تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,957,899 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,988,070 |
بررسی تاریخی و ساختاری القاب | ||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||
مقاله 1، دوره 1، شماره 3، مهر 1386، صفحه 1-22 اصل مقاله (216.4 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
نویسنده | ||||
محمدرضا راشد محصل* | ||||
عضو پیوسته قطب علمی دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد | ||||
چکیده | ||||
لقب اسمی خاص است که به اعتبار معنی اصلی خود بیان کننده ستایش یا نکوهشی است و مانند نام، شناسهای مهم در معرفی افراد، مشاغل و غیر آنها به شمار میآید. گونههایی از آن منشأ الهی دارد. از این رو، قدمت لقب کمتر از قدمت نام نیست. به نوشته نخجوانی لقببخشی از آیین شاهان عجم، مانند: آل بویه، غزنویان و سلجوقیان بوده و در میان اعراب لقب دادن رسم نبوده است. از جهات تاریخی گونهای از لقبها که بیشتر جنبه رسمی دارد، ترکیبی است؛ یعنی با کلماتی چون دین، ملک، دولت، سلطنت، ملت و مانند آن ساخته شده است. لقب بخشی در طول تاریخ بویژه در دوران حکومت قاجاریه اعتبار خود را کاملاً از دست داده و جنبه تجاری گرفته است. در این مقاله، علاوه بر اشاره به این موارد وجهه ساختاری القاب و تاریخچه لقببخشی هم بررسی میشود. | ||||
کلیدواژهها | ||||
لقب؛ نام؛ توصیفی؛ دین؛ ملک؛ دولت؛ سلطنت | ||||
اصل مقاله | ||||
جرجانی در تعریف لقب مینویسد: «ما یُسمّی به الانسان بعد اِسمهُ العلم مِن لفظٍ یدلّ عَلَی المدحِ اَوِالذّم لِمَعنی فیه» (جرجانی،1985/ 1405ھ :247). تهانوی به دو ویژگی آن اشاره کرده، مینویسد اسمی است که از آن به چیزی تعبیر میکنند و در اصطلاح اسم خاصی است که «مشعر بر مدح یا ذمی باشد به اعتبار معنی اصلی آن» (تهانوی،1967، ج2: 1288). این تعریفها نمایندة این واقعیت است که باید لقب را همانند نام، شناسهای مهم در معرفی افراد، مشاغل و غیر آنها دانست 1؛ چرا که بیشتر برپایة مناسبتهای کسبی و اعطایی یا جنبههای مختلف توصیفیـ تضاد، مقارنه، و رفتاریـ است که برجستگی یافته و مبنای نام نهادن افراد و نسبت دادن صفت یا صفتهایی به آنان شده است. تردیدی نیست که قدمت لقبها کمتر از قدمت نامها نیست؛ حتی گونههایی از آن، منشأ الهی دارد؛ چنان که برخی از آیههای قرآن در حکم منشور اعطای لقبهای توصیفی از سوی پروردگار به پیامبران و برگزیدگان اوست که هم قدمت لقب بخشی را گواه است و هم گویای مناسبتی الهی است، مانند: «واتّخذ الله ابراهیم خلیلاً 2» «انّ الله اصطفی آدم3 » که منشور بخشش لقب «خلیل» به حضرت ابراهیم(ع)، و «صفی» به آدم است. بخش دیگری نیز در ارتباط با اصطلاحات دینی یا دریافتهای تفسیری است، چون «ذبیح الله» برای اسماعیل(ع) یا اسحاق(ع)، «کلیم الله» برای موسی(ع)، «روح الله» برای عیسی(ع) و... منظور از لقب تنها نامهای رسمی نیست، بلکه پیش از آن که مرکزیتهای حکومتی شکل بگیرد، از جهات اجتماعی، لقبهایی به کار بردهاند که بیشتر منشأ عاطفی داشته است. این گونهها نیز نمایندة سپاسداری و دیرزاد بودن لقب بخشی است؛ مثلاً اطلاق لقب «گلشاه» یا «گرشاه» به عنوان از گل ساخته یا شاهِ کوه «ملک الجبال» بر کیومرث، بر ساخته از همین عاطفههاست. همچنین پیشداد «اولین دادگر» برای هوشنگ و زیناوند «تمام سلاح» برای تهمورث و مانند آنها، لقبهایی است که نه براساس قدرت مرکزی و فیزیکی، بلکه به دلیل یک ویژگی رفتاری یا برپایة یک دریافت حسی و عاطفة مردمی بر آنها نهاده شده است. از این گونه میتوان بیشتر لقبهای پادشاهان گذشته، پهلوانان حماسهها و برخی از اولین انسانهای برگزیده را دانست. 4 طبیعی است که لقبها متناسب با مشاغل مختلف، موقعیت علمی افراد و پایگاه اجتماعیشان متفاوت باشد و نسبت به خلق و خوی کسی که لقب بر او نهاده میشود، معانی گوناگون از نوع بزرگی یا کوچکی، کمی یا زیادی و غیر آن را القا کند. هندوشاه نخجوانی مینویسد: «القاب متفاوت است یا به حسب معانی یا به حسب عذوبت الفاظ یا به حسب فخامت؛ یعنی بزرگی یا به حسب کثرت و قلّت استعمال. شک نیست که نصیرالدین و مؤیدالدین و عون الدّین و عضدالدّین و معزالدّین بزرگتر است از نجم الدّین و شمس الدّین و... هم از روی معنی و هم از روی لفظ» (نخجوانی، 1344: 349-350). نظام الملک لقب نهادن را بسیار مهم میداند و بر این باور است که در لقب بخشی باید دقیق بود، چرا که: «از ناموسهای مملکت یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازة هرکس است، چون لقب مردی بازاری و دهقان همان باشد و لقب عمیدی و معروفی همان، هیچ فرقی نباشد میان هردو، پس محلّ معروف و مجهول، هر دو یکی باشد» (طوسی 1347، : 200-201). هم او ضرورت لقبها را در جهت رفع یک نیاز معمولی و موقتی توجیه میکند و مینویسد: «غرض لقب بیشتر آن است تا مرد را بدان لقب بشناسند، به مثل در مجلسی و یا در مجمعی صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن محمد نام باشند، یکی آواز دهد که ای محمد! هر ده محمد را لبیک باید گفت؛ چه، هر کس پندارند که او را میخواند و چون یک محمد را لقب مختص کنند و یکی را موفق و یکی را کامل... چون از میان محفل یکی را گویند ای کامل وای موفق، آن محمد نام در وقت داند که او را میگویند» (همان، 1347: 211). این توجیه اگر هم در مواردی صادق باشد، نمیتواند منحصراً مبنای لقب دادن یا مناسبت لقب نهادن به شمار آید، بلکه بیشترین مناسبتها در لقبهای رسمی است؛ همچنان که در نامة خلیفهـ القادر باللهـ به محمود غزنوی به چشم میخورد: «تشریفی باشد مرد را که بدان، شرف او بیفزاید و بدان لقب جهانیان او را بشناسند» (همان، 