگی بار دوش دیگران شود، از رحمت خدا به دور است.» طبیعی است با چنین دیدگاهی عارفان مسلمان در بیشتر موارد تأکید میورزیدند که سالک خود با کار کردن و پذیرفتن سختیها، هزینة خویش را به عهده گیرد. این نکته هم عزت عارفان را حفظ میکرد و هم به منزلة نوعی عبادت موجب تقرّب ایشان به خداوند میگردید. 3- هردو قهرمان چنان از مردم فاصله میگیرند که اگر کسی به زیارتشان بیاید ویا از وجودشان در عبادتگاه آگاه شود، اندوهناک شده، از معرض حضور مردم میگریزند؛ گرچه گریز سرگیوس پیر ازمردم گاه گاهی دچار تردید وخدشه میشود و در پارهای موارد پیر زاهد تولستوی از اقبال و توجه مردم و شهرت واعتبار خویش لذت میبرد؛ ولی ابراهیم همواره از شهرت میگریزد. هردو سالک از پیر اطاعت میکنند: سرگیوس پیری از میان کاهنان معبد برمیگزیند و ابراهیم ادهم دل در گرو خضر می بندد؛ شخصیتی نمادین ودر پارهای از موارد شبه اسطورهای که گاه برای هدایت سالکی ظاهر میشود وگاه سالها و قرنها از دیدهها نهان میماند. 4- این هردو بزرگ در این ویژگی نیز مشترکند که بجدّ و با تأکید تمام از زنان و زیبایان فاصله میگیرند و خود را در معرض لذّت و هوس غریزی قرار نمیدهند. در فرهنگ اسلامی همسر وفرزند گاهی نعمت وگاه « فتنه»؛ یعنی سبب آزمایش وامتحان آدمیان شمرده شدهاند. ابراهیم ادهم برسبیل آیهای از قرآن کریم که فرموده است: « انّما اموالکم واولادکم فتنه» از همسر و فرزند فاصله میگیرد. قهرمان داستان تولستوی به سبب نگاه مسیحیان سنّتی که زن را وسیلة گمراهی بنی نوع بشر میشمارند، از زن فاصله میگیرد. این دیدگاه نشان میدهد و تأکید میورزد که راه سلوک بجدّ از لذّات نفسانی -خواه حلال وخواه حرام- جداست. در میان عارفان مسلمان و اولیای الهی فرهنگ شرقی کسانی چون ابن عربی، مولانا، عراقی، ابوالحسن خرقانی و... بودهاند که نه تنها زن و زیبایی او را آفت سلوک وتوجه به خدا ندانستهاند که بالعکس چهرة معشوقی خداوند را در سیمای زنان و زیبایان دیدهاند و مشاهدة جمال حق را در جمال ایشان سبب تقرّب و کمال دانستهاند. 5- نگاه تولستوی در خصوص عشق ورزیدن به زن وحتی نگاه پارهای از صوفیان مشرق زمین تحت تأثیر آموزههای مسیحی و گاه تعالیم مانوی است. از این منظر، یکی از بزرگترین گناهان و شاید در نظر برخی از صاحبان کلیسا، بزرگترین گناه میل انسان به لذت غریزی خارج از ازدواج است. به نظر ایشان؛ انسان پاک کسی است که حتی از ازدواج مشروع نیز فاصله میگیرد؛ فاصله گرفتن از ازدواج به منزلة فاصله گرفتن از زن است و زن ابزار دست شیطان برای رسیدن به خواستههای تباه و غیر الهی است. این آموزه، علاوه بر نگاه بیپایة مفسران کلیسایی از زن و موقعیت او در آفرینش جهان، متکی بر عباراتی است از کتاب مقدس که در جریان هبوط انسان از بهشت زن را دستیار و عامل فریب شیطان میداند؛ درست برخلاف آنچه در تعالیم اسلامی معرفی شده است. از کتاب مقدس بخوانیم: «و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود، هشیارتر بود و به زن گفت« آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همة درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «از میوة درختان باغ میخوریم، لکن از میوة درختی که در وسط باغ است، خداگفت: از آن مخورید و آن را لمس مکنید؛ مبادا بمیرید» مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمهای شما باز