تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,402 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,205,651 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,074,980 |
بررسی و مقایسه دو چهره نیمه تاریخی شاهنامه (بهرام گور و بهرام چوبین) بر اساس نظریه قدرت | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 1، دوره 4، شماره 4، اسفند 1389، صفحه 1-28 اصل مقاله (314.61 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اسحاق طغیانی* 1؛ رضوان وطن خواه2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بهرام گور و بهرام چوبین از چهرههای برجسته شاهنامهاند. به نظر می رسد، داستان زندگی این دو قهرمان، درگذر زمان دستخوش روایتهای افسانهای و عامیانه شده و تا اندازهای در هاله رمز و ابهام فرو رفته است. تشابه در برخی از روایات و حوادث زندگی این دو، این فرضیه را قوّت می بخشد که این وقایع مربوط به زندگی یک نفر است. با وجود این از خلال ابیات شاهنامه میتوان تا حدودی به شخصیت واقعی آنها پی برد. داستان بهرام گور و بهرام چوبین به علّت آنکه در بخشهای پایانی شاهنامه قرار گرفته، کمتر مورد توجه بوده است، با این حال مردم همواره به نظر احترام به آنان نگریستهاند؛ زیرا شخصیت این دو قهرمان بزرگ را با روحیه حقیقت جویی خویش، همراه و هماهنگ دیده اند. هم نامی این دو چهره نیمه تاریخی، آمیختگی بیشتر سرگذشت آنها را در پی داشته است که بازتاب آن را در شاهنامه نیز میتوان دید. در این جستار تلاش برآن است تا با در نظر گرفتن یکی از نیرومندترین انگیزه های بشری؛ یعنی قدرت که بسیاری از رفتارهای انسانی را شکل میدهد و همچنین دیگر نظریه های مربوط به آن، تصویری تقریباً واقعی از شخصیت این دو قهرمان بزرگ نشان داده شود. ظهور این دو شخصیت در شاهنامه، براستی بروز «ناخودآگاه جمعیِ» ملّتی آرمان خواه و حقیقت جو در برابر تجاوز بیگانه و استبداد داخلی است. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاهنامه؛ بهرام گور؛ بهرام چوبین؛ شخصیت؛ قدرت؛ ناخودآگاه جمعی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه شاهنامه که شرح رویدادهای قهرمانی، پهلوانی و دلاوریهای افتخارآمیز است، زمینه های جذب تاریخ، اسطوره، افسانه و فولکلور فراهم آورده است و خود را به صورت منظومهای یگانه با مشخّصات ملّی نمایان می سازد. بی جهت نیست که اندیشههای ژرف این اثر بزرگ در همه روزگاران قابل طرح و تأویل است؛ از این رو در پژوهشهای ادبی یکی از منابع مهم و مورد اعتماد به شمار میآید. در این مقاله کوشیدهایم با محوریت شاهنامه و با استناد به آن و همچنین با توجه به نظریة قدرت، شخصیتی تقریبا واقعی از دو چهرة نیمه تاریخی شاهنامه؛ یعنی بهرام گور و بهرام چوبین ارائه شود. برای این کار بعد از معرفی نظریة قدرت، ابتدا زندگی و شخصیت هر دو شخصیت را به اجمال و جداگانه بررسی میکنیم و بر اساس این نظریه مقایسه و تحلیل می نماییم. با توجه به ابیات شاهنامه و آمیختگی زندگی این دو با افسانه ها و داستان های عامیانه، آنها را شخصیت های نیمه تاریخی تلقی کردهایم.
نظریة قدرت قدرت با آنکه در ظاهر مفهومی ساده به نظر میآید؛ اما پیچیدگی هایی دارد که با زوایای مختلف ماهیت بشر در ارتباط است. در میان تعاریف مختلفی که از قدرت ارائه دادهاند، تعریف ماکس وبر، جامعه شناس معروف آلمانی، از همه مشهورتر است. وی قدرت را چنین تعریف می کند: «قدرت یعنی بخت فرد یا افرادی که بتوانند حتی در برابر مقاومت دیگران ارادة خود را بر جمع بقبولانند»(مور، 1381: 228). یا به زبان سادهتر: «قدرت یعنی تحمیل اراده کسی بر دیگران»(رحیمی، 1369: 11). همچنین «قدرت، ظرفیت تعمیم یافته برای تضمین اجرای تعهدات الزامآور واحدهای مختلف یک نظام یا سازمان جمعی است؛ در زمانی که تعهدات به دلیل تأثیرشان بر اهداف جمعی، مشروعیت یافته است» (لوکس، 1375: 39). زندگی بهرام گور بهرام گور1 پسر یزدگرد در هرمزد روز ماه فروردین به دنیا آمد. اختر شناسان به فرمان پدرش ستاره او را رصد کردند و اقبال او را بلند یافتند. یزدگرد از این خبر شادمان شد:
بنابر درخواست یزدگرد ولادت نامهای برای او ترتیب داده شد. بزرگان کشور صواب را در آن دیدند تا بهرام در سرزمینی دیگر پرورش یابد، چون او را صاحب تاج و تخت پدر می دانستند (!طبری، 1351: 141). بنا بر روایتی دیگر چون بهرام از مادر بزاد، پدرش از اختربینان شنید که در صورتی فرزندش بر تخت شاهی خواهد نشست که در سرزمینی بیگانه پرورش یابد ( بویل، 1368: 493) به همین خاطر، رأی بر این قرار گرفت که بهرام به مکانی مناسب برای رشد و تربیت فرستاده شود2. یزدگرد پذیرفت و کسانی فرستاد تا بزرگان و فرزانگان هر بوم و بر را به نزد او آورند. از میان آنها منذر3 را برگزید و بهرام را به او سپرد تا به یمن برد و پرورش دهد(!ابن اثیر، 1365: 72) منذر او را گرامی داشت4 و در پرورش وی بسیار کوشید. او بهترین موبدان را به آموزش بهرام گماشت تا آنجا که:
(فردوسی، 1373: 7/ ب118؛ !ابن اثیر، 1365: 72) « شکار کردن و صفت راست اندازی و دلاوری او سخت معروفست» (بهار، 1389: 69) منذر برای آنکه توان و نیروی بهرام را به آگاهی یزدگرد برساند، نگاره ای از صحنه شکار او تهیّه کرد و به سوی او گسیل داشت. یزدگرد با دیدن آن نگاره و آگاهی از قدرت و زور بازوی بهرام، آرزوی دیدار او را در دل پروراند. منذر از خواسته شاه با خبر شد، به همین خاطر، بهرام همراه با نعمان به سوی بارگاه شاهی رفت و یزدگرد او را به گرمی پذیرفت:
اما بهرام از بودن در نزد پدر ناخرسند بود، گویا یزدگرد نیز با او سر ناسازگاری داشت، از این جهت وی را از قراولان خاص خود کرد. (این داستان اگر حقیقت داشته باشد، از این جهت است که بهرام در فضایی دیگرگون تربیت شده بود و پدر خلق و خوی او را نمی پسندید) بنابراین بهرام نامهای به منذر نوشت و از این کار شکایت کرد. منذر او را به اطاعت از پدر توصیه کرد تا اینکه روزی یزدگرد بر بهرام خشم گرفت و او را از خدمت خود راند. بهرام، با پایمردی طینوش5 رومی دوباره به سرزمین عرب بازگشت. به نظر می رسد «اقامت این شاهزاده در کشور مجاور تبعیدی بوده است که در نتیجه اختلاف نظر بین یزدگرد و فرزند پیش آمده بود»(کریستین سن، 1351: 297-298). پس از مدتی یزدگرد درگذشت. مهتران ایران، خسرو نامی را که منسوب به دودمان ساسانی بود، بر تخت نشاندند، ایشان نمی خواستند از تبار یزدگرد کسی به پادشاهی برسد؛ زیرا او آنان را خوار داشته بود. «گفتند از نسل او پادشاه نخواهیم. پس مردی را بجستند از نسل اردشیر بابکان نام او خسرو»(گردیزی، 1363: 75). در این زمان سرزمین های مجاور از وضعیت نابسامان ایران آگاه شدند، پس فرصت را غنیمت شمردند و به سوی ایران دست درازی کردند. از طرف دیگر، هنگامی که بهرام گور این خبر را شنید، مصمّم شد تا تاج وتخت شاهی را باز پس گیرد. او از اینکه حقش را براحتی از کفش بیرون کنند، ناراحت بود. بنابراین منذر که سرپرست او به شمار می آمد، سپاهی مجهّز به فرماندهی نعمان در اختیار او گذاشت و نعمان پسر منذر نیز به طرف تیسفون حمله ور شد (بویل، 1368: 711). بزرگان ایران از تاخت و تاز آنها هراسان شدند و با منذر و بهرام به مذاکره نشستند. بهرام(برای حل اختلاف)خواستار شد، هرکه مدّعی سلطنت است، تاج و زیور شاهی را از میان دو شیر ژیان برگیرد تا شاهی اورا مسجّل شود. وی از عهدة این آزمون برآمد و بر تخت شاهی نشست (طبری، 1351: 146-147 ؛ گردیزی، 1363: 75 ؛ .بهار، 1389: 69). برخی تصور می کنند این داستان ساختگی است ( !کریستین سن، 1351: 299). روش ادارة کشور و فرمانروایی بهرام در تاریخ شاهنشاهی ایران کم سابقه بود. گویند چون وی «کودکی و نوجوانی خود را در کنار قومی بیگانه سپری کرده بود، آگاهانه شیوهای نو درپادشاهی به کار گرفت که به هیچ وجه به آنِ پدر یا نیاکان او نمی مانست»(سرّامی، 1377: 159). اندیشه و روش عدالتگستر او شگفتی همگان را برانگیخت؛ چون « به پادشاهی بنشست با مردمان معاملتها نیکو کردی و رعیت را تألف کرد»(گردیزی، 1363: 76) «و اندر پادشاهی داد و عدل از همه نیاکان بفزود »(بهار، 1389: 69) و در همان آغازِ پادشاهی «وعده داد تا از مالیات کم کند، بر مواجب سربازان بیفزاید و درجات بزرگان را بالاتر ببرد» (نولدکه، 1378: 126) و اگر چنانچه این کارها را انجام ندهد، از قدرت کنارهگیری کند. او به وعدههای خود عمل کرد و عدل و داد را در سرزمین ایران گستراند و دادگری او موجب رونق فرمانرواییاش شد. دربارة عدالت او همین سخن بس که گاهی علاوه بر بخشیدن مالیات، میان فقرا پول نیز تقسیم می کرد (کریستین سن، 1351: 146). از این پادشاه ساسانی سخنان حکمت آمیز نیز نقل گردیده است که میتوان این را یکی از علّتهای محبوب بودن او نیز دانست (تفضّلی، 1386: 205) تا آنجا که او را مانند انوشیروان صاحب انگشتری نیز می دانند که بر روی آن اندرزهایی نوشته شده است (همان، 211). بهرام به محض رسیدن به تخت شاهی، نخست با اقوام نیمه وحشی شمالی، به جنگ درآمد.6 پس از شنیدن خبر حمله خاقان، « برادر خود را که نرسی نام داشت، بر جای خویش بگذاشت تا در کارهای مملکت بنگرد » (طبری، 1351: 152 ؛ نولدکه، 1378: 131) بهرام گور را «پادشاهی بزرگ و شادخوار» خوانده (!بهار، 1389: 35 ) و در شرح احوال وی آوردهاند؛ چون وی دوستدار خوشگذرانی بوده است، به همین دلیل کار حکومت را به بزرگان و روحانیان سپرد. خوشگذرانی و عشرت طلبی وی باعث شد تا مردم زبان به ملامت او گشایند. با این حال بهرام بر ترکان پیروز شد (!فردوسی، 7/ 386-392 ؛ ابن اثیر، 1365: 74 ؛ بویل، 1368: 67). پس از جنگ، وی مرزی میان سرزمین خود و سرزمین ترکستان بنهاد و بر آن میلی بساخت که محل آن در سرزمین هیاطله ذکر شده است.7 در شاهنامه و همین طور در برخی تواریخ ذکر شده است که بهرام گور، به خاطر پارهای مسائل سیاسی و مملکتی، متنکروار به هندوستان رفت. او در این سفر، دشمنان پادشاه هند را هم از میان برد و پادشاه هند به پاداش این کار دختر خود را به او داد8 (گردیزی، 1363: 76 ؛ فردوسی، 1373: 7/ 411- 436 ؛ بهار، 1389: 70). «بنابر سخن فردوسی بهرام گور در سال 438 یا 439م به مرگ طبیعی9 درگذشت».