1347: 202). البته، مجموعة مناسبتهای لازم برای دادن لقب ضرورتهای یاد شده نیست، بلکه در غیرالقاب دیوانی غالباً لقب بخشی انگیزهای عاطفی دارد؛ چنان که ستایش ما نسبت به بزرگان و گزینش لقبها و عنوانهای ستایشی یا تعبیرهای ادبیِ گاه مبالغهآمیز برای آنها، هرگز جنبة الزام و اجبار ندارد، بلکه در حقیقت بیانی صمیمی برخاسته از احساسی خاص یا احیاناً غرضی مشخص است. این احساس بیش از هر چیز به انگیزة سپاسداری، اقناع نفس، رضایت خاطر یا جلب منفعت ابراز میشود و به عنوان پاداش بزرگواریها و خصلتهای انسانی افراد یا اندیشههای ناب و نظرات ابتکاری آنان رواج مییابد. احساسات رقیق و عواطف خاص مردم نسبت به عارفان، دانایان و دیگر کوشندگان پاکدل از این گونه است، زیرا اینان به سبب مراتب معنوی و کمالات اخلاقی از ظرفیتهای لازم برای دریافت لقبهای گوناگون برخورداری دارند؛ از جمله آنهاست: لقبهایی که نشان دهندة مقامها و حالتهای خاص است چونان عالم آل محمد، عروس الزّهاد یا نامهایی که نمایندة رفتار و کردار و بیانگر بی توجهی صاحبان لقب به تعلقات مادی است، چون بشر حافی، خواجة نمدپوش، عارف ژنده پیل یا آنچه ناظر بر مقامات روحانی و درجات فضل و دانش و میزان معرفت آنهاست، مانند: شیخ اشراق، عین القضات، نجم دایه یا غیر آن. جز اینها بعضی لقبهای توصیفی جنبة ادبی و شعری دارد، مانند: بازاشهب، طاووس عارفان یا به هیأت مضاف و منسوبی است، چون پیرهرات، چراغ دهلی، شاه همدان وغیر آن (قیصری، 1362: 604). هندوشاه نخجوانی در تجارب السلف اشاره میکند که: «اعراب را القاب رسم نبوده است و وقتی خواستندی تعظیم کسی کنند و مخاطبه نام او بر زبان برانند، کنیة او بگفتندی. اما القاب، آیین سلاطین عجم است، مثل بنیبویه و بنی سلجوق». البته، این اظهار نظر در نوع خاصی از لقبهای رسمی صادق است، زیرا چنان که اشاره شد، لقب بخشی امری احساسی و عاطفی است، بنابراین، نمیتوان آن را به قوم یا ملت خاصی نسبت داد. ثانیاً در دوران جاهلیت وجود القابی از نوع «تأبّط شرّأ» یا «ذونواس» خود گواه آشکار بر وجود لقب در میان عربهاست و اینکه: «چون هیچ دستاربند را لقب نبود ابوالقاسم عبّاد را که عالم شیعی بود، صاحب کافی نوشتندی و در آن هنگام که ابوبکر باقلانی را لقب نبود، محمد نعمان حارثی را شیخ مفید گفتندی» (قزوینی رازی، 1331 ش: 45) نیز بر اصلی استوار نیست، زیرا صاحب کافی خود نوعی لقب است و نمیتوان تفاوتی بین این ترکیب و مثلاً ترکیب خواجة عمید قائل شد. ثانیاً هلال بن صابی حتّی در عرب هم تاریخچة لقبها را قدیم میداند و مینویسد: «اما لقب کاری قدیم است. از جملة لقبها در جاهلیت «ذونواس» و «ذوعین» و «ذوقرن» و «ذوفائش» و «ذوجدن» و جز اینهاست. اسلام که آمد، پیغمبر خدا گروهی از یاران خویش را لقبهایی بخشید؛ از جمله: حمزة بن عبدالمطلب را «اسدالله» و عمروبن عبدعمروبن فضله را «ذوالیدین»... یاران پیغمبر نیز او را «امین» میخواندند و او خود ابوبکر را «فاروق» 5 و عثمان را «ذوالنورین» میخواند و مردم پس از وفات پیغمبر، علی بن ابی طالب را وصی لقب دادند.» (صابی، 1346: 105 و قائم مقامی، 1350: 159). با همة اینها در دوران خلفای راشدین و امویان لقب بخشی چندان اعتبار و اهمیت نداشت، ولی در دورة عبّاسی رواج گرفت و چنان شد که: «هرچه قدرت پادشاهی خلیفه کمتر میشد، بر جنبة امامت دینی خود میافزود، و هر قدر تسلط او بر امور دنیا تنزل مییافت، بیشتر بر خویشتن القاب دینی با طنطنه مینهاد و اطرافیان خود را به القاب مضاف به دین و دولت و ملک معنون میساخت» (نسوی، 1365: 352). خواجه نظام الملک نظریهپرداز مشهور دوران سلجوقی، علاوه بر یادکرد تاریخچة لقبها از مناسبتهای آنها هم سخن میگوید و تأکید میکند که: «همیشه لقب عزیز بوده است» (طوسی، 1347: 201). او دگرگونی زمانه و تغییر سنتهای کهن را درست نمی داند و علت آن را خوار شمردن ناموسهای مملکتداری میشمارد و مینویسد: «به هر وقتی حادثهای آسمانی پدیدار آید و مملکت را چشم بد اندر یابد و دولت یا تحویل کند و از خانهای به خانهای شود و یا مضطرب گردد... اندر چنین ایام فتنه و فتور، شریفان مالیده شوند و دونان با دستگاه گردند... و هر فرومایهای باک ندارد که لقب پادشاه و وزیر بر خویشتن نهد و ترکان لقب خواجگان بر خویشتن نهند و خواجگان لقب ترکان بر خویشتن بندند، و ترک و تازیک هر دو لقب عالمان و ائمه بر خویشتن نهند و زنان پادشاه فرمان دهند و کار شریعت ضعیف گردد... و تمییز از میان برخیزد» (همان، 1347: 189). سپس به سنتهای رایج گذشته اشاره میکند و مینویسد: «همیشه لقب امراء ترکان: حسام الدوله و سیف الدوله و یمین الدوله و متصرفان: عمید الملک و ظهیر الملک و قوام الملک و نظام الملک و کمال الملک و مانند این بودهاست و اکنون تمییز برخاسته است؛ ترکان لقب تازیکان بر خویشتن مینهند و تازیکان لقب ترکان برخویشتن مینهند و به عیب نمیدارند» (همان، 1347: 201). و سخت ناپسند میداند که لقبها وسیلهای برای تفاخر و تکاثر افراد شده، هر یک با قهر و آشتی در گرفتن لقبهای جدید یا عنوانهای خطابی تازه اصرار میورزند: «امروز کمتر کسی را اگر هفت لقب یا ده لقب کم نویسند، خشم همی گیرد و میآزارد» (همان، 1347: 210). او که بیش از همه سر رشتة حکومتگری را در دست دارد و بر احوال مردم مطلع است، میداند که ادامة این لقب بخشی علاوه بر این که اعتبار لقبها را از بین میبرد، بنیان حکومت را هم سست میکند و زبان مردم را به سرزنش حکومتگران باز مینماید. از این رو، هشدار میدهد که: «... و لقب درخور مرد باید و لقب قضات و ایمه و عالمان دین مصطفی علیه السّلام چنین باید: مجدالدین، شرف الاسلام، سیف السّنه، زین الشریعه، فخرالعلما و مانند این، از بهر