شود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.» و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما، دلپذیر و دانش افزا، پس از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دو باز شد و فهمیدند که عریانند، پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترهایی برای خویش ساختند. وبه آدم گفت: «چونکه سخن زوجهات را شنیدی واز آن درخت خوردی، به امر فرموده، گفتم از آن نخوری، پس به سبب تو زمین ملعون شد وتمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد.» (کتاب مقدس، 1385: 3). انکار ابراهیم ادهم و باباسرگیوس نسبت به زن و ازدواج در تذکرة الاولیا و دیگر آثار عرفانی زمینههای دیگر نیز دارد. بزرگانی چون غزالی نیز ازدواج را برای خاصان حق چندان لازم نمیشمردند، چرا که زن را از جنس دنیا میدانستند و ازدواج را کاری دنیوی میشمردند. در تذکرةالاولیا از قول مالک دینار چنین آمده است که: « دنیا را سه طلاق داده است و دختری صاحب جمال که از پدری توانگر بازمانده بود، چون آرزویش برای ازدواج با مالک را فاش کرد، در پاسخ شنید که زن از جمله دنیاست و مطلقة ثلاثه را نکاح نتوان کرد (عطار، 1366: 50). 6- قرآن کریم نه تنها در داستان نمادین رانده شدن آدم از بهشت، حوا را مسؤول فریب انسان نمیداند، که زن را وسیله آرامش و سکون مرد، و مرد را نیز عامل سکون و آرامش زن میداند و آفرینش زمین را وسیلهای برای نعمت وکمال انسان معرفی میکند و از آدمیان میخواهد که در آبادانی آن بکوشند و همه از آن بهره ببرند: « والارض وضعها للأنام فیها فاکهةٌ و النخل ذات الأکمام و الحبّ ذوالعصف والریحان فبای آلاء ربّکما تکذّبان» ( الرحمن،آیه 12). نیز در آیه ای دیگر: «هوالذی انشأکم من الأرض واستعمرکم فیها» (هود، آیه 61). برای بسیاری از عارفان مشرق زمین لذّات زمینی و زیبابیهای صوری، اگر مقصد وتوقفگاه انسان نباشد، می تواند سبب و پلی شود برای رسیدن به حق. تعبیر« المجازقنطرة الحقیقه» بیانگر همین حقیقت است. در میان مسیحیان نیز گرچه بوده اند کسانی که این گونه به زن و زیباییهای مجازی نگریستهاند، ولی عموم کشیشان و مسیحیان کلاسیک برآن بودهاند که هرچه انسانها از زیباییها و نعمتهای این جهانی برخوردار شوند، به همان میزان از نعمتهای اخروی محروم خواهند ماند. آن کسی که با نگاه نفسانی و هوسباز به یک زن می نگرد، حتی به زن خودش، مرتکب عمل خلاف عفت میشود. هنگامی که ارزشها با هوس نابود شوند، آدمی دیگر انگیزة زیستن را از دست میدهد و با ترک آن است که به قانون الهی عمل کرده است و یگانگی انسانها تحقق مییابد. تولستوی به استناد انجیل به روایت مایتوی مقدس میکوشد اثبات کند که آرمان مسیحی ازدواج نیست. ازدواج نمیتواند وجود داشته باشد ، مگر مبتنی بر دیدگاهی غیر مسیحی که آن هم عنصر عروج نیست، بلکه سقوط است و عشق با آن عوارضی که در پیش دارد و از پس میآید، سر راه آرمان واقعی آدمی قرار میگیرد (رک: رومن رولان، 1365). معنویت مسیحی وبویژه کلیسای کاتولیک برای زن وعشق انسانی هیچ نقش و رسالتی به عنوان میانجی و دستگیر قایل نیست. تنها زنی که کلیسا نقشی از محبت را بدو نسبت داده، مریم عذراست؛ آن هم بسی دیرهنگام و براساس نظر پارهای از مفسران مسیحی اتفاق افتاده است. در نظر ایشان زن همدست و یاور برگزیدة شیطان است؛ برخلاف عموم عارفان مسلمان مشرق زمینکه زیبایی زن در نظر ایشان جلوة جمال حق است!
7- در نظرعارفان مشرق زمین ادراک جمال الهی عموماً از طریق جلوههای غیبی، صور معنوی و نیز درکسوت مخلوق انسانی و غیرانسانی رخ مینماید و با چشم بصیرت راهنما و راهبر عشق الهی و جمال او می گردد، گرچه توقف در آن نیز میتواند خود دامی باشد که سالک را از ادامة راه باز دارد. از نظر عارفان عشق و معشوق جلوه حق است و اوست که سرچشمه واصل عشق شمرده میشود. حق تعالی به حکم «یحبّهم و یحبّونه» ( مائده ـ 54) او نخست صلای محبت درانداخت وشور عشق برانگیخت وبه جمال بی نهایت خویش عشق ورزیدن آغازکرد و جهان را مظهرجمال لم یزلی ساخت وتخم عاشقی و معشوق پرستی در دلها افکند و آدم خاکی را سبق محبت آموخت» ( بدیع الزمان فروزانفر، 1367: 681). تعالیم مذهبی وفرهنگی اسلام وعرفان اسلامی همواره جهت افراط و تفریط توجه به زن را نکوهیده است. از یک سو، هرزگی و هوسبازی و فسق وفجور مایة تباهی و مرگ عشق شمرده شده و از دیگر سوی، زهد و رهبانیت و ریاضت بیامان و انزوای از زن و زندگی نیز فاصله گرفتن با عشق به جمال الهی لحاظ شده است:
عراقی، عارف جمال دوست فرهنگ ما که حسن و زیبایی را وسیلة تقرّب به جمال الهی میداند، آورده است: « عشق از روی معشوقی آینة عاشقی آمد تا در وی مطالعه جمال خود کند واز روی عاشقی آینة معشوقی آمد تا دراو اسماء و صفات خود بیند، هرچند در دیدة شهود یک مشهود بیش نیامد. اما چون یک روی به دو آیینه نماید، هرآینه درهرآیینه روی دیگر پیدا آید، باآنکه درحقیقت جزیکی نبود… عشق هرچند خود را دایم به خود میدید، خواست که در آیینة جمال معشوقی خود مطالعه کند، نظردرآئینة عاشق کرد، صورت خودش در نظر آمد... عاشق خود گشت» (عراقی، 377-379). 8- در نگاه عموم معتقدان کلاسیک مسیحی، نگاه به انسان نگاهی است آمیخته به شیطان، گناه وبه تبع آن عذاب و جهنم. به بیان دیگر، دراین نگاه، بخش عمدة عظمت انسان فرو کاسته میشود و آنچه در آفرینش عظیم ومهیب تلقی میگردد، شیطان، گناه و جهنم است. این چشمانداز گرچه تاحدی به چشم انداز زاهدان در فرهنگ اسلامی نیز نزدیکی و مشابهت دارد، ولی البته تفاوت بسیاری است میان چشم انداز عاشقانه از خداوند که عظیمترین موجود مخلوق خداوند، زیبا ورحمانی تفسیر میشود وچشم بیننده از رحمانیت وعشق به خداوند پر میگردد؛ با نگاهی که عظیمترین مخلوق خداوند را جهنّم وعذاب او معرّفی می کند. در نگاه عاشقانه انسان مشتاق زیباییها و جلوههای رحمانی اوست و از این جلوهها مست و بیخود میشود. در این مستی و بیخودی است که عاشق به هیچ چیز بجز معشوق نمیاندیشد و یک دم هم نمیتواند مخالفت او را پیشه کند، در حالی که اگر درمقام خوف بایستد، بیش از آنکه به اوصاف جمالی حق نزدیک و از خود تهی شود، به خود و ترس از عذاب میاندیشد. فراموش نکنیم که جمال وعشق صفات رحمانی حقاند و خوف و خطا صفات بشری. همواره به صفات حق اندیشیدن تقرّبی دیگر میدهد و همواره از عذاب ترسیدن شخصیتی دیگر. 9- « ازجمله موضوعات درخور توجه در کتاب سرگیوس پیرکه جزو آخرین آثار تولستوی به شمار میآید، تأکید نویسنده بربازگشت به میان مردم و تفسیر تازهای از محبّت به خداوند است. قهرمان داستان تولستوی سرانجام در مییابد که هیچ وقت نمیتوان از دست وسوسههای نفس رهایی کامل یافت. بنابراین، نشستن و ریاضت صرف کشیدن چارة نهایی کار نیست؛ میباید رضایت خداوند را درخدمت به خلق وحرکت در میان مردم پیدا کرد و شاید به همین علت است که تصمیم میگیرد معلمی پیشه کند و از نام و نشان عارفانه فاصله بگیرد تا بتواند در محرومترین نقاط، مثل «سیبری» - که بسیار سرد وجانکاه است- با معلمی کردن کاری برای محرومان وبیچارگان کرده باشد. رفتار امثال ابراهیم ادهم و باباسرگیوس پیر فاصله گرفتن از حالت تعادل انسانی است و تکیه بر وحشت خیز بودن جامعه ایشان، از دیدگاه بدبینان و منادیان انزوا طلبی، نظیر: شوپن هاور، هدایت، کافکا، سارتر وکاموو… . این گروه در این نقطه مشترکند که با نگاه به جامعه و حضور در اجتماع چیزی نصیب انسان نمیشود، جز وحشت وتزاحم حاصل از طمع و منفعتطلبی ثروتمندان و قدرتمندان یا رنج واندوه طاقت فرسای تودههای مردم؛ بنابراین، بر اساس دیدگاه این عارفان باید بکلی از اجتماع کنارهگرفت و راه پاکی را دنبال کرد. راه پاکی و تعالی نیز به نظر ایشان انزوای کلی از خلق است ودوری از تزاحم مردم و جامعه. این نگاه از یک سو تحت تأثیر مسیحیت و مانویت ازانسان وجامعه است وگناه آلود بودن ذاتی انسان و بسیاری از رفتارها و معاملات او در دنیا. به نظر این دسته کارکرد اجتماعی وانسان دوستانة مذهب وهماهنگ سازی انسان و جهان و به بیان دیگر عاشقانه زیستن در محضر خداوند جایگاه خود را از دست میدهد. از نظر عارفانیدیگر همانند مولانا، این درست است که: آدمیخوارند اغلب مردمان، و سلام وعلیکشان نیز آسایش را ازانسان سلب خواهد کرد، ولی خلوت گزینی نیز برای همیشه و از همة مردم راه به جایی نمیبرد. به قول بزرگی چون مولانا:
10- مشکل دیگر اندیشة زاهدانة صرف انفعالی بودن آن است. هم امثال کافکا وهدایت و... وهم امثال شخصیتهای داستانی بابا سرگیوس پیر وابراهیم ادهم رفتارشان نه رفتاری مستقل و از سرکمال و تعالی انسانی است، که بخشی از رفتارهای شرطی ایشان به سبب وجود عناصر مخرب و نادرست اجتماعی است. این که چون در جامعه پلیدی هست، پس باید به یکباره ازآن کناره گرفت، انتخاب رفتاری است مبتنی برمحرک بیرونی و خاص وتعیین خط مشی زندگی صرفاً بر مبنای محرکهای بیگانه و کاملا جدا از شخصیت و هویت انسان است؛ یعنی پذیرش اینکه انسان حق انتخاب و نیز تمام معرفت خود را بیهوده به یک سو نهد و تنها بر مبنای تأثیر دیگران عکس العمل نشان دهد. این حرکت یادآور سخن سعدی است درباره زاهدی که از دنیا به غاری قناعت کرده بود و میفت:
در بابا سرگیوس ورشکستگی وسرخوردگی یک انسان درباری به سبب خیانت معشوق، عامل فاصله گرفتن شخصیت داستان از نقطة تعادل زندگی در اجتماع است؛ و شاید این نقطه تعادل حلقة مفقود شدة زندگی بسیاری از مسیحیان، بویژه پس از رنسانس است که یا باید برای پاک ماندن و مؤمن بودن ازهمة نعمتها ولذتها فاصله بگیرند ویا درجامعه حضور یابند وغرق در شادکامی و لذت پرستی لگام گسیخته و هوسآلود شوند. تفسیر انسان در یک طرف افراط و یا تفریط، همواره این مشکل را خواهد داشت. اگر انسان را در مقام تعالی کاملاً دور از دنیا و روحانی محض لحاظ کنیم، نخست ابعاد زمینی و مادی او را تجلّی خدا ندانستهایم و دیگر آنکه انسان را در برابر گزینش همه یا هیچ قرار دادهایم که بالطبع کسان بسیاری طرف دیگر را برمی گزینند. اگر هم کسی طرف زمینی ومادی را برگزیند ولزوماً خود را در برابر خداوند فرض کند، راهی برای پیوستن به او نخواهد داشت؛ حال آنکه اگر بپذیریم که آدمی صاحب دو بعد متفاوت زمینی وآسمانی است و این دو بعد هر دو تجلّی خداوند و حاصل فیض و رحمانیت اویند، با آن ایستادن در مقام تعادل، بهره بردن از مواهب الهی و در مقام تقرّب بودن حفظ خواهد شد. مهم آن است که آدمی حدود خداوند را پاس دارد و یکباره وجودش را غرق در غرایز و حیوان صفتی نکند. در فرهنگ اسلامی ازدواج و برخورداری از لذتهای غریزی آنگاه که فراتر از حدود الهی نباشد، بسیار نیکو و دلپسند تلقّی شده و وسیلهای است برای تقرّب به خداوند. زیباییهای دنیا، زن وعشق زمینی نعمت خداوند است و پلی به سوی او ونه رقیب خداوند و نقطة مقابل او. به قول مولانا کار انسان باده زدن با میهمانان دیگر خداوند است؛ یعنی دعوت ایشان برسفرة حق، بلکه تذکر به اینکه باید شرم میهمانان را شکست و رویشان را به خدا باز کرد و تأکید بر اینکه اگر آدمیان برسراین سفره به ضیافت و میهمانی آمدهاند، منزوی و ساکت و بیبهره ننشینند و از نعمتها نیز بهرهای ببرند.
و به تعبیر قرآن کریم: «قل من حرّم زینة الله اللتی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق.» (اعراف: 32) و نیز: « کلوا من طیبات ما رزقناکم و...»( اعراف: 160) 11- نکته مهم دیگر تأکید هر دو نویسنده بر التزام شریعت و حقیقت به یکدیگر است. به بیان دیگر، به صورت بدون حضور خداوند و بدون ایجاد تحول چندان اثری نخواهد داشت و عمل نیک و کمال انسانی تا با التزام به عبادات نباشد، پایدار نخواهد ماند. هم حکایت ابراهیم ادهم، قهرمان حکایت عطار همواره و پیوسته به آداب شرع ملتزم میماند و حقیقت را از پوستة محافظ خود؛ یعنی شریعت جدا نمیسازد و نماز و روزه و ذکر وعبادت را تداوم میبخشد و هم سرگیوس هر لحظهای از ذکر و عبادت کناره نمیگیرد.گویا این هر دو نویسنده نیک میدانند که عرفان بدون عبادت گاه در حد ادعا و لفاظی باقی خواهد ماند. از عبدالکریم هوازن قشیری در رساله قشیریه بشنویم: «شریعت امر بود به التزام بندگی و حقیقت مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت کی مؤید نباشد به حقیقت، پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیاید، و شریعت به تکلیف خلق آمده است و حقیقت خبر دادن است از تصریف حق. شریعت پرستیدن حق است وحقیقت دیدن حق است، شریعت قیام کردن است به آنچه فرمود و حقیقت دیدن است آن را که قضا و تقدیر است و پنهان و آشکار کرده است»(امام قشیری، 1361: 126). 12- از جمله تفاوت نگاههای عطار و تولستوی یا به بیان دیگر تصریحات پارهای از تفسیرهای متون عهدین در نظر مسیحیان و قرآن کریم، آن که بنابر برخی از تفاسیر مسیحیان، راه انسان به سوی خدا به طور طبیعی بسته است و برای باز شدن آن باید ریاضت بسیار کشید و تاوان گناه، فراوان پرداخت، بنابراین نظرانسان مستقیماً و بدون برطرف کردن موانع و دیوارهای سنگی و سنگین نمیتواند با خداوند پیوند داشته باشد و به او اتصال یابد؛ اما براساس آموزههای عرفان اسلامی برعکس، جان آدمیان اتصالی بیکیفیت و فراتر از چون وچرا با خداوند دارد و به گفته مولانا:
موضوع تقاضای گشودن در از سوی خداوند را عطار در تذکرة الاولیا از زبان صالح مرّی آورده و رابعه را به اعتراض واداشته. نیزدر تذکرة الاولیاء و هم در منطق الطیر به لطف تمام چنین آمده است: «صالح مُرّی -رحمه الله علیه- بسی گفته که: هرکه دری کوبد باز شود. رابعه یک بار حاضر بود، گفت: تاکی خواهی که نخواهد گشاد، کی بسته است تا بازگشاید؟ صالح گفت: عجبا مردی جاهل و زنی ضعیفه دانا! » (عطار، 1371: 81- 82). و در منطق الطیر آورده است:
نتیجهگیری از مقایسة داستان تولستوی و روایت عطار چنین بر میآید که مقوله سلوک و تقرب به خداوند از جهت پرهیز نفس و ریاضت انسان و توجه به ذکر، خلوت نشینی و در نهایت خدمت به خلق یکسان و همانند است، اما آنچه شیوههای عارفان مسیحی و مسلمان را متمایز میسازد، نگاه تند و افراطی مسیحیان به نعمتهای جهان، ازدواج، زن و زندگی است، که در فرهنگ اسلامی نقطه تعادل انسان و جهان بسی دل انگیزتر به تصویر کشیده شده است. از مواهب برخوردار شدن و دچار گناه نشدن شرط تقرب به خداوند است؛ همچنان که ذکر و توجه به او مهمترین ابزار راه است، نعمتهای مادی نیز می توانند طریق پیوستن به حق باشند.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- قرآن کریم 2- آلوت، میریام .(1380). رمان به روایت رمان نویسان، ترجمة علی محمد حق شناس، تهران: انتشارات مرکز، چاپ دوم. 3- اسلامی ندوشن، محمدعلی.(1358). آواها وایماها، ،تهران: انتشارات توس، چاپ سوم. 4- برلین، آیزایا .(1361). متفکران روس، ترجه نجف دریا بندری، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول. 5- تراوایا، هانری.(1374). شرح مفصل احوال وآثار تولستوی، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران: نشر البرز، چاپ اول. 6- تراویک، باکنر .(1373). تاریخ ادبیات جهان، ترجمة عرب علی رضایی، تهران: انتشارات فرزان، چاپ اول. 7- تولستوی، لئون.(1368). سرگیوس پیر، ترجمة امیر هوشنگ آذر، تهران: نشر پیک اندیش نیک اندیش، چاپ دوم. 8- رولان، رومن .(1365). زندگی تولستوی، ترجمة علی اکبر خبره زاده، تهران: انتشارات نگار، چاپ اول. 9- سعدی.(1379). کلیات، تصحیح فروغی، با تعلیقات و فهارس بهاء الدین خرمشاهی، تهران: انتشارات دوستان، چاپ دوم. 10- عراقی .(1371). لمعات، تهران: نشر مولی. 11- عطار نیشابوری، فریدالدین .(1366). تذکرة الاولیاء، به تصحیح محمد استعلامی، تهران: انتشارات زوّار، چاپ پنجم. 12- ________________ .(1371). منطق الطیر، تصحیح سید صادق گوهرین، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چاپ هشتم. 13- فرغانی، سعید الدین سعید .(1357). مشارق الدّراری: شرح تائیه ابن فارض، به کوشش جلال الدین آشتیانی، تهران: انجمن حکمت، چاپ اول. 14- فروزانفر، بدیع الزمان .(1367). شرح مثنوی شریف، ج 2، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم. 15- قشیری، ابوالقاسم .(1361). ترجمة رسالة قشیریه، نوشتة ابوعلی بن احمد عثمانی، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ دوم. 16- میرسکی، د. س. (1372). تاریخ ادبیات روسیه، ترجمة ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ دوم. 17- مورگان فاستر ، ادوارد .(1352). جنبههای رمان، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ اول. 18- ____ .(1363). مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، به کوشش ن. پورجوادی، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول. 19- مولانا.(1367). دیوان کبیر غزلیات شمس، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر،تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوازدهم. 20- ناباکوف، ولادینیر.(1371). ادبیات روس، ترجمه فرزانه طاهری، تهران: نشر نیلوفر، چاپ اول. 21- نفیسی، سعید .(1367). تاریخ ادبیات روس، تهران: انتشارات توس، تهران، چاپ دوم. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,169 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 412 |