امّا بیشتر مورّخان اسلامی پیرامون مرگ این پادشاه دادگستر، به افسانه پردازی روی آوردند؛ گویند: وی روزی سواره به دنبال گوری میتاخته، ناگاه در باتلاقی(گودال یا چاهی عمیق)میان اصفهان و شیراز فرو رفته و برای همیشه ناپدید شده است ( !کریستین سن، 1351: 305-306 ؛ ابن اثیر، 1365: 77)10
بررسی شخصیت بهرام گور در این قسمت بر اساس ابیات شاهنامه و با استناد به برخی اصول روانشناختی پارهای از ویژگیهای فردی بهرام و تا حدودی شخصیت وی مشخص میشود. از نیرومندترین انگیزه های بشری که کم و بیش در وجود هر انسانی یافت میشود، قدرت و عشق به آن است(راسل، 1367: 30). نمیتوان منکر این میل در نهاد انسان شد؛ قدرت محبوب و مطلوب بیشتر مردمان است، چراکه به عنوان اهرمی نیرومند خواهشهای انسانی را برآورده می کند و باعث جلب و جذب احترام و حرمت دیگران نیز میشود (همان، 42). این موضوع در مورد بهرام گور هم صدق می کند. پس از درگذشت یزدگرد، وی جانشین مسلّم پدر به شمار میآید؛ اما بزرگان کشور به علّت آن که موقعیت خود را در خطر می دیدند، به جای او خسرو نامی را بر تخت شاهی نشاندند. بنابر قانون جانشینی پادشاهی حق طبیعی بهرام است و او که خود را صاحب تاج و تخت میداند، معترض میشود؛ بنابراین میل به قدرت در رگهای او حتی بیش از دیگران باید جریان داشته باشد. هنگامی که دربار به مخالفت با وی برمیخیزد، بهرام گور لحظهای دچار نوعی ضعف از «ترس تهاجمی» میشود. «انسانی که گرفتار ترس تهاجمی است، یکسره طالب قدرت است، آن هم قدرت تام، چراکه در قاموس او قدرت تقسیم شده معنی ندارد»(اشپربر، 1363: 68). او که پادشاهی را حق طبیعی خود میداند، برای بازپس گیری آن مبارزه طلب میشود و میل به قدرت در وجود او آشکارا بروز می کند. میتوان چنین استدلال کرد که بهرام در پی حیات بخشی رسمی منسوخ (داد و دهش) در نظام شاهنشاهی است؛ امّا باورهای وی با ایدئولوژی و باورهای نظام طبقاتی حاکمیت و جامعهای که بر اساس آن شکل گرفته است، مغایرت دارد. پس نگرش او در این شرایط ناباورانه و تردیدآمیز است. وی با دیدی ناقدانه و شکّاک همه چیز را از نظر میگذراند. این گونه نگرش نقادانه در ارتباط با عقاید مرسوم و باورهای عام مطرح میشود (فروم، 1379: 45). باور و اعتقادی که بهرام دوباره آن را زنده کرد، عدالت جهان شمول است. او معتقد است، شادی و آسودگی منحصر به افراد و طبقهای خاص نیست؛ بلکه حق همگان است (رضایی، 1371: 46). این عقیده، در حقیقت، بخشی از«ناخودآگاه اجتماعی»11 است که سرکوب یا پس رانده شده و در میان اکثریت جامعه مشترک است. بزرگان دربار که افکار مسلّط و هنجارهای اجتماعی را تنظیم میکنند، در برابر این اندیشه جدید، پایه های قدرت خود را متزلزل دیدند، به همین جهت تاج را بر سر شخص دیگری گذاشتند. اگر قدرتمندان کشور بخواهند جامعه را با آن تضادها و تبعیضهای ویژه اداره کنند، افراد جامعه نباید از وجود این حوزههای سرکوب شده آگاهی یابند. بنابراین آنان برای ادامه تسلّط خود بر مردم، باید به پنهان کردن این حوزهها مبادرت ورزند. در واقع این جامعه یا در اصل طبقه حاکم است «که تصمیم میگیرد کدام افکار و احساسات به سطح آگاهی اجتماعی برسد و کدامیک به صورت ناهشیار باقی بماند» (فروم، 1379: 119). گویا یزدگرد با آگاهیی که از نوع تفکّر فرزند خود داشته، مایل به جانشینی وی نبوده است؛ هرچند فرزند شایستة دیگری نداشت. وی این موضوع را بصراحت ابراز نکرده است؛ امّا با اعمال و رفتار خود ( به طور مثال با فرستادن وی به بادیه) ناخرسندیاش را از او نشان میدهد؛ پس بهرام از سویی بشدت با ساختکار مقاومت رو به رو میشود و از سوی دیگر خود به مقابله با این جریان برمیخیزد. برای آنکه وی بتواند بر اریکة قدرت تکیه زند، باید رقیب یا رقبا را از میدان به در کند؛ بنابراین برای او چارهای جز جنگ باقی نمیماند. اصولاً در سلطنت موروثی با چنین وضعی مواجه میشویم و اگر در مورد قانون جانشینی تردیدی وجود داشته باشد، جنگهای داخلی بر سر وراثت پیش خواهد آمد (راسل، 1367: 229). او با آگاهی از اینکه بزرگان کشور مشروعیت حکومت وی را نخواهند پذیرفت، دست به اقدامی نمادین می زند و با پیشنهاد برداشتن تاج از میان دو شیر ژیان، خطر میکند تا هم مشروعیت خود را به اثبات برساند و هم امکان اجابت آمال و مقاصدش فراهم آید. وی قدرت را وسیلهای میداند تا خواست خود را که رسیدن به تاج و تخت و در پی آن عدالت گستری است، برآورده کند. باید توجه داشت که رقابت در جامعه نه تنها جنبه ای منفی ندارد؛ بلکه عنصری سازنده و رکنی اساسی در جهت پیشرفت اهداف به شمار میآید. اما برخی اوقات این امر تشدید میشود و تنش و تضاد ایجاد میکند؛ در این صورت جامعه دچار عوارض میشود؛ بخصوص که در جریان نبرد برسر کسب مقام و منزلت، بتدریج ارزشهای واقعی کنار می رود و ضدّ ارزشها پدیدار می گردد (اشپربر، 1363: 67) و در این شرایط بحرانی است که جای خالی رهبری شایسته احساس میشود. تواناترین رهبران تاریخ، بیشتر در این شرایط دشوار ظهور میکنند (راسل، 1367: 38). بهرام نیز تواناییهای خود را در چنین شرایطی در صحنة جدال بر سر قدرت نشان داد. او از آن دسته افرادی است که ویژگی ها و سیرتشان آنان را همیشه در مقام رهبری قرار میدهد (همان، 34). ناگفته نماند ویژگیهای اخلاقی، رفتاری و منش بهرام گور در همراه کردن و به اطاعت وا داشتن دیگران، بی تأثیر نبوده است. از متون مختلف تاریخی و ادبی بر میآید که پادشاهی در ایران کهن جنبة تقدّس داشته12 و پادشاه دارای « فرّة ایزدی»13 بوده است. به نظر میآید که بهرام هم، در تصور و باور مردم، فرّمند بوده است و همگان تحت تأثیر این ویژگی خاص وی قرار داشتند، چنانکه منذر از سخنان بهرام به هنگام کودکی، شگفت زده میشود و گویی فرّه را در وجود او احساس میکند:
و چون جوانوی(دبیر یزدگرد) در بادیه به نزد بهرام آمد، چنان از زیبایی و درخشندگی او خیره گشت که نماز بردن در برابر او را فراموش کرد:
و با این توصیف پادشاهی حقیقی او را مسجّل است. این ویژگی پس از به پادشاهی رسیدن، بهتر و روشنتر معلوم میشود. از نمونه های بارز اخلاق قدرت، برانگیختن حس اطاعت است (!راسل، 1367: 282)، بهرام در این زمینه نیز، موفق بوده است. او که خود را محقّ پادشاهی میداند، در برابر مخالفان قد برمی افرازد. مبارزه طلبی او در برابر بزرگانی که وضع کنندة قوانین کشوری هستند، قدرت او را تبدیل به«قدرتی برهنه»می کند. منظور از «قدرت برهنه» قدرتی است که «بر سنّت یا رضایت استوار نباشد»(همان، 59). بهرام خلاف خواست طبقة اشراف که در رأس امور بودند، عمل کرده است، پس حق قانونی ندارد و حق سنّتی هم به بهانه بزرگ شدن در میان اعراب، از او سلب شده است، بنابراین حاکمیت وی جبّارانه است. منظور از شخص «جبّار» فرمانروایی نیست که ستمگر و رذل باشد؛ بلکه فقط به این معنی است که او حق قانونی یا سنتی بر حکومت را ندارد (همان، 112). با وجود این بهرام با توجه به توانایی های ذاتی و اکتسابی خود و بر پایة اصول و قواعدی که آشکارا و پنهان به کار میگیرد، رضایت مردم را به دست می آورد و در اذهان آنها باوری را مینشاند و از این طریق پیروان بی شماری را اطراف خود گرد می آورد. باید توجه داشت «باور دارای قدرت مطلق است»(همان، 173) و دیگر صورتهای قدرت در پی آن میآید و یا از آن نشأت میگیرد. بهرام با مطرح کردن باور عدالت گستری خود و تکرار آن با گفتار و اعمال در باور مردم نفوذ کرد و سرانجام پس از کشمکش و نبرد بر مسند قدرت نشست و به آنچه قول داده بود، عمل کرد. هرچند پارهای از رفتارهای بهرام، مانند میل مفرط به خوشگذرانی و بی اعتنایی نسبت به امور حکومتی سرزنش و ملامت دانایان را برانگیخت؛ اما با این حال هم در شاهنامه و هم در متون تاریخی از بهرام گور با عنوان پادشاهی محبوب یاد شده است (رضایی، 1371: 45 ؛ راوندی، 1354: 613). بخشش، داد و شادخواری وی در کنار دلاوری ها، شجاعت و ویژگیهای جسمانی؛ از او شخصیتی جذّاب و منحصر به فرد ارائه داده است که شگفتی دیگران را برمی انگیزد، تا آنجا که او را فرّمند دانسته و حتی گاهی ویژگیهای خاص وی را به سروش تشبیه کرده اند (! فردوسی، 1373: 339 ؛ واحد دوست، 1379: 273). در این مقام بهرام آیین دین و شهریاری را می شناسد و بدان پایبند است، به طور مثال آن هنگام که برای برگرفتن تاج و زیور شاهی قصد شیران درّنده را می کند:
در روزگار باستان، مردم در ناخودآگاه خود، برتری شاه را بر دیگر مردمان می پذیرفتند تا آنجا که برهم خوردن نظم طبیعی را هم به شخص شاه نسبت می دادند. این موضوع در داستان بهرام گور و زن شیردوش بخوبی مشهود است (همان، 383 ). این اعتقاد باعث می شد، بهرام با توجهی که به مردم داشت و نشست و برخاستی که با آنان می نمود روز به روز بیشتر در دل آنها جای باز کند و محبوب تر شود. بخش اعظم تأثیر و نفوذ بهرام به علّت آن است که رازگشایی او از ساحت ناهشیار در جهت تحقّق خصیصه های انسانی است، بنابراین نمیتواند درحد فرد متوقف بماند؛ بلکه باید به عرصة اجتماع گسترش یابد (! فروم، 1379: 163). از این منظر بخوبی روشن میشود که قدرت جامعه تنها مبتنی بر شمار افراد و منابع اقتصادی آن نیست؛ بلکه وجود باورها را نیز ایجاب میکند. نشست و برخاست با مردم، توجه به رویدادها، تسلّط و اشراف بر اوضاع و احوال اجتماعی و پیوند نیرومند با جهان در کنار دیگر روحیات بهرام، نشان دهندة «برون گرایی»14 شخصیت اوست. گاهی نیز بندرت رفتارهایی از او سرمی زند که حاکی از «درون گرایی»15 اوست. تنها و ناشناس سفرکردن به سرزمین های دیگر، میتواند مؤیّد این سخن باشد. با این حال برونگرایی او همواره بر درون گرایی غلبه دارد. باید توجه داشت «افراد بهنجار» نه درون گرای کاملند و نه برون گرای کامل» (سیاسی، 1386: 68)؛ بلکه درحد وسطی بین این دو تیپ شخصیتی قرار دارند.16 از طرف دیگر زندگی بهرام گور، براساس«فرآیند خویشتن یابی»یونگ نیز قابل تطبیق است (!یاوری، 1374: 107 )؛ به این صورت: 1- مرحله چندپارگی روان: فرد در این مرحله به طور کلی سرگشته و پریشان خاطر است. دوران کودکی و نوجوانی بهرام که در آن مشغول یادگیری دین، فرهنگ، هنر و آیین مملکت داری است تا به شاهی رسیدن او را میتوان مطابق با این مرحله دانست. در این مرحله آتش قدرت طلبی و کمال جویی در وجود او زبانه میکشد، در چنین شرایطی است که وی اندک تمایلی نسبت به سلطه جویی بر دیگران پیدا میکند. آنچه ناراحتیاش را باعث شده، موجب چنین حسی گشته است. در این ایام سلطهجویی وی چندان شدید و محسوس نیست، چراکه شخص سلطه جو دیگران را به صورت اشیا، کنترل و استثمار میکند و برای رسیدن به منابع شخصی از آنها بهره میگیرد (شوستروم، 1366: 27). در این مرحله بهرام هنوز شخصیتی یکپارچه ندارد. 2- مرحلة تمامیت فردی: در این مرحله آرکی تایپ17 تمامیت و کمال فعال میشود و به سطح خودآگاه ذهن می رسد. گویی با به پادشاهی رسیدن، آن همه عطش و تب و تاب قدرت به یکباره فرو می نشیند و جای خود را به آرامش میدهد. او در این زمان در مقام یک خویشتن ساز عمل میکند و برای کنار آمدن با شرایط حال، از احساسات و استعدادهای خود، بهره میگیرد. نسبت به خود خوش بین است، آزادانه به هدفهای گذشته و آینده فکر می کند و زندگی برای او جریانی هیجان انگیز است که با اعتماد به خود، آن را سپری می کند. او خود را در محک انتقاد دیگران میگذارد و هرچند گاهی به مذاقش خوش نمیآید، از آن استقبال می کند؛ داستان او و زن شیردوش این سخن را تأیید می کند. او در ارتباط با این و آن خودش را می شناسد و به نقاط ضعف خویش پی میبرد، بهرام به تعریف و تمجید چندان نیازی ندارد؛ زیرا او به مرحلة خویشتن سازی رسیده است (همان، 178). از این تاریخ به بعد او زندگی سرشار از آرامش و بی دغدغهای را سپری می کند و احساس سلامتی و تجدید نیروی حیات برای او ایجاد میشود. در این مرحلة شخصیت وی رو به تکامل دارد، دیگر ترس تهاجمی در وجود او معنا ندارد، چون از ارج و ارزش خویش مطمئن است؛ بنابراین به انسانی نوع دوست و خرسند از زندگی مبدل میشود (! اشپربر، 1363: 69). او حوادث بسیاری را پشت سر میگذارد، در هرکدام از این اتفاقها، نکات تازهای می آموزد که وی را در دستیابی به کمال یاری میرساند. 3- در مرحلة سوم «خود» در مسیر یگانه شدن با جهان و سرانجام با نیروهای کیهانی گام بر میدارد. در این مرحله انسان با چشم باز جهان را چنان که هست میبیند و موقعیت و نقش حقیقی خود را در آن میشناسد، بدین ترتیب از اغفال و گول وارسته میشود. او در این مرحله هشیار است و بر قدرتهای خود واقف و از تعصّبات گذشته رهایی می یابد. بهرام در این مرحله در مسیر یگانه شدن با جهان و ماورا آن گام بر می دارد، به نحوی که حتی از زمان مرگ خود نیز آگاه است. به همین خاطر روز پیش از فوتش تاج را بر سر جانشین خود میگذارد و شب هنگام پس از نیایش به خواب ابدی فرو میرود. بهرام گور در نظر فردوسی «سزاوارترین شاهنشاه ایران باستان» است (سرّامی، 1377: 877). براستی که وی سزاوار چنین عنوانی است، چون توانست با هوشیاری تمام از گرفتار شدن در افکار قالبی که از فاجعه آمیزترین خطاهای فرد و جامعه به شمار میآید، رهایی یابد. بهرام مصمم و قاطع بود، او با ارادهای آهنین خود را از شرّ پندارها رها کرد و به واقعیت درون و برون خویش، آگاهی یافت (! فروم، 1379: 216). او با ویژگی های خود توانست «منش اجتماعی»18 را تغییر دهد و در نهایت با عملکردی مثبت آسودگی خاطر و انسانیت را برای خود به ارمغان آورد. میتوان گرایش به خداپرستی، نیکی، زیبایی و داد و دهش در وجود او را در مقایسه با دیگر پادشاهان مربوط به لایههای ژرف روان که همان پیش تاریخ روان آدمی یا فطرت است دانست (!یاوری، 1374: 100)، چون گرایش به خداپرستی، نیکی، خوبی و خیر در ناخودآگاه جمعی(فطرت) و حافظة قومی نهفته است و گاهی خود را در وجود قدرتمندانی چون او نمایان میسازد. «بهرام انسانی مقدّس و اهورایی است؛ در گزارش پادشاهی او در شاهنامه هیچ نقطة سیاهی وجود ندارد. حتی تقدیر، جان او را در خواب میستاند تا در لحظة واپسین زندگانی از وی حرکتی حاکی از عدم تسلیم یا ناهمداستانی سر نزند»(سرّامی، 1377: 612-613).
سرگذشت بهرام چوبین هرمز پس از ده سال حکومت همراه با موفقیت، در گوشه و کنار مملکت با دشمنان سرسختی رو به رو شد. یکی از این دشمنان ساوه شاه بود. پادشاه ایران در اینکه چه کسی را به مقابله با او گسیل کند، مردّد بود تا اینکه یکی از نجبا به نام «نستوه» به او گفت: « مهران ستاد میتواند تو را در این امر راهنمایی کند ». مهران ستاد نشان از «شهسواری مغرور، با موی جعد سیاه چون مشک، سیه چرده، درشت هیکل، باریک اندام با بینی بزرگ، خشن و ناشکیبا در سخن گفتن میدهد »(کریستین سن، 1380: 71 ؛ بهار، 1389: 77-76). گویند بهرام ملقّب به چوبین،19 «کارآمدترین سرداران ایران از مردم ری، پسر بهرام گشنسب و از دودمان بزرگ مهران» که یکی از هفت خاندان بزرگ ایران به شمار میآمد، بود (!همان، 49؛ کریستین سن، 1351: 464 ؛ بهار، 1389: 96) و او از موقعیت ممتازی برخوردار بوده است ( بویل، 1368: 585). گویا وی چنان در تیراندازی ماهر بوده است که آیین نامهای به او نسبت می دهند(تفضّلی،1386: 247). هرمز به دنبال چنین پهلوانی با ویژگی های خاص خود میگردد و سرانجام اورا که مرزبان بردع واردبیل است، می یابد. بهرام به شتاب خواستة هرمز را اجابت میکند:
او بنا بر درخواست شاه با سپاهی دوازده هزار نفره که همگی از میانسالان و دلیران نامی بودند(طبری، 1351: 214،216)، عازم نبرد با شاه ترکان شد. پیشگویان از آنکه بهرام روزی شورش خواهد کرد، هرمز را بیم دادند؛ به همین خاطر هرمز بهرام را فراخواند؛ امّا بهرام که جنگجویی دلیر وتوانا بود، در نبرد با ترکان تردیدی به خود راه نداد و با اصرار قاطعیت خود را حفظ کرد. شمارة سپاهیان ساوه شاه بسیار بیشتر از سپاه ایران بود، با این حال بهرام با ترفندهای جنگی خاصّ خود و با توانایی ودلیری، سپاه او را دچار بی نظمی و سردرگمی کرد و سرانجام بر آنها پیروز شد. او سر ساوه شاه را برید و با غنایم جنگی به سوی تیسفون فرستاد. پرموده، پسر ساوه شاه با بزرگان خود و خزانه نیاکانش به دژی، «افراز»نام گریخت.20 بهرام خواستار جنگ با او شد، بنابراین هرمزد شاه در نامهای به او دستور داد که درصدد جنگ با پرموده برآید. در پایان پرموده و سپاهیانش گرفتار آمدند. وی که اوضاع را آشفته دید، از هرمزشاه زنهار خواست؛ شاه نیز او را در پناه خود گرفت. در این ماجرا شاهد برخورد توهین آمیز پرموده با بهرام و خشم بهرام نسبت به او هستیم. پرموده پیش از بیرون آمدن از دژ به بهرام میگوید:
و آن هنگام هم که از دژ بیرون میآید، کمترین توجهی به بهرام نمیکند(همان، 1193-1195). بهرام این برخورد تحقیرآمیز را برنمی تابد، پس پرموده را که در زینهار هرمزد است، به باد ناسزا و تازیانه میگیرد. بزرگان به خاطر این کار بر او خرده می گیرند. او خود نیز از کرده خویش پشیمان میشود و از خاقان عذرخواهی میکند. هرمزد از این برخورد تند وی با خاقان و درازدستی اش به غنایم جنگی،21 خشم گرفت و همین باعث شد تا قدر او را آن طورکه شایسته بود، نشناسد. پس از این جریان او «با طرزی موهن و زننده، بهرام را از فرماندهی خلع کرد ».گویند هرمز برای سرزنش وکوچک کردن بهرام، به سوی او دوکدانی سیاه، پیراهنی لاژورد، مقنعهای سرخ و شلواری زرد که درخور پیرزنان است، همراه با نامهای تهدید آمیز فرستاد. بهرام در برابر این رفتار هرمز، شکیبایی از خود نشان داد تا در وقتی مناسب پاسخی کاری به آن بدهد. او راز دل خویش را، که تصاحب تاج و تخت شاهی است، با فرماندهان و سرلشکران خود بازگو کرد. برخی با او موافق و برخی مخالف شدند. با این حال او سر از اطاعت هرمز پیچید. بهرام چوبین از خاقان نیز دلجویی کرد تا در هنگام ضرورت، او را پشتیبان باشد. برای عصیان او چند علّت برمی شمرند: وضع اجتماعی وسیاسی زمان، پیروزی بر ترکها، تفأل و رؤیت و سوءتدبیر پادشاه 22 (! اسلامی ندوشن، 1363: 401-412). بهرام برای آنکه روابط هرمز و پسرش خسرو را تیره و مکدّر سازد، خدعهای به کار بست. او به نام خسرو سکّه زد و به سوی پایتخت روانه کرد. هرمز خشمگین شد و فرمان به قتل خسرو داد، امّا خسرو آگاه شد و از تیسفون گریخت. از طرفی هرمز، خویشان خسرو را در بند کرد. این اعمال باعث شد «تا اعیان، پشتیبانی خود را از او بازگرفتند و دو دستگی در میان سران کشور پدید آمد»(همان، 395-396). به همین خاطر برخی از بزرگان کشور گرد خسرو جمع شدند. هرمز که فاقد عظمت و شکوه انوشیروانی بود. باعث شد، هرج ومرج در ارکان دولت راه یابد. در پی این آشفتگی در زندانها باز شد و بندیان آزاد شدند و اوضاع را نابسامانتر کردند، تا بدانجا که خالان خسرو، تاج از سر هرمز برداشتند و چشمان او را میل کشیدند(ابن اثیر، 1365: 103) و به جای او خسرو را به پادشاهی رساندند. بهرام که مدّعی سلطنت بود، حاضر نبود به فرمان پادشاه جدید درآید، به همین خاطر در نهروان با او به نبرد پرداخت. سپاه خسرو شکست خورد و او با صلاحدید پدرش به سوی روم رفت. در راه روم، بندوی و گستهم از خسرو فرمان خواستند تا هرمزد را از میان بردارند؛ اما او هیچ نگفت. همین سکوت نشانة «رضایت ضمنی» او در قتل پدرش بود23(کریستین سن، 1351: 465؛ نولدکه، 1378: 303). بدین ترتیب هرمز به قتل رسید و بهرام چوبین به ایوان شاهی آمد. او بیدرنگ سپاهی را به فرماندهی بهرام سیاوشان به سوی فراریان گسیل داشت. خسرو با حیله بندوی از چنگال آنها گریخت و به امپراتور روم پناه برد. در ایران بهرام چوبین خود را شاه نامید و به نام خود سکه زد. طبقه روحانی و برخی اشراف با او مخالف بودند، چرا که او«از میان خودشان برنخاسته بود »(کریستین سن، 1351: 465) و او که بظاهر تنها از اعقاب دودمان بر افتادة اشکانی بود، در به کرسی نشاندن دعوی خود در امپراتوری با مشکل رو به رو بود (! بویل، 1368: 261) این امر حاکی از اصل تقدس خون پادشاه است(! همان، 515)؛ به همین دلیل بهرام برای تأیید پادشاهی خود، استشهادنامهای تهیّه کرد.24 سلطنت بهرام چوبین که عبارت از یک سلسله شورش و فتنه بود، تنها یک سال(590- 591 م)دوام یافت. خسرو با سپاهی که قیصر در اختیار او گذاشته بود، به سوی ایران رهسپار شد. میان دو سپاه خسرو و بهرام چوبین جنگهای خونین سختی درگرفت و سرانجام سپاه بهرام شکست خورد؛ وی با تنی چند از سران سپاه خود به سوی خاقان شتافت و او از آنها به گرمی استقبال کرد. بنابر داستان بهرام چوبین، بهرام در سرزمین ترکان در حق خاقان خدمات ارزندهای انجام داد و خاقان هم به پاداش این خوش خدمتی، دختر خود را به همسری او درآورد (! فردوسی، 1373: 9/40-151 ؛ ابن اثیر، 1365: 105-104)بهرام با سپاهی که خاقان در اختیار او گذاشته بود، دوباره عازم نبرد با خسرو شد؛ اما در راه به طرز ناجوانمردانهای از پای درآمد. گویند «خرّاد برزین»25، دبیر خسرو از میان ترکان پیرمردی زبون را برای کشتن بهرام اجیر کرد(همان، 59-164). او به بهانه گزاردن خبری از سوی دختر خاقان توانست به بهرام نزدیک شود و وی را به زخم دشنه از پای در آورد. بدین ترتیب زندگی این شهسوار برجسته خاتمه یافت.26 نقل است خسرو پرویز پس از پیروزی بر بهرام چوبین دستور میدهد که همة جنگها و وقایع را که روی داده است، تمامی بنویسند (تفضّلی، 1386: 276).
شخصیت بهرام چوبین قدرت و شکوه از نیرومندترین هوسهای انسان به شمار میآید (راسل،1367: 26) و هرکسی تلاش میکند تا بنا بر شرایط عمومی و فردی، سهمی از آن داشته باشد. بهرام چوبین از مدّعیان قدرت و یکی از برجستهترین چهرههای سیاسی و نظامی ایران است. او تنها سرداری است که توانست حکومت400 ساله ساسانیان را به لرزه افکند(اسلامی ندوشن،1363: 390). بهرام با جنگها و اقدامات بسیار، شایستگی خود را نشان داد؛ ولی آنچنان که سزاوار یک سردار پیروز است، با او برخورد نشد. او تا هنگامی که جدایی طلبی خود را آشکارا اعلام نمی کند، پیرو و در خدمت هرمز است؛ در این زمان میل به قدرت در وجود او پنهان است. سرپیچی او از قدرتِ مشروع و سنتی یکباره و ناگهانی نبود؛ بلکه این اندیشه بتدریج در وجود او شکل گرفت. « انسان، سلطهجو متولد نمیشود؛ بلکه عوامل آزاردهنده و ناراحت کننده کمکم در او این احساس را به وجود می آورد» (شوستروم، 1366، ص20). هنگامی که هرمز برخوردی درست و موجّه با بهرام نمیکند، او که از دودمان بزرگ برخاسته و نسبتش را به اشکانیان می رساند، خود را در قد و قامت یک مدّعی سلطنت می بیند و شک و بدگمانی او نسبت به «منش اجتماعی» در این امر مؤثّر واقع میشود. «منش اجتماعی»اجازه جذب باورها و آرمان های معینی را میدهد (فروم، 1379: 114). سلطنت موروثی و طبقاتی بودن جامعه؛ از جمله باورهای پذیرفته شده«منش اجتماعی» به شمار میآید که بهرام را به فکر واداشت تا در برابر نابرابری توزیع قدرت و حاکمیت ناحق هیأتی خاص، در جامعه روزگار خویش تأمل کند (! راسل، 1367: 33)، اما سؤال اینجاست که مشروعیت طبقه حاکم مبنی بر چیست؟ اگر فرّة ایزدی است، چه کسانی دارای آن هستند؟ و اگر حاکمیت حق فرمانروائی دارد بر چه اساسی است؟ اینها تمام پرسشهایی است که در ذهن بهرام می چرخد. او که انسانی خویشتن ساز است، از انتقاد استقبال می کند (شوستروم، 1366: 178). به همین منظور خود و اندیشهاش را در بوته نقد دیگران می گذارد؛ برخی با او موافق:
در نظر مخالفان، پادشاهی ساسانیان تنها به علت آنکه سنتی و مورد تأیید عادات دیرینه است، مشروعیت و حق حکومت دارد. گاهی امکان دارد، بیدادهایی که این صاحبان قدرت مرتکب میشوند، آشکارتر از بیدادهایی باشد که از حکومت تازه سر میزند (! راسل، 1367: 59)؛ اما طبق قوانین خاص، تنها طبقهای که دارای فرّه ایزدی است، میتواند قدرت را در سیطره خود داشته باشد. گویا طبقة حاکم تنها برای آنکه سلطه خود را به نحوی مشروع جلوه دهد، دست به توجیه می زند و متوسل به«سایة الهی» و «فرّة ایزدی» میشود (رحیمی، 1369: 38). هرمز که نسبت به همه بدبین است، انگشت اتهامش را به سوی بسیاری از اشراف دراز می کند. وی با اعمال و رفتار خود موجب آشفتگی و تنش در دستگاه حکومتی میشود و بهرام در همین گیرودار عصیان خود را علنی می سازد. به طورکلّی دو چیز باعث ضعف و گمراهی هرمز شد: یکی غرور و دیگر اعتماد بر کسی که دور زمانی در خاندان او فرمانروا بوده است (! راسل، 1367: 231). بهرام پیش از اعلام عصیان خود و اندکی پس از آن، درست مانند سلطهجویی فعّال عمل می کند. او میکوشد، افراد را از طریق روشهایی فعالانه مانند تحریک احساسات درکنترل خود درآورد. وی با رفتار خود نشان داد، توانایی برقراری ارتباط با دیگران را دارد (! شوستروم، 1366: 35). پس از هرمز، اوضاع کشور نابسامان تر میشود؛ از طرفی جانشین وی فرد شایستهای برای شاهنشاهی نیست. خسرو پرویز فردی خوشگذران، سهل انگار و بی تدبیر است. از عیب های سلطنت موروثی این است که «احتمال آنکه فرمانروایان، افراد با کفایتی باشند، بسیار ضعیف است»(راسل، 1367: 229)، بنابراین بیدلیل نیست که بهرام می کوشد تا از این اوضاع بیشترین و بهترین سود را ببرد. از این تاریخ به بعد او زندگی را مانند صحنهای از مبارزه و جدال بر سر قدرت میداند. در این کشاکش به سان مبارزی خستگی ناپذیر عمل میکند. بهرام با ویژگیها و رفتارهای خاص خود توانست افراد بسیاری را با خود موافق و هماهنگ سازد. از ویژگیهای شاخص وی در این مقام، درایت و سیاستمداری اوست؛ از همان آغاز که در شاهنامه مطرح میشود، هنگامی که برای جنگ با ساوه شاه آماده می گردد، سپاهی دوازده هزار نفره از چهل سالگان برمی گزیند و در توجیه این گزینش میگوید:
هنگامی که برای ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن، فرمان میدهد:
توانایی سیاسی خود را نمایان می سازد. گاهی سیاست او رنگ حیله و مکر میگیرد؛ آنجا که به نام خسرو سکّه می زند و روانه پایتخت می کند:
وی برای پیشبرد مقصود خود بازرگانانی مشهور و بنام را برمیگزیند تا شک کسی را برنینگیزد. همین ابیات به تنهایی میتواند، مؤیّد تدبیر و اندیشة سیاسی او باشد. بهرام انسانی مصمم، قاطع و در عین حال عادل است؛ او در برخورد با سربازی از سپاه خود که جوال کاه پیرزنی را به زور گرفته و بهای آن را نپرداخته بود، صلابت رأی خود را این گونه نشان میدهد:
در مواردی رفتار جسورانة وی گستاخانه هم میشود؛ به طور مثال در جنگ نهروان به خسرو میگوید:
در مواردی گستاخی او به نهایت می رسد و بدزبان میشود؛ او نزد سواران خود از خسرو چنین یاد می کند:
گویا آفرینش بهرام با خشونت و تندخویی همراه بوده است، این موضوع در برخورد با پرموده درآن هنگام که نسبت به او ابراز بی اعتنایی میکند، بوضوح دیده میشود (همان، 8/ 1203-1205)؛ اما در جای خود نرمی و بخشندگی هم دارد و بر نستود آن زمان که قصد جانش را کرده بود، می بخشاید (! همان، 9/ 2011-2015). بهرام اهل شادی و رامش نیز هست:
بهرام پهلوانی است کم نظیر که شکست را نمی شناسد. جنگیان ترک در هنگام نبرد او را چنین توصیف می کنند:
او در جنگاوری و دلیری مانند «پهلوانهای داستانی چون رستم، اسفندیار و گشتاسب- در دوران جوانیش- است »(اسلامی ندوشن، 1363: 420 ؛ فردوسی، 1373: 8/ 839-846) ویژگیهای جسمی بهرام نیز در همراه کردن مردم، بی تأثیر نبوده است:
و با همین ویژگی های ظاهری «اطاعت، احترام و اطمینان زیردستان را برانگیخت »(اسلامی ندوشن، 1363: 397). در آن هنگام قدرت ساسانیان رو به زوال نهاده بود؛ زمانی که حکومتی، نسبت به افکار عمومی بیاعتنا باشد، پشتیبانی مردم را از دست میدهد و به واسطة بی لیاقتی و«بی رحمی رفته رفته مردم را وادار می کند که درباره دعوی الهی بودن حق حکومت او شک کنند » وقتی فریادهای انتقاد برخاست، پایه های سلطنت لرزان میشود و مسلکی تازه جای آنان را خواهد گرفت (! راسل، 1367: 108). هرچند قدرت بهرام به صورت برهنه ظهور کرد؛ اما با این حال توانست عدّة بسیاری را متقاعد کند. او اعتقادها و عادتهای روحی خاصی را که حکومت هرمز(ساسانیان) بر پایه آنها استوار بود، در هم ریخت و جای آن را به شکاکیت داد. در این چنین مواقع همبستگی اجتماعی را تنها با « قدرت برهنه» میتوان نگه داشت (همان، 138). درست همان قدرتی که بهرام در دستان خود داشت. سیاستمدار در وقت آشوب و بحران تنها باید بتواند تودة مردم را قانع کند (همان، 69). اگر این متقاعد کردن با شور، شعف، جسارت و حتی غلوّ همراه باشد، نتیجة بهتری در پی خواهد داشت. قدرت در نظر بهرام وسیلهای برای برانداختن کاخ سلطة ساسانیان است. عملکردهای ناعادلانه هرمز و نالایق بودن خسرو باعث شد تا ناهشیار فردی بهرام به تکاپو بیفتد و به سطح هشیاری برسد. او دانست جامعه بر پایه عقایدی نادرست، احترام و حرمتی خرافی برای پادشاهان قائل میشود. در این مخالفت و طغیان، شک انگیزهای پویا و محرّک به شمار میآید. او با ویژگی های جسمی و روحی حس تطمیع و اطاعت را در وجود پیروان خود پرورش میدهد. برخی افراد هرچند مدتی در خدمت شاه یا قدرت برتری باشند؛ امّا روحیة بلندپروازی خود را همچنان حفظ می کنند. بهرام با انگشت گذاشتن بر روی هیجانات و احساسات، پیروان زیادی به گرد خود فراهم آورد. میتوان این امر را به گونهای دیگر بیان کرد؛ او«پیام آور یک نظریة ریشه دار اجتماعی» است، دیری نمی پاید که در رأس قرار میگیرد و همه را از قدرت خود شگفت زده می کند (! اشپربر، 1363: 72)، اما به هرحال او در قانون کشوری مغایر با «قدرت سنتی» عمل کرده است، بنابراین قدرت او«برهنه» و خود او شخص «جبّار» به شمار میآید. پس باید بیش از پیش بکوشد و به هر قیمتی برای اندک قدرت خود، اعتبار و مقبولیتی فراوان به دست آورد. به همین منظور، استشهادنامهای تهیّه میکند و مردم را بر محقّ بودن قدرت خود گواه میگیرد. هرچند برای دستیابی مقام اول، سرسخت و بیمحاباست (! اشپربر، 1363: 104)؛ اما دچار لغزش هم میشود. او با اعتماد بر رؤیت، تفأل و پیشبینی زن جادو، دچار نگرانی، اضطراب و تشویش می گردد (!شوستروم، 1366: 77)، پس با تمام قاطیت خود، خواه ناخواه«ترس تهاجمی» به وجود او راه می یابد و او را دچار تردید میکند و واپسین سخنان و رفتارش شاهدی بر این مدعاست (!فردوسی، 1373: 9/ 165-167). در دسته بندی شخصیتی، با توجه به شور، هیجان، جسارت و... او فردی برون گراست و با توجه به خلوت گزیدن در قصر جادو، مسافرت به چین و... درون گرا؛ با وجود این برتری با بعد برون گرایی اوست. بنابر آنچه گفته شد، بهرام شهسواری کارآمد، فرماندهی بزرگ و با تدبیر، شجاع، با حمیّت، اهل سیاست، قاطع، چالاک، سختگیر و دارای روحی سرکش است که خطرها را به هیچ میگیرد تا حتی اگر یک روز هم شده است، در اوج باشد. قیام او در مقابل این شاه یا آن شاه نیست، قیام در برابر اندیشه حاکم بر ایران است. گوهر حقیقت جوی او شهامت ابراز عقیده را به وی داد. او با ابراز این حقیقت خطر کرده است و خطر کردن نیاز به اعتماد به نفس و سرزندگی و نشاط دارد که تنها در وجود کسانی یافت میشود که زندگی را چیزی بیش از جریانی عادی میداند. وی سنگ بنای فرهنگ و اعتقادی تازه را گذاشت که خود را در هنگام ورود اسلام نمایان میسازد. گویا پیش زمینه و جنبشی لازم بود تا مردم به مساوات و عدالت اسلام - ناهشیار فردی و اجتماعی- گوش فرا دهند و یکباره در برابر نظام طبقاتی حاکم بر ایران قد بر افرازند. هنگامی که خرافات ناگهان به دور ریخته میشود، توافق بر سر حکومت غیرخرافی چندان دشوار نیست: تنها مقداری ممارست در همکاری اجتماعی داوطلبانه ضرورت دارد (! راسل، 1367: 131). بهرام کسی است که افکار قالبی را به دور ریخت و به ندای ناهشیار فردی و اجتماعی گوش فرا داد و پایهگذار اندیشهای تازه شد. متأسفانه «شخصیت این قهرمان با همه کوششی که فردوسی در نمایش درست و دقیق آن به کار گرفته است، همچنان رازآمیز و عقده ناک می نماید »28 (سرامی، 1377: 824 ).
مقایسة شخصیت بهرام گور و بهرام چوبین از بررسی و تحلیل مطالبی که گذشت، میتوان شباهتها و تفاوتهای وجودی، رفتاری و شخصیتی این دو چهرة نیمه تاریخی شاهنامه را به صورت ذیل ارائه نمود: 1- سرگذشت زندگی این دو شخصیت، از جنبة تاریخ، خالی از رگههای اساطیری و افسانهای نیست. همین که درباره این دو قهرمان، افسانه هایی پدید آمده، مبیّن شاخصیت، «برگزیدگی و استثنایی بودن» آنهاست. شاید محبوبیت آنها باعث شده است تا افسانههایی در موردشان به وجود آید و محبوبیت آنان نیز همان گونه که از نظر گذشت بیشتر به جهت احیا و گسترش دادگری، بخشندگی و دیگر ارزشهای اجتماعی است. 2- ایرانیان همواره با دیدة احترام به آنها می نگریستند و « امیرانی که در صدد تأسیس دولت های مستقل ایرانی بودند، برای کسب مشروعیت و برخورداری از حمایت مردم، تبار خود را به آنها میرسانیدند »، به طور مثال سامانیان نسب خود را به بهرام چوبین و دیلمیان و یزیدیان به بهرام گور مربوط می کردند (ریاحی، 1380: 43). 3- میتوان روند هفت خوانی را در زندگی این دو شخصیت دید. کشته شدن درندگان مزاحم بر دست بهرام گور(فردوسی، 1373: 7/380، 421-422 ، 458) و کشته شدن اژدهای مزاحم در چین بر دست بهرام چوبین(همان، 9/140-151) را میتوان اجزای داستانی هفت خوانی پراکنده در شاهنامه به شمار آورد که با دیگر شکل های داستانی درآمیخته است 29 (! سرامی، 1377: 170-171). از آنجا که در مسافرت بهرام گور به هند شک و تردید وجود دارد، این واقعه بیشتر با سرگذشت بهرام چوبین که با عنوان سردار یاغی از برابر سپاهیان حکومتی میگریخته است، میتواند همخوانی داشته باشد. سیر داستانی این گونه ماجراها نشان میدهد که «داستان اژدهاکشی بهرام گور و بهرام چوبین، هر دو دگردیسی یک واقعیت تاریخی یا روایت عامیانه باشد؛ بویژه که هردو پهلوان پس از پیروزی بر اژدها، به دامادی شاه می رسند» (همان، 1038). 4- این دو پهلوان با کشتن جانوران مزاحم، خود را به خاطر دیگران به مخاطره می اندازند، این کار آنان حاکی از جوانمردی و ایثار است؛ بویژه که «این مردانگی را در حق بیگانگان می کنند» (همان، 752-753)؛ اما نمود رفتاری آنان میتواند، نمود منشی کاملاً متفاوت داشته باشد (! فروم، 1379: 102-103)؛ به این معنی که شاید انگیزة شجاعت آنان چیزی بیش از حس جاه طلبی نباشد، بهرام گور با گسترش قلمرو خود و بهرام چوبین با جلب حمایت دیگران، نیاز روحی و روانی خود را برآورده میکنند. 5 - روایت رامشگران یا «گوسان های» دربار بهرام گور، هرچند هم بنای افسانهای داشته باشد، با وضع رامشگران دربار بهرام چوبین هماهنگ است (مختاری، 1379: 44-46) و این مسأله از یک منظر مؤیّد شباهتی بین این دو است و از دیدگاهی دیگر - با توجه به همنامی ایشان- گواهی بر آمیختگی و خلط داستانهای هرکدام با داستانهای دیگری است. 6- هر دو پهلوان از گوهر حقیقتجویی برخوردارند؛ بنابراین جسارت نه گفتن، روحیة عصیان و استقبال از بیداری را در وجود خود دارند (! فروم، 1379: 215). 7 - رمز پویایی و حرکت آنها شکاکیت است. بهرام گور نسبت به نوع حکومت که خالی از عدالت است، دچار شک میشود و بهرام چوبین در مورد خود حکومت موروثی شک می کند. 8- آنها با آشکار کردن حقیقت خطر میکنند تا امکان اجابت آمال و آرزوهایشان فراهم شود. 9 - آنها در خود نیازی برای همرنگی با جماعت احساس نمیکردند، چون از متفاوت بودن هراسی نداشتند. 10 – آن دو توانستند در اوضاع آشفتة کشور، کاستیها را جبران کنند، امور را سر و سامان دهند و در آن شرایط پیروان زیادی به گرد خود جمع کنند. 11 - هرکدام بستری مناسب برای به دست آوردن قدرت فراهم آوردند که شرایط حصول قدرت را داشت: الف - وجود هدفی غیر از قدرت ب- افزایش همکاری اجتماعی و توجه به خواهشهای دیگران ج- نچربیدن آثار بد هدف بر خوبی آن است (! راسل، 1367: 323-324). 12 - عشق به قدرت در وسیعترین معنای کلمه؛ یعنی میل به پدید آمدن آثار انسانی در جهان (همان، 321)، آنها را واداشت تا دست به کار شوند. 13 - قدرت در نظرشان هدف نبود و حکم وسیله را داشت. 14 - هر دو آگاهانه یا ناآگاهانه در هدف خود از قدرتِ باور و اعتقاد بهره مند شدند. 15- قدرت زمانی اهمیت پیدا می کند که احساس و ادراک عمومی را همراه خود سازد. مردم به امید وضعی بهتر چونان آرزویی دست نایافتنی با ایشان همراه شدند و آن دو نیز از این ویژگی برای نیل به اهداف خود بهره جستند. 16- با دقت در اعمال و رفتار آنها چنین به نظر میآید که قدرت هر دو نفر برهنه است. هرچند بهرام گور از خانواده پادشاهی است؛ امّا چون مغایر با خواسته بزرگان عمل کرده، بنابراین قدرت او نیز برهنه به شمار میآید. 17- در دوران ساسانیان مسائل خرافی و تقدیر گسترده میشود تا آنجا که قدرت تعقل و تفکّر افراد سلب و کمرنگ می گردد؛ ولی بهرام گور و بهرام چوبین خلاف این مسیر عمل میکنند. 18- هر دو پهلوان مدعی بنیانگذاری آرمانشهر هستند و بنای آن را نوید می دهند و چون در هر فرهنگی، احیای اندیشه و اعتقاد فراموش شده با ساختکار مقاومت رو به رو میشود، از این رو بسختی رخنهای در فرهنگ قدیمی مییابد و آرام آرام درست مانند حرکت کوهها و دریاها پیش می رود، بستری مناسب فراهم می آورد و در جایی سر بر می کشد. بهرام گور و بهرام چوبین رسمی منسوخ و فراموش شده را دوباره زنده کردند. گاهی مقابله و مقاومت نتیجهای معکوس به دنبال خواهد داشت. 19- در حیات روانی هرکدام، رقابت، رکنی اساسی به شمار میآید؛ بهرام گور بظاهر با خسرو و در باطن با بزرگان کشور رقابت می کند و بهرام چوبین هم در ابتدا با هرمز و پس از آن با خسرو پرویز و هر دو در اصل با فرهنگ حاکم بر ایران رقابت و مقابله می کنند. 20- در این کشاکش هر دو دچار«ترس تهاجمی» هم می شوند، هرچند به طور کامل مشهود نیست. 21- بهرام گور و بهرام چوبین؛ از جمله افرادی هستند که به مرحلة خویشتن سازی دست یافتند. در همین مرحله است که «آرکی تایپ تمامیت و کمال» فعّال میشود و به سطح خودآگاه ذهن می رسد. با این حال در پارهای موارد، سلطه جویی نیز از خود نشان می دهند. 22- «خودآگاهی» بهرام گور تکامل می یابد و به «یگانگی با جهان» مبدّل میشود؛ امّا این مسأله دربارة بهرام چوبین صدق نمیکند، او تنها تا حدودی توانست به «خود شناختی» برسد. 23- در نگاهی اجمالی میتوان گفت: هر دو افکار قالبی را کنار گذاشتند و پیام آور یک نظریة ریشه دار اجتماعی شدند. بهرام گور سخن از عدالت به میان آورد و بهرام چوبین مساوات در برابر نظام طبقاتی را بیان داشت. کاملاً روشن است که گفتههای ایشان با آنچه در ناهشیار و فطرت آدمی نهفته است، مطابقت دارد. در پایان باید توجه داشت، زندگی بهرام چوبین فراز و نشیب بیشتری نسبت به زندگی بهرام گور دارد. این امر را باید متأثّر از وقایع تاریخی و روحیات متفاوت این دو چهرة نیمه تاریخی شاهنامه دانست.
نتیجهگیری از برایند موارد فوق بسادگی میتوان دریافت که مشابهتهای شخصیتی و فردی این دو چهره برجسته بسیار زیاد است و تفاوت ها اندک. هر دو با ابزار قدرت برای نیل به هدفی مشترک؛ یعنی برپایی عدالت و رفع تبعیض در جامعهای طبقاتی به پا خاستند. قدرت این نیرومندترین انگیزة بشری در کنار ویژگیهای جسمی و روحی منحصر به فرد بهرام گور و بهرام چوبین سبب شد تا بتدرج بخشی از ناخودآگاه اجتماعی سرکوب شده؛یعنی همان عدالت جهان شمول به ساحت هشیاری برسد. قدرت طلبی و حس برتری، بهرام گور و بهرام چوبین را برانگیخت تا برای دستیابی به اهداف والای انسانی و مردی، خلاف هنجار و پسند جامعه رفتار کنند و با ایجاد حس شک و تردید مردم را به فکر وادارند. نمیتوان منکر بود که انسان موجودی اجتماعی است و دوستدار مردم و اجتماع. نظر به این خصلت جبلی و فطری بشر، برتری جویی و حس قدرت طلبی این دو، در آغاز فردی و تنها در راه رسیدن به منافع شخصی بوده است؛ اما از آنجا که برتری فردی تنها در سایه به قدرت رسیدن و برتری مردم و جامعه تحقق می یابد خواستهها و آمال ایشان نیز آهسته آهسته با منافع اجتماع همسو میشود. هرچند بهرام گور و بهرام چوبین بنابر ابیات شاهنامه، دو چهرة کاملا تاریخی نیستند؛ اما با این حال هردو نمودار یک حقیقت و یک ناخودآگاه اجتماعی و نمایندة خصیصة فطری عدالت طلبی و ظلم ستیزی هستند که به صورت دو پهلوان حماسی- تاریخی در عرصة شاهنامه نمود یافتهاند.
پی نوشتها 1- علت حقیقی ملقب بودن او به این نام معلوم نیست»(نولدکه،1378،پاورقی ص118)؛ اما شاید طبع سرکش و بی آرام او باعث شد که او را ملقب به گور کردند. بعدها این تسمیه را مربوط به واقعهای دانستند که در شکار اتفاق افتاد،از این قرار که«روزی به یک تیر گورخری و شیری را که بر پشت او جسته بود، بهم دوخت»(کریستین سن،1351: 301) و فردوسی علّت آن را بسیاری شکار دانسته است: «شکارش نباشد جز از شیر وگور/ ازیراش خوانند بهرام گور »(فردوسی،1373: 7/ 459). 2- علت این امر را زنده نماندن فرزندان یزدگرد نیز دانسته اند؛ بنابراین وی برای تندرستی فرزند خود، درصدد بر آمد او را به سرزمینی دیگر مانند حیره و بادیه بفرستد.(! بلعمی،1353: 923). 3- طبری معتقد است آن زمان نعمان بن امرؤقیس(یعنی پدر منذر) بر ملک حیره فرمانروایی داشته (! همان، 929 ). 4- آورده اند که حتی «کاخ خورنق» برای بهرام ساخته شده بود (! همان،923- 925). 5- جالب آن است که در تاریخ بلعمی هم «ثیاذوس» ذکر شده است (! همان،931). گویا «این نام تحریفی از ثئودوس، نام خود قیصر بوده است»(! نولدکه،1378: 122). 6- « محتمل است که اقوام مزبور خیونیان بوده باشند.این اقوام از نژاد هون و ساکن دشتهای شمال مرو بودهاند» (کریستین سن،1351: 303). نولدکه معتقد است؛«نمیتوان گفت که در آن زمان ترکها با ایران همسایه بودهاند. عنوان مرزبان کوشان که نمایندة بهرام در آن سرزمین داشت و وابستگی این داستان با قصّة پیروز همه نشان میدهد که این دشمنان بهرام هیاطله(هفتالیان)باکتریا و سغد بوده اند. شاید مقصود جنگهایی بوده است که با اقوام وحشی قفقاز شمالی در گرفته بود» (نولدکه،1378: 130). 7- اما در فتح ماوراءالنهر و صلح پایدار بین ایرانیان و هیاطله شک و تردید وجود دارد «این معنی از جنگهایی که جانشینان بهرام با آنها کرده اند،پیداست.فتح ماوراءالنهر را باید افسانه پنداشت» (همان،133). 8- گویند پادشاه هند، سرزمینهایی نیز به ایران ضمیمه کرده است (گردیزی،1363: 76) اما نولدکه این داستان را خارق العاده و فاقد ارزش تاریخی میداند (! نولدکه،1378: 136- 138). 9- «مهمترین منبع فردوسی،خاصه در قسمت مربوط به تاریخ ساسانیان،کتاب معروف خدای نامه است و گذشته از آن که خدای نامه سندی رسمی و متقن بوده، از دوران پادشاهی بهرام گور تا زمان تألیف آن بیش از دو قرن نمی گذشته است و با توجه به امانت فردوسی و اعتبار و اصالت منبع وی تا دلیلی محکم در دست نباشد، ردّ گفته های او بسیار دشوار است.قرینة محکم دیگری نیز گفته های فردوسی را تایید میکند و آن تاریخ حمزة اصفهانی است. وی که در نیمة دوم قرن سوم و آغاز قرن چهارم هجری می زیسته و مردی بسیار دقیق و موشکاف بوده درتاریخ خود ترجمه حالی بسیار مختصر از بهرام گور آورده است و در پایان آن چنین مینویسد: " در ناوس(تابوت سنگی) بهرام به فرمان وی نوشتند:چون در زمین نیرو یافتیم.آثاری پسندیده از خود به جا گذاشتیم؛ اما بهرة ما همین تنگنا بود و ما سکونت در آن[را] به یقین می دانستیم."بنا بدین روایت بهرام باید دخمه و گوری داشته باشد تا بر تابوت وی- به فرمان او- چنین بنویسند و این روایت دقیقاً با آنچه فردوسی در شاهنامه آورده است،تطبیق میکند» (محجوب،1361: 155). 10 - «شاید در ظهور این افسانه، شباهت دو کلمه گور،یکی به معنی قبر و دیگری به معنی حیوان وحشی که لقب بهرام بوده، دخالت داشته باشد» (کریستین سن،1351: 305-306). سرگذشت بهرام گور در شاهنامه با آنچه درتاریخ بلعمی ذکر شده است، مطابقت دارد (!بلعمی،1353: 922-950). 11- «مراد آن حوزه های سرکوب شده یا پس راندن نیازهاست که در میان اکثریت جامعه مشترک است» (فروم،1379: 119) «اما مفهوم ناهشیار اجتماعی با طرح خصلت سرکوبگر جامعه آغاز میشود و به آن بخش ویژه تجربة انسانی ارجاع میدهد که به دلایل اجتماعی امکان ورود به ساحت آگاهی را ندارد، بخشی از موجودیت بشری انسان که به دلایل اجتماعی با انسان بیگانه شده است. ناهشیار اجتماعی،ساحتی از روان است که جامعه آن را سرکوب کرده است» (همان،145). 12- جنبة تقدّس پادشاه تا به آن اندازه است که اگر ذات ملک درخطر باشد، فدا شدن اهل سرزمینی برای پایداری او بایسته است. (!مینوی،1381: 107). 13- « فرّکیانی(پادشاهی)موجب پادشاهی و کامیابی سران کشور و اقتدار آنان می شد. در یشت نوزدهم اوستا، فر کیانی نیرویی معنوی و قابل ستایش و تقدیس و جزو جدانشدنی وجود اهورامزدا توصیف شده است که در پرتو آن آفرینش به کمال زیبایی می رسد.این نیرو از دودمانی آریایی به شخص یا دودمانی دیگر منتقل میشد» (کریستین سن،1380: 56-57)«این اصطلاح را معمولاً در گفتار روزانه برای توصیف اشخاص زندهای که جذابیتی دارند به کار می برند؛ اما و بر آن را فقط برای افرادی که نفوذی حقیقی داشتند، مانند حضرت مسیح(ع) و حضرت محمد(ص) به کار میبرد» (مور،1381: 229). 14- «اشخاص برون گرا به واسطة عوامل خارجی برانگیخته می شوند و بسیار تحت تأثیر محیط قرار میگیرند.آنها اجتماعی و در مواجهه با اشخاص و اشیاء نا آشنا، دارای اطمینان خاطر هستند.عموماً با جهان خارج خود مناسبات نیکی دارند و حتی هنگامی که با آنها یکدل نیست، به جای کناره جویی، هنوز وابستگی خود را میتوانند با آن حفظ کنند. در چنین حالتی وی احتجاج و ستیزه جویی را بر کناره گیری ترجیح میدهد و یا می کوشد که شرایط را مطابق با طرح و الگوی خاص خود دوباره بسازد»(فوردهام،1346: 59-60). 15- « درون گرایان، دیرآشنا، مردم گریز، محافظه کار و خیال پرورند، به دیگران به نظر احتیاط و احیاناً بدگمانی می نگرند. به آنچه ناآشکار است، به نیروهای نامرئی و به نوامیس طبیعت علاقه نشان میدهند. بیشتر اهل نظرند تا عمل.بیشتر می اندیشند و برای آینده نقشه می کشند. بیش از عزم و تصمیم مدتی از خود تردید نشان می دهند. به اشخاص و اشیا دیر دل می بندند؛ ولی در دلبستگی و وفای به عهد پایدار هستند و به اصول و موازین احترام می گذارند» (سیاسی،1386: 65). 16- در اینجا دو نکته را باید خاطر نشان کرد:1- نمیتوان شخصیت انسان را محدود به این تیپ ها کرد و از این طریق به روحیات آنها کاملاً پی برد.2 - همان طور که وجود تناقض در طبیعت عادی است، جمع تیپ های مختلف شخصیتی هم در وجود یک شخص طبیعی است و بیشتر براساس تیپ غالب، شخصیت فرد را مشخص می کنند. 17- آرکی تایپ همان صورت اساطیری و کهن الگوست.«آرکی تایپ طرح کلی رفتارهای بشری است که منشأش همان ناخودآگاه جمعی است.به بیان دیگر محتویات ناخودآگاه جمعی است» (شمیسا،1380: 227). 18- « منش اجتماعی ساختاری است که نیروی حیاتی انسان را در مسیرهای ویژه ای هدایت می کند که مطلوب اهداف یک جامعه است، منش اجتماعی قادر است، بستر مناسبی باشد که باورها و آرمانهای معینی قدرت و جذابیت شان را از آن بگیرند» (فروم،1379 :114 ). 19- در داستان بهرام چوبین آمده «احتمالاً او را به خاطر باریک اندام یا خشن بودن خلق وخوی چنین نامیدهاند.» (کریستین سن،1380،ص71)اما مینورسکی آن را با لفظ ژوپینzopin،زپینzopen به معنای زوبین مقایسه میکند» (کریستین سن،1351: 464). 20- نویسندة داستان بهرام چوبین این دژ را درجایی«بیکند» و درجایی دیگر «آوازه» میداند (کریستینسن،1380: 87 ،92). 21- گویند بهرام پس از اینکه در جنگ با ترکان پیروز شد، «در البانی(ارّان) از رومیان شکست خورد وبه همین جهت هرمزد اورا به جبن متهم ساخت و جامة زنان برای او فرستاد» (نولدکه،1378: 295؛کریستین سن،1351: 465 ؛ راوندی،1354: 62) در سبب کینة هرمز از بهرام چوبین نیز گفتهاند،آذین حشنبس(آذین گشسب) وزیر هرمز با بهرام چوبین کینه داشت و به او حسادت میورزید، به همین سبب صورت بهرام را در نظر هرمز زشت ساخت و ادعا کرد بهرام به غنایم دست درازی کرده است (گردیزی،1363: 91). 22- فردوسی دگرگونی حال بهرام چوبین را ناشی از دیدن زن جادو و صحبت کردن با او میداند (فردوسی،1373: 8/ 399 -402). 23- «دگرگون نشان دادن احساسات یکی از مشخصات اصلی انسان سلطه جو است» (شوستروم،1366: 21) 24- «محضر آراستن در شاهنامه ویژة شاهانی است که نژادگیشان مورد تأیید همگان نیست» (سرّامی،1377: 311). 25- به گفته دینوری و دیگران«نمونة مکر و دها بوده است» (نولدکه،1378: 311). 26- فردوسی از ابراز پشیمانی بهرام در واپسین لحظات عمر سخن میگوید که این امر با توجه به روح سرکش و عزم راسخ او سازگار نمی نماید (فردوسی،1373: 9/ 166- 167). سرگذشت بهرام چوبین با آنچه در تاریخ بلعمی بیان شده است، مطابقت دارد (!بلعمی،1353: 1076 – 1088). 27- « در ایران سه تن به تیراندازی نامور شدند» یکی از آنان بهرام چوبین است به سبب تیری که به ساوه شاه زد و او را کشت (!طبری،1351: 91). جالب تر آنکه کتابی در فنّ تیراندازی نیز به او نسبت داده اند»(! نولدکه، پاورقی ص294) به خاطر همین مهارت در تیراندازی است که نسب او را به آرش کمانگیر میرسانند(! همان،301). 28- باید توجه داشت که تنظیم کنندگان داستان بهرام که وابسته به روحانیت و دربار بودند، نمیتوانستهاند به چشم انصاف درمورد او بنگرند (! اسلامی ندوشن،1363: 396 و کریستینسن،1380: 56-57). 29- تأمل در این گونه هفت خوانیها این باور را در ما استواری میدهد که اصلاً این ساختار از قدیم ساختاری عارفانه بوده است وآن را برای بیان اندیشه های عرفانی به کار گرفتهاند (!سرّامی،1377: 87). همان طور که می بینیم در دوره های بعدی،جنبة عرفانی بیشتری به بهرام گور می دهند.(هفت پیکر نظامی،هشت بهشت امیر خسرو دهلوی) به نحوی که انسان پذیرفتار فرّة ایزدی و مینوی بودن او میشود.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1- ابن اثیر .(1365). اخبار ایران ابن اثیر، ترجمة محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران: دنیای کتاب. 2- اسلامی ندوشن،محمدعلی .(1363). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران: یزدان، چاپ چهارم. 3- اشپربر، مانس .(1363). نقد وتحلیل جباریت، ترجمة کریم قصیم، تهران: دماوند. 4- بلعمی، محمد بن محمد .(1353). تاریخ بلعمی(تکلمه و ترجمة تاریخ طبری، به تصحیح محمد تقی بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران: کتابفروشی زوّار. 5- بویل.جی. آ. (1368). تاریخ ایران، ترجمة حسن انوشه، تهران: امیرکبیر. (جلد سوم، قسمت اول). اساطیر. 6- بهار، محمدتقی.(1389). مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمد رمضانی، تهران. 7- تفضلی، احمد .(1386). تاریخ ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: سخن، چاپ پنجم. 8- راسل،برتراند .(1367). قدرت، ترجمة نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، چاپ دوم. 9- راوندی،مرتضی .(1354). تاریخ اجتماعی ایران، ج1، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم. 10- رحیمی، مصطفی .(1369). تراژدی قدرت در شاهنامه، تهران: نیلوفر. 11- رضایی،عبدالعظیم .(1371). تاریخ ده هزارساله ایران، ویراستة زین العابدین آذرخش، تهران: اقبال. 12- ریاحی،محمدامین .(1380). فردوسی، تهران: طرح نو، چاپ سوم. 13- زرین کوب،عبدالحسین و دیگران .(1380). تاریخ ایران، ج 4، گردآورنده:ر.ن.فرای، ترجمة حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم. 14- سرامی،قدمعلی .(1377). از رنگ گل تا رنج خار، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ چهارم. 15- سیاسی،علی اکبر .(1386). نظریه های شخصیت (یا مکاتب روانشناسی)، تهران: دانشگاه تهران، چاپ یازدهم. 16- شمیسا،سیروس .(1380). نقدادبی، تهران: فردوس، چاپ دوم. 17- شوستروم،اورت .(1366). روان شناسی انسان سلطه جو، ترجمة قاسم قاضی و غلامعلی سرمد، تهران: سپهر، چاپ سوم. 18- طبری، محمد بن جریر .(1351). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمة صادق نشأت، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. 19- فردوسی،ابوالقاسم .(1373). شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ ششم. 20- فروم،اریک .(1379). فراسوی زنجیرهای پندار، ترجمة بهزاد برکت، تهران: مروارید. 21- فوردهام،فریدا .(1346). مقدمه ای بر روانشناسی یونگ، ترجمة مسعود میربهاء: تهران: اشرفی. 22- کریستین سن،آرتور امانوئل .(1351). ایران در زمان ساسانیان، ترجمة رشید یاسمی، تهران: ابن سینا. 23- -----------.(1380). داستان بهرام چوبین، ترجمه منیژه احدزادگان آهنی، تهران: طهوری. 24- کلیله و دمنه .(1381). انشای ابوالمعالی نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مینوی، تهران: امیرکبیر، چاپ بیست و سوم. 25- گردیزی، عبدالحی بن ضحاک. (1363). تاریخ گردیزی، به تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب. 26- لوکس،استیون .(1375). قدرت و نگرشی رادیکال، ترجمة عماد افروغ، تهران: رسا. 27- محجوب،محمدجعفر .(1361). گور بهرام گور، ایران نامه، سال اول، شماره 2. 28- مختاری،محمد .(1379). حماسه در رمز و راز ملی، تهران: توس، چاپ دوم. 29- مور،استیفن و استفن پ سینکلر .(1376). دیباچه ای بر جامعه شناسی، مرتضی ثاقب فر، تهران: ققنوس. 30- نولدکه،تئودور .(1378). تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمة عباس زریاب، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم. 31- واحد دوست،مهوش .(1379). نهادینه های اساطیری در شاهنامه فردوسی، تهران: سروش. 32- یاوری، حورا .(1374). روانکاوی و ادبیات(دو متن،دو انسان،دو جهان)، تهران: تاریخ ایران.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 8,120 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,722 |