آن که دین و اسلام و شریعت و سنت و علم تعلق به عالمان و ایمه دارد... و همچنین سپهسالاران و امیران و مقطعان و گماشتگان را به دولت باز خواندهاند، چون: سیفالدوله، حسامالدوله، ظهیرالدوله... و عمید و عاملان و متصرفان نیک را به ملک باز بستهاند، چون: عمیدالملک، نظام الملک، کمالالملک... و عادت نرفته بود هرگز که امرای ترک لقب خواجگان بر خویشتن نهند. لقب دین و اسلام علما را، و دولت امرا را، و ملک خواجگان را و بیرون از این، هر که دین و اسلام در لقب خویش آرد، رخصت ندهند و مالش فرمایند تا دیگران عبرت گیرند» (همان، 1347: 210-211). او بیشتر به سامان بخشی حکومت و نظارت در امر فرمانروایان و امرا و مردم میاندیشد. از این رو سفارش میکند که: «چون مملکت را استقامتی دیدار آید و پادشاه عادل و بیدار باشد و جستجوی کارها کردن گیرد و آیین و رسم گذشتگان پرسیدن، و او را وزیری باشد، موفق و رسم دان و هنرور، همه کارها را ترتیبی نهد نیکو و همة لقبها را باز قاعدة خویش برد و قاعده و رسمهای مُحْدَث را برگیرد به رأی قوی و فرمان روان و شمشیر تیز» (همان، 1347: 210-211). از میان گونههای مختلف، لقبهای دیوانی بیشتر به مناسبتهای خاص و برابر با مقام و مرتبة افراد داده میشود؛ ظاهراً رواج این نوع در دورة اسلامی، از حکومت آل بویه است، زیرا شاهان این سلسله که ابتدا بر بخشهای مهمی از ایران فرمانروایی داشتند و بغداد هم زیر نفوذ و سلطة آنان بود، خلفا را برای دریافت لقبهایی با مضاف الیه «دوله» و «ملّه» و «دین» زیر فشار قرار میدادند و چه بسا که رواج و رسمیت لقب بخشی در دوران عباسی هم تحت تأثیر همین درخواستها باشد؛ چه تا این زمان و بخصوص در دوران امویان ظاهراً لقب بخشی، بویژه لقبهای دیوانی سابقهای ندارد و حتی لقب امیر المؤمنین هم کمتر به کار برده شده است. بیشترین رواج لقب بخشی و لقب نهادن در عرب از دوران عباسی است. اشارات هلال بن صابی در رسوم دارالخلافه نیز این معنی را تأیید میکند؛ چه مینویسد: «از شمشیر زنان و سرداران سپاه ابومسلم عبدالرّحمان بن محمد را به «امین آل محمد» ملقب کردند و بعضی وی را «سیف آل محمد» نیز گفتهاند» (صابی، 1346: 107). همچنین یاد میکند که: «المعتصم باللهـ رحمة الله علیهـ خیذربن کاوس را، افشین لقب داد، زیرا وی اسروشنی بود و در اسروشنه، افشین نام پادشاه است، چنان که پادشاه روم را قیصر نامند» (همان، 1346: 108). شاهان غزنوی و سلجوقی هم از جهت رقابت با گذشتگان و هم از جهت امتیاز خواهی، پیوسته تقاضای لقبهای تازه میکردند و آن را در حکم تأییدیه فرمانروایی خویش میشمردند و بدان تفاخر میکردند، چنان که مینویسند: «محمود غزنوی پیوسته خواستار لقب از خلیفه بود و بارها بدین منظور رسول فرستاد و تقاضای لقب کرد، اما سودی نمیداشت که خلیفه فرستادگان را پاسخی نمیداد، در حالی که خاقان سمرقند را سه لقب داده بود. محمود را از این جهت غیرت همی آمد، نامهای نوشت و خواست خود را تکرار کرد. خلیفه پاسخ داد که «لقب تشریفی باشد مرد را که بدان شرف او بیفزاید و معروف شود و تو خود شریفی و معروف، تو را خود لقبی تمام است، اما خاقان کم دانش است و ترک و نادان و التماس او از برای این وفا کردیم» (طوسی، 1347: 202). محمود قانع نشد و به وسیلة زنی ترک زاده، فرمان لقبهای خلیفه را که به عنوان خاقان نوشته شده بود، به دست آورد و با نامهای به بغداد فرستاد تا خلیفه بداند که خاقان سمرقند حرمت لقب او نگه نداشته است. این مسأله باعث شد که خلیفه دستور داد محمود را علاوه بر یمین الدوله، امین المله نیز لقب دهند» (همان، 1347: 201 به بعد؛ نقل مضمون به اختصار). پسرشـ مسعودـ به مجرد آن که از مرگ پدر آگاه شد، از ری نامهای به خلیفه نوشت و پس از توصیف ولایتهایی که گشوده بود و ضرورت نگهداری آنها تقاضای عهد و لوا و لقب کرد و آنها را به غزنین نارسیده دریافت داشت؛ یاد کرد بیهقی از این لقب بخشی چنین است: «... و نسختها برداشتند از منشور و نامه و القاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ را بدان خوانند و خطبه کنند و نعوت سلطانی این بود که نبشتم: ناصر دین الله، حافظ عبادالله، المنتقم من اعداءالله، ظهیر خلیفه الله امیر المؤمنین» (بیهقی، 1355: 53). بخشیدن لقب از سوی خلیفه به افراد یا حاکمان محلی هم غالباً به واسطة شاهان انجام میشد تا سبب بدگمانی نشود. بیهقی در بحث خوارزم از گفتة ابوریحان مینویسد: «... و میان او ]ابوالعباس خوارزمشاه[ و امیر محمود دوستی محکم شد و عهد کردند... و ابوالعباس دل امیر محمود در همه چیز نگاه داشتی و از حد گذشته تواضع نمودی... و نیز جانب امیر محمود تا بدان جایگاه نگاه داشت که امیرالمؤمنین القادر بالله رحمة الله علیه وی را خلعت و لوا و لقب فرستاد عین المله و زین الدوله به دست حسین سالار حاجیان و خوارزمشاه اندیشید که نباید امیر محمود بیازارد و بحثی نهد و گوید چرا بی وساطت و شفاعت من او خلعت ستاند از خلیفه... فرمود آنها را پنهان کردند و تا لطف حال بر جای بودی آشکارا نکردند» (همان، 1355: 907-908). سلجوقیان نیز راه غزنویان را ادامه دادهاند و در معیارها و ضابطههای حکومتی تغییر چندانی داده نشده است. پس از آنها خوارزمشاهیان به خلیفه و لقبهای او توجهی نداشتند، حتی در اندیشه فتح بغداد و از میان برداشتن کانون خلافت بودند که فتنة مغولـ که خلیفه در سرعت بخشیدن به آن دخالت داشت ـ آنان را ناکام گذاشت. پس از آنها مغولان و جانشینانشان نیز عنایتی به لقبهای اعطایی خلیفه ننمودند. نوشتهاند: «لقبی که به نخستین فرمانروای قلمرو مغولان تموچین در قوریلتای سال 1206ـ به روایت منابع به پیشنهاد مردی که الهام الهی را پذیرفته بودـ داده شد؛ یعنی چنگیزخان، برای خود وی محفوظ ماند... پل پلیو کلمة چنگیز را مشتق از «نگیز»؛ یعنی دریا میداندـ همچون لقب تبتی دلایی لاما مساوی با کشیش اقیانوسـ اما این لقب هنوز توجیه نشده است. برای جانشینانش عنوان قاآن که در معنی برتر از خان است، به کار رفت. در منابع به جای نام اوکتای فقط لقب او را به کار میبردند» (اشپولر، 1373، 272 نیز جوینی، 1329: 147-148). غازان خان برای نخستین بار لقب قاآن را برای خود به کار برد و به این ترتیب، ارادة استقلال طلبی خود را هویدا ساخت. او بر روی برخی از سکه ها عنوان «سلطان الاعظم غازان، سلطان محمود را به کار میبرد. بعدها عبارت «به تأیید خداوند متعال» بر آن اضافه شد... الجایتو برای نخستین بار القاب متداول و طولانی شرقی را به کار برد که بر روی سکهها به صور مختلف دیده میشود» (اشپولر، 1373: 273). برابر اطلاع تاریخ جهانگشا، در دورة ایلخانان «هرکس که بر تخت خانی نشیند، یک اسم در افزایند خان یا قاآن و بس، زیادت از آن ننویسند... و مناشیر و مکتوبات که نویسند، همان اسم مجرد نویسند، میان سلطان با عامی فرقی ننهند و مخّ و مقصود سخن نویسند و زواید و القاب و عبارات را منکر باشند» (جوینی، 1329: 1/19). هلاکوخان در دوران زمامداری خود را «منکو»خان و در زمان قوبیلای ایلخان المعظم مینامید، اما غالب یرلیغها و فرمانهای بازمانده از ایلخانان بدون لقب است؛ مثلاً: «قضات ممالک بدانند» یا «باسقاقان و ملوک و قضات و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایات بدانند» (رشیدی، 1338: 1010). پس از آنها هم در دورة فترت و هم در دوران صفوی به سنت گذشته و به دلایل دیگر، اعطای لقبها دایرهای گسترده نداشت. بیشتر عنوانها و لقبهای خطایی که از آن زمان برجای مانده است، صبغة شغلی دارد؛ مثلاً متصدّی امور مالی را مستوفی الممالک یا دبیران خاصه را منشی الممالک و صاحبدیوان مینامیدند و شمار آنان بسیار نبود، ولی در دورة قاجاریه علاوه بر القاب شغلی، اعطای لقبهای توصیفی نیز متداول گردید؛ به این معنی که شاه به کلیة پسران و نوادگان خود لقب میداد و رفته رفته کار اعطای القاب از این طبقه گذشت و به طبقة بزرگان و اعیان و اشراف درباری رسید» (مستوفی: 1/30). با وجود ظرفیتهای مختلفِ کلمات پایهـ الدین، الملک، الدوله و...ـ چون لقب خواهان بسیار بودند، گاه یک لقب به چند نفر اعطا میشد؛ چنانکه در دوران ناصرالدین شاه لقب «عین الملک» به چند نفر از جمله: 1ـ انوشیروان خان، فرزند سلیمان خان، معروف به خان خانان؛ 2ـ علینقی میرزا؛ فرزند محمدتقی میرزا رکن الدوله ـ پسر محمدشاه ـ.؛ 3ـ موسی خان قاجار؛ 4ـ میرزا حبیب الله؛ و در دوران مظفرالدین شاه لقب مؤتمن الملک به: 1ـ میرزا حسین خان، فرزند میرزا فتحعلی خان صاحبدیوان؛. 2ـ میرزا حسین خان پیرنیا؛ 3ـ میرزا سعیدخان انصاری، فرزند سلیمان شیخ الاسلام داده شده است و از این نمونهها کم نیست (سلیمانی، 1379: 179-180). معمولاً لقبهای رسمی و دیوانی همراه با فرمانی اعطا میشده که در آن ضمن ستایش مقام مورد نظر از شایستگی و کفایت لقب گیرنده سخن میرفته و مناسبت لقب یاد میشده است. افضل الملک در وقایع سال 1317 هجری قمری مینویسد: «چون خدمت جلیل و شغل نبیل وزارت امور خارجه از خدمات عمدة منیع و اَشغال مهمة رفیع دولت... است... و میرزا نصرالله خان وزیر لشکر... دلایل قابلیت و لیاقت خود را در هر موقع ظاهر و آشکار نموده است، لهذا به تصویب جناب اشرف صدراعظم، او را به خدمت رفیع و شغل نبیل وزارت امور خارجه سرافراز و به این مرحمت و اعطای لقبِ مشیرالدوله قرین عزّ و افتخار و امتیاز فرمودیم... شهر ربیع الثانی تنگوزئیل 1317» (افضلالملک، 1361: 414). ساخت لقبها بسیاری از لقبهای عمومی و دیوانی، تاریخچة خاص و ساخت رسمی ندارد، بلکه گاه برحسب اتفاق یا توارد بر زبانی جاری میشود و مورد قبول دیگران هم قرار میگیرد و گاه هم با تأمل در مناسبتهای مختلف برابر قواعد زبانی و نسبتهای شغلی ساخته میشود و به دلیل برجستگی، تکرار یا غیر آن مورد قبول قرار میگیرد، مانند: مستوفی،تحصیلدار و مانند آن. در نوع اول عمدهترین نمونه -چنان که در کتابها آمده-، لقب امیرالمؤمنین است که در اختصاص آن نوشتهاند: «هنگامی که پیغمبر خداـ صلّی الله علیه ـ وفات یافت، مردم ابوبکر را خلیفة رسول الله خواندند و بر نامههای او نیز چنین نوشته میشد و پس از او عمر مدت درازی به نام «خلیفة رسول الله» خوانده شد، سپس به امیرالمؤمنین نقل گردید؛ علتش هم- بنابر آنچه روایت شده- این بود که عمرـ رحمة الله علیهـ به عامل خودش در بغداد نوشت دو مرد آگاه از کارهای عراق را نزد وی فرستد تا چیزهایی که میخواهد از ایشان بپرسد. او «لبیدبن ربیعه» و «عدی بن حاتم» را نزد وی فرستاد. وقتی که آنها به مدینه رسیدند، مرکبهای خویش را بر در مسجد رها کرده، داخل مسجد شدند. عمروبن عاص در آنجا بود. به او گفتند از امیرالمؤمنین برای ما اذن بگیر. او بدیشان گفت: «شما نام درستی بر او نهادید» برخاست و نزد عمر رفت و به او گفت درود بر تو ای امیرالمؤمنین! عمر گفت در این سخن چه قصدی داری ای فرزند عاص؟ این سخن را رها کن، گفت: آری «لبید» و «عدی» آمدند به مسجد وگفتند برای ما از امیرالمؤمنین اذن بگیر. من به آنهاگفتم شما نام درستی بر او نهادید، تو امیری و ما مؤمنانیم» (صابی، 1346: 105-106). از آن پس امیرالمؤمنین به صورت یک لقب اصطلاحی بر خلفا اطلاق میشد اگر چه «هیچ یک از بنیامیه لقب ]امیرالمؤمنین[ نیافت» (همان، 1346: 106). در نوع دوم بیشتر لقبهای رسمی دیوانی متناسب با موقعیت لقب گیرنده و شغل مورد نظر ساخته میشود. در این گونهها گاه کلمة پایه را وجهة انحصاری میدهند؛ چنان که شاهان دیلمی بیشتر لقب ترکیبی با «الدوله» گرفتهاند، چون: عضدالدوله، رکن الدوله، معزالدوله، و وزیرانشان با لقب استاد جلیل، استاد خطیر و فاضل خوانده شدهاند و بزرگتر آنها صاحب بن عبّاد را کافی الکفاة مینامیدند. سلجوقیان هم لقب ترکیبی با «دنیا» و «دین» را برگزیدند؛ چنانکه معزالدنیا و الدین برای برکیارق، ناصرالدنیا والدین برای محمود و محیی الدنیا والدین برای اسماعیل به کار برده میشد. در میان شاهان گذشته تنها سامانیان با این که سالها فرمانروایی داشتند و سرتاسر ماوراءالنهر و خراسان و عراق و خوارزم و نیمروز و غزنین در فرمان آنها بود «هریک را لقبی بیش نبود. نوح را «شاهنشاه» خواندندی و پدر نوح، نصر را «امیررشید» و اسماعیل بن احمد را «امیرعادل» و در تواریخ «امیر ماضی»، و احمد را «امیرسعید» و مانند این» (طوسی، 1347: 210). در این شمار عنوانهای استثنایی نیز هست؛ چنان که در عصر مغول یهودیانی که در دیوانها خدمت میکردند، بیشترسعی میکردهاند که القاب مضاف به «الدّوله» داشته باشند و این امر ظاهراً برای آن بوده است که القاب مضاف به «الدین» را به جز مسلمانان کسی دیگر نمیتوانست داشته باشد، به دلیل آن که دین مطلق، دین اسلام است که انّ الدّین عندالله الاسلام (رشیدی، 1350: 125). وصّاف الحضرة در همین مورد مینویسد: «بی دولتان قوم یهود... لقب مقلوب خود را بر رسم آل بویه به دولت اضافه کردند، اما نه اضافتی معنوی» (شیرازی، 1269 ق: 238). حتی نوشتهاند که: «رشیدالدین را دوستان و هوادارانش به همین لقب خواندهاند و فقط دشمنانش و کسانی که به یهودی بودن او تکیه کردهاند، از قبیل ابن کثیر در البدایه و النهایه و ابن حجر در الدّرر الکامنه و کاشانی در تاریخ الجایتو او را رشیدالدوله نامیدهاند، بنابراین، با اندک توجّهی میتوان دریافت که رشید الدین تا هنگامی که به دین یهود بوده، لقب رشیدالدوله داشته و پس از گرویدن به دین اسلام خود را رشیدالدین خوانده است» (رشیدی، 1350: 125). با همة اینها، وجود حاکمان فراوان و ادعا و اقتدارشان مانع از آن بود که این لقبها در همان صورت اختصاصی محدود بماند و خواه و ناخواه متناسب با تمایل صاحبان لقبها یا کمبود عنوانها بر بعضی اشخاص یا خانوادههای حکومتی دیگر نیز اطلاق شده است. انواع لقبها در یک بخشبندی ساده میتوان سه نوع کلی در لقبها تشخیص داد: الف ـ لقبهای رسمی و دیوانی در این گونه، بیشترین و عمدهترین آنها جنبة شغلی دارد یا پاداش خدمتهای خاص صاحبان مشاغل دیوانی است و از این جهت امتیازی به شمار میآید. ابن هندوشاه نخجوانی که از سنّت گذاران دوران مغول، بویژه در تعیین مراتب و رعایت آداب و رسوم آن است، تأکید میکند که: «القاب هر کس برحسب قدر و منزلت او نویسند» (نخجوانی، 1976 م: 60). نظامی عروضی هم بر همین معنی تأکید میکند که: «دبیر باید... در عنوانات طریق اوسط نگاه دارد و به هرکس آن نویسد که اصل و نسب و ملک و ولایت و لشکر و خزینة او بر آن دلیل باشد» (نظامی، 1368: 12). هم این نوشته و هم نوشتههای دیگر گواه است که اعطای لقبها به عنوان وسیلهای در جهت جلب و جذب افراد هم به کار گرفته میشده، زیرا هر لقب علاوه بر امتیازهای اجتماعی و رسمی ما بازای مادی هم داشته است. به همین سبب، بعضی وقتها کوشش میشده تا با بخشیدن لقبهایی به اشخاص به طور موقت و مقطعی از حمایت آنها برخوردار شوند. ابوبکر خوارزمی ابیاتی در ذم لقب بخشی دارد (نسوی، 1365: 133) و اشاره میکند: «چون درهم در دست ایشان ]شاهان[ نیست، القاب را به جای زر و سیم رایج کردهاند» (همان، 1365: 352). در تفصیل این سخن مینویسد: «چون مواد اموال از خزانه منقطع شد، از سر ضرورت اسکات اتراک میکرد، ولی بر سکوک نمیافزود... در لقب او چیزی زیاده میکرد؛ اگر امیر بودی، در لقب ملک میافزود و اگر ملک بودی، به خان خطاب میفرمود. بدین عشوه روزگار میگذرانید»(همان، 1365: 131-132). لقب بخشیهای رسمی وسیلهای در جهت گردآوری ثروت و گرفتن هدیه ها نیز بوده است؛ چنان که آدام متز در تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم با دریافتی خاص از المنتظم مینویسد: «القابی که خلیفه میبخشید، ارزش داشت و برای گرفتن آن هدایایی هنگفت تقدیم میشد و این پیشکشیها مهمترین ممرّ درآمد خلیفه در قرن چهارم بود» (آدم متز، 1362: 1/165). او نمونههایی از این هدایا را میآورد و مناسبتهای آن را یادآور میشود؛ از جمله: «هدایای امیر بغداد برای گرفتن لقب مالک الدّوله دوهزار دینار، سی هزار درهم، ده جامة خز و صد دست لباس حریر فاخر و صد دست لباس حریر معمولی، دویست من عود، ده من کافور و صد مثقال عنبر و صد مثقال مشک و سیصد بخوردان چینی به علاوة پیشکشیهایی برای اطرافیان خلیفه بود» (همان، 1362: 165). هلال بن صابی هم مینویسد کسی که لقب میگیرد یا فرمان حکومت ولایتی مییابد، باید در حدود امکان و تجمل خود، پیشکشی هر چه بیشتر از مال و جامه و بوی خوش به خزانه تقدیم کند و رسم است که به نویسندگان و پیرامونیان چیزی که مرسوم است، هدیه کند» (صابی، 1346: 75). طبیعی است که وقتی لقب بخشیها ضابطة قانونی یا قرارداد خاصی نداشته باشد و معیارهای موضوعه هم در بخشیدن آنها رعایت نشود؛ یعنی بر پایة رابطه ها و بده بستانهای فردی و اجتماعی باشد، هم لقبها بیارزش میشود و هم برای لقب دهنده اعتباری نمیماند. علاوه بر آن، ناخشنودیها و مذمتهای فرهیختگان آشکار میگردد و همة آنها اعم از شاعر، نویسنده یا حتی دارندگان مشاغل بالای حکومتی، نگرانی خود را پنهان نمیکنند؛ چنان که در همین موارد نظام الملک مینویسد: «القاب بسیار شده است و هرچه فراوان شود، قدرش برود و خطرش نماند؛ و همیشه پادشاهان و خلفا در معنی القاب تنگ مخاطبه بودهاند که از ناموسهای مملکت یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازة هر کس است» (طوسی، 1347: 200). این عطاهای بیحساب و این لقب دادنهای رسمی و دیوانی چنان بیاعتبار شده که برخی شاعران و نویسندگان آن را به مسخره گرفتهاند و بیارزشی آن را در لباس طنز باز نموده اند؛ متنبّی با طنزی گزنده در قصیدهای میگوید:
که حاصل دریافتی آن چنین است که: «اگر کسانی سیف الدوله نام میگیرند و اجر شمشیر و برندگی آن را دریافت میکنند، درمیان مردم کسانی هم هستند که بوقی و دبدبهزن باشند، بنابراین شگفت نیست اگر تنبک الدّوله و شیپورالدّوله هم لقب بگیرند6». این افراط کاریها موجب کمبود لقب یا اعطا و انتخاب آن بدون مناسبتهای شغلی یا اخلاقی هم میشد؛ چنان که راضی خلیفه از صولی ادیب و شطرنج باز مشهور درخواست تا «صورتی از القاب و اوصاف برای او بنویسد تا خود را به یکی از آنها بنامد. صولی سی لقب انتخاب کرد و فرستاد و توصیه کرد که از آن میان لقب «المرتضی بالله» بهترین است؛ حتی قصیدهای هم با همین ردیف در ستایش خلیفه سرود، اما خلیفه لقب راضی را برگزید و نامه نوشت که وقتی مردم با مقتدرخلیفه بیعت کردند، او منصوربن مهدی را به ولایتعهدی برگزید و لقب مرتضی بر او نهاد. من دوست نداشتم که یک لقب دوبار به کار رود پس «الراضی بالله» را برگزیدم 7» (آدام متز، 1362: 1/163). از عمدهترین شرایط در نامهنگاریها این بود که نامة امیرالمؤمنین را با لقب و نام نویسند و دیگران را با لقب و کنیه، اما از آنجا که تعداد لقبها افزونی گرفته و هر کس به هر مناسبتی و گاه بدون مناسبت لقبی میگیرد، نویسنده رسوم دارالخلافه نظر میدهد که: «با این همه من امروز نیاوردن لقب را نیک میشمارم، چرا که لقبها از حد خود بیرون شده و از آنچه در قدیم معهود بوده است، در گذشته» (صابی، 1346: 79). این مسابقه تا بدانجا رسید که در نیمه دوم قرن چهارم لازم آمد که بین صاحبان لقبها، امتیازی پدید آید، لذا به بعضی دو لقب داده شد؛ چنان که عضدالدوله لقب تاجالمله را نیز به دست آورد و بهاء الدوله لقب اضافی ضیاءالامّه و غیاث الامّه یافت (همان، 1346: 164). این رقابتها کار را به جایی رسانید که برخی از افراد، القاب خداگونه بر خویش نهادند یا به این لقبها خوانده شدند؛ چنانکه در سال 429 بر القاب جلالالدوله بویهای؛ شاهنشاه اعظم و ملکالملوک -که از القاب شرکآمیز دورة جاهلی بود- افزوده شد و چون برخی از فقها مانند ماوردی و محمدبن داود ظاهری علیه این لقبها فتوا دادند، جلالالدوله به فقیهان متوسل شد تا نظر دادند که در کاربرد این لقبها قصد و نیّت اهمیت دارد و اطلاق آن بر افراد به نیت تعظیم انسانی جایز است (همان، 1362: 165). نگهداری لقبها و فرمانهای رسمی و رعایت شرایط ذکر آن در نامهنگاریها از عمدهترین وظایف کسانی است که تشریفی یافتهاند یا لقبی بدانان بخشیده شده است. هلالبن صابی از گفتة خلیفه مینویسد: «لقب تشریفی است از جانب سلطان و کسی که آن را ترک کند، چنان است که آن تشریف را ترک کرده است» (صابی، 1346: 79). به گواهی تاریخ در دستگاه حکومتی شاهان ایرانیـ قبل از اسلامـ هم دیوان نامهنگاری موظف بوده است تا لقبهای فرمانروایانـ اعم از شاهان دیگر کشورها یا فرمانداران محلیـ را در دفترهایی ثبت کند که: «هنگام نگارش نامهها اگر دبیری در نامهای نامِ شاهنشاهی از گذشته را میآورد یا به شهریاران کشورهای دیگر و شاهان محلی نامهای مینویسد، نام و لقب او را برابر آنچه در آن دفترها نگاشته شده، در نامه بیاورد و لقبهای خلیفگان عباسی پیروی از همان آیین ایرانی بوده است» (امام شوشتری، 1350: 93). ب ـ لقبهای توصیفی1ـ تعلیمی و ارادتی: لقبهایی است که استادان حوزهها به شاگردان برگزیدة خویش داده یا شاگردان و مریدان بر استادان و پیران برجسته اطلاق کردهاند. این لقبها چون متناسب با صفات ذاتی یا خصلتهای رفتاری آنهاست، توصیفی خوانده میشود. از این گونههاست: استادالبشر، عقل حادی عشر برای خواجه نصیرالدین طوسی و شهید ثانی برای زینالدّین بن علی. انگیزة اصلی در وضع و کاربرد این گونه، علاوه بر شیوههای رفتاری و مقام علمی ستوده شدگان، ارادت و عاطفة مخصوصی است که نشأت گرفته از موقعیت علمی و خصلتهای انسانی آنهاست. از این رو، آنها را ارادتی مینامیم. 2ـ لقبهای اتّصافی: این لقبها اگر چه توصیفی هستند، اما کاربرد آنها در مورد افراد، مناسبتی اجتماعی، اخلاقی و گاه خانوادگی دارد. به عبارت دیگر، این شخصیتها ظرفیت دریافت چنین لقبهایی را دارند اگرچه موقعیتهای اجتماعی، سیاسی یا حتی فرهنگی مانع از آن باشد که به این لقبها ستوده شوند. از جملة مناسبتهاست: 2ـ1. جنبه های فکریدر زندگی روزمرة مردم عادی یا حتی نهادهای ملی و رسمی، کسانی را با صفتهایی میستایند که غالباً برگرفته از خصوصیات عقلانی و ویژگیهای فکری آنهاست. گرچه این نامگذاریها میتواند درجملة لقبهای اکتسابی هم قرار گیرد، اما چون بیآگاهی دارندة لقب و در غیاب اوـ حتی پس از درگذشتشـ نامی مناسب با اندیشههایش بر او مینهند، باید آن را در شمار لقبهای اتصافی دانست؛ از جمله آنها: دانشمند آل محمد، دانشمند نبیه، شیخ اشراق و مانند آن است که بیشتر ناظر بر جنبههای فکری و اندیشههای فردی است. 2ـ2. روشهای رفتاریاین نوع بیشتر برگرفته از شیوههای رفتاری و کارهای اختیاری است. نوشتهاند که اولین خلیفه عباسی را بدان جهت سفّاح نامیدند که خون بسیاری از امویان را ریخته بود (صابی، 1346: 106 دریافت از مضمون). از همین نمونههاست ذوالوزارتین که به صاعدبن مخلد داده شده است که در دوران موفق و هم پیش از او در زمان المعتمد بالله عهده دار وزارت بوده است (همان، 1346: 107 و نیز عطایای خلفا: همان: 108-109). 2ـ3. مناسبتهای گروهی یا مکانیاز آن زمان که صنعتگران و دارندگان پیشه ها به اهمیت وجود و ضرورت تخصص خود، آگاهی پیدا کردند، مناسبتهای عاطفی و طبقاتی موجب شد که بسیاری از آنها به حرفهای که بدان مشغول بودند، نسبت داده شوند. بدین ترتیب، اسامی مشاغل منشأ لقب بخشی هم شد. از نمونههای کهن، کاوة آهنگر، بقراط طبیب و... است. بعد از اسلام در دورة معاویه به کسانی برمیخوریم که خمّار نامیده میشدند. در زمان ولید افرادی را به نام جرّاح، اسکاف، نجّار، حذّاء، بزاز،... بنا و صائغ مییابیم (صباح ابراهیم و...، 1362: 328 و تعلیقات: 277-281). 2ـ4. مناسبتهای مکانیزادگاه پیوسته مورد نظر بستگان بوده، گاه حتی فرهیختگان هم تعصبی خاص نسبت به انتساب به آن داشته و دارند. این لقب بخشی اگر از سوی مردم باشد، همانند خاقانی شروانی، انوری ابیوردی، عنصری بلخی و منوچهری دامغانی طبیعی است و اگر از طرف خود شخص بدان تصریح شود، نوعی خاصهبینی است، مانند: تهرانی، نیشابوری، بیرجندی و مانند آنها که میتوان در شمار مناسبتهای پیوندی نیز دانست. 2ـ5. مناسبتهای پیوندیمنظور بستگیهایی است که میان ظرف و مظروف، مکان و مکین و مانند آنها وجود دارد و اصطلاح پیوندی میتواند مجموعة آنها را دربربگیرد؛ مثلاً بعضی کتابها چون احسنالتواریخ، مونسالاحرار، روضةالصفا را در این شمار آورد. بعضی شهرها هم در دورانهای مختلف لقبهای خاص گرفتهاند، حتی هم اکنون نیز این نامگذاریها و لقب بخشیها رایج شده است. از بررسی متنهای گذشته درمییابیم که مثلاً لقب دارالمؤمنین برای شهرهایی چون آمل، شوشتر، سبزوار، قم و گرگان ذکر شده است و مدینه را دارالهجرة، یزد را زندان اسکندر، اصفهان را قبةالاسلام و بخارا را بلده فاخره نامیدهاند (معین، 1372: ذیل نام شهرهای یاد شده). هم امروز نیز بسیاری از شهرها را با لقب شهیدپرور میشناسانند و برخی دیگر مثلاً قم را شهر خون و قیام یا نیشابور را به اعتبار نویسندگان حدیث سلسلةالذهب شهر قلمدانهای مرصّع مینامند. علاوه بر اینها، شهرهایی هستند که از جهات دینی و سنتی القاب توصیفی دارند، مانند: مشهد مقدس، آستانة مبارکه حضرت معصومه(س) و غیر آنها، جز اینها لقبهای اتصافی گونههای دیگر نیز دارد، از جمله: القاب تحقیری: مانند کذاب، بی مخ، بی کله و... به ظاهر تحقیری: مانند متنبی، اقطع، اصلع، الکن و... القاب نشانهای و رمزی: در مورد مدعیان غیب گویی و مخرقه که گاه نامگذاری به ضد یا به مناسبتهای جزئی است، مانند: دروغگو، دکتر علفی و گاه توصیفی صرف است، مانند: مسألهگو، یا روضهخوان و... ج ـ لقبهای اکتسابی دارندگان این لقبها باید به نوعی شایستگی خود را جهت دریافت لقب، ثابت کنند؛ یعنی به گونهای نشان دهند که تلاش آنها موجب شده است تا مقام و مرتبهای خاص به دست آورند. این لقبها اگر از جهات عاطفی هم مایه ور نباشد، پاداش یک انجام وظیفه یا نشان دهندة احراز یک مرتبه است؛ از جملة آنهاست: 1ـ علمی و تخصصی: که غالباً به عنوان تأییدنامة رسمی تحصیلات دانشگاهی و حوزهای است و منشور ویژه دارد. از جملة عنوانهای سنتی دینی: فقیه، متکلم، آیت الله، امام، مفتی و از مراتب رسمی آموزشی و دانشگاهی: دیپلمه، لیسانسیه، فوق لیسانس و دکتری است. 2ـ اجتماعی کلی و انتسابی: که فرمان خاص ندارد، اما اطلاق آن بر پایة معیارها و ضوابط شناخته شده اجتماعی است. یادکرد این لقبها در مکاتبات دیوانی گذشته تا حدودی الزامی بوده است، مانند: حجت الاسلام، خان، میر، میرزا و... . 3ـ اجتماعی عمومی: گونههایی از این لقبهای توصیفی مانند: حاجی، مشهدی، کربلایی و زائر کسبی است و اطلاق آن بر افراد، مشروط به زیارتِ اماکن متبرکه است، اما امروزه این شرط رعایت نمیشود و ذکر آنها به دلایل عاطفی یا کاربردهای احترام آمیز عمومیت یافته است؛ مثلا لقب حاجی که ما بازای انجام یک امر الهی است و اختصاص به کسانی دارد که حج تمتع به جای میآورند، امروزه در زیارتهای استحبابی هم به کار میرود و حتی به عنوان لفظ خطابی احترامآمیز، بویژه در بازارها و اماکن عمومی به کلیه افراد اطلاق میشود. در دوران معاصر، بویژه در حکومت قاجاریه، لقب بخشی چنان زیاد میشود که میتوان آنها را به صورتهای دیگر هم دستهبندی کرد؛ مثلاً: الف ـ لقبهای دیوانی که با مضافالیههایی، مانند: دوله، ملک، وزاره، و مانند آن ساخته میشود، چون مؤیدالدّوله، منصورالملک، مشاورالممالک؛ ب ـ لقبهای مالی، مانند: امینالتجار، معتمدالدیوان؛ ج ـ لقبهای ادبی، مانند: ادیبالممالک، امیرالشعرا، سیدالشعرا؛ دـ لقبهای دینی، مانند معتمدالشریعه، رکنالدین، ظهیرالاسلام. این افزونخواهی در اعطای لقبها باعث شد که از اعتبار لقببخشی سخت کاسته شود و برتری معنوی آن از میان برود و کمکم دادن لقب منسوخ گردد. در پایان باید اشاره کرد که حفظ حرمت لقبهای رسمی و دیوانی و رعایت ترتیب و نوع انتساب آنها از قدیم زمان برعهدة دیوانها و از وظایف دبیران بوده است، در دورة ساسانیان «ایران دبیربد» یا دیوان نامهنگاری اهمیتی خاص داشته و «سالار این دیوان در میان مأموران کشوری... بیش از هر مأمور دیگر دولتی به شاهنشاه نزدیک بوده و بر راز کشورها و سیاست دولت آگاه میشده است» (امام شوشتری، 1350: 80). دیوانرسالتِ دوران اسلامی در حقیقت بازسازی شدة «ایران دبیربد» گذشته بوده و در سنتگذاریها و اجرای کارها امکانات ویژهای داشته است، و همین وظیفه است که گذشتگان ما دبیری را کاری پرمخاطره، دقیق و مهم دانسته و گفتهاند که: «دبیر باید کریم الاصل، شریف العرض، دقیق النّظر، عمیق الفکر و ثاقبالرّأی باشد» (نظامی عروضی: 1368). این شرایط، هم نشان دهندة ارج و اعتبار دبیری و هم نمایندة اهمیت دبیران است که تنظیمکنندگان برنامههای علمی، عملی و حتی سیاسی مملکت بوده و اجرای آنها را از طریق دیوان رسالت بر عهده داشتهاند.
پینوشتها 1- ترکیبهای برساخته با کلمة لقب از نوع: لقب بودن، لقبتاش، لقبتاشی، لقب نهادن و..... این نکته را تأیید میکند. در این باره نک: لغت نامه دهخدا ذیل لقب و القاب. 2- نساء، آیه 125 (پرودگار ابراهیم را به دوست گرفت). 3- آلعمران، آیه 33 (خداوند آدم را برگزید). 4- در مورد القاب شاهان نک: خوارزمی، ابوعبدالله محمدبن احمد کاتب.(1347). مفاتیح العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ص 98 به بعد؛ نیز ابن خردادبه.(1370). المسالک و الممالک، ترجمه حسین قرهچانلو، از روی متن تصحیح شده دخویه، تهران: لقب شاهان زمین، صص 15- 16؛ شاهان مشرق 32. 5- فاروق بر اساس حدیث:« لکل امة صدیق و فاروق، و صدّیق هذه الامه و فاروقها علی بن ابی طالب»؛ قمی، شیخ عباس: سفینه البحار، ذیل واژه علی بن ابی طالب، در کتب ادبی لقب فاروق به عمر خلیفه دوم اختصاص دارد. 6- دریافت اصلی از آدم متز و اصطلاحات یاد شده از مترجم کتاب تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم است (نک: همان کتاب: 164). 7- تاریخ تمدن اسلامی، ص 163 و غرض از انتخاب لقب مضاف به «الله» آن بود که ادعای فاطمیان مصر و امامان شیعه مبنی بر «امام الحق» رد شود. | ||||
مراجع | ||||
1ـ آدم متز.(1362). تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: امیرکبیر. 2ـ آل داوود، سیدعلی.(1371). نامههای امیرکبیر به انضمام رسالة نوادرالامیر، تهران: نشر تاریخ ایران. 3ـ ابن خردادبه.(1370). المسالک و الممالک، ترجمه حسین قره چانلو، از روی متن تصحیح شده دخویه، تهران. 4ـ اشپولر، برتولد.(1373). تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران: علمی و فرهنگی. 5ـ افضل الملک، غلامحسین.(1361). افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافی) سیروس سعدوندیان، تهران: نشر تاریخ ایران، کتاب ششم. 6ـ امام شوشتری، سیدمحمدعلی.(1350). تاریخ شهریاری در شاهنشاهی ایران، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. 7ـ بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین.(1355). تاریخ بیهقی، به تصحیح علی اکبر فیاض، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد. 8ـ تهانوی، محمداعلی بن علی التهانوی.(1967). کشاف اصطلاحات الفنون، به تصحیح مولوی محمد وجیه و مولوی عبدالحق و مولوی غلام قادر، تهران: انتشارات خیام. 9ـ جرجانی، علی بن محمدبن علی.(1405ھ 1985م.). التعریفات، حققه و قدّم له و وضع فهارسَهُ ابراهیم الابیاری، دارالکتاب العربی. 10ـ جوینی، علاءالدین عطاملک.(1329ق). تاریخ جهانگشا، تصحیح قزوینی، چاپ لیدن. 11ـ خوارزمی، ابوعبدالله محمدبن احمد کاتب.(1347). مفاتیح العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. 12ـ دهخدا، علامه علی اکبر. لغت نامه، تهران: سازمان لغت نامه دهخدا. 13ـ رشیدی، خواجه رشیدالدین فضل الله.(1338). جامع التواریخ (بخش مغول)، تصحیح بهمن کریمی، تهران. 14ـ شیرازی، فضل الله بن عبدالله: تاریخ وصاف، به همت میرزا محمدحسن کاشانی، چاپ سنگی. 15ـ سلیمانی، کریم.(1379). القاب رجال دورة قاجاریه، با مقدمه ایرج افشار، تهران: نشرنی. 16ـ صابی، ابوالحسن هلال بن محسن.(1346). رسوم دارالخلافه، تصحیح و حواشی میخائیل عواد، ترجمة محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. 17ـ صباح ابراهیم، سعیدالشیخلی.(1362). اصناف در عصر عباسی، ترجمه هادی عالم زاده، تهران: انتشارات مرکز نشر. 18ـ طوسی، خواجه نظام الملک.(1347). سیرالملوک (سیاستنامه)، به کوشش هیوبرت دارک، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. 19ـ قائم مقامی، جهانگیر.(1350). مقدمهای بر شناخت اسناد تاریخی، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی. 20ـ قزوینی رازی، عبدالجلیل.(1331ش). النّقض (بعض مثالب النواصب...) با مقابله وتصحیحات محدّث ارموی، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی. 21ـ قمی، شیخ عباس.(بیتا). سفینة البحار و مدینه الحکم و الآثار، انتشارات کتابخانة سنایی. 22ـ قیصری، ابراهیم: «فرهنگوارة القاب و عناوین بزرگان و مشایخ صوفیه»، مجله دانشکدة ادبیات مشهد، سال 16 شمارة 3و4. 23ـ ـــــــــــــــــــ .(1350) مجموعه خطابههای تحقیقی دربارة خواجه رشیدالدینفضل الله همدانی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 24ـ نخجوانی، محمدبن هندوشاه.(1976). دستور الکاتب فی تعیین المراتب، به سعی و اهتمام عبدالکریم علی اوغلی زاده، مسکو: چاپ فرهنگستان علوم شوروی. 25ـ نخجوانی، هندوشاه.(1344). تجارب السلف، به تصحیح عباس اقبال آشتیانی، تهران: انتشارات طهوری. 26ـ نسوی، شهاب الدین محمد.(1365). سیرت جلال الدین منکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. 27ـ نظامی عروضی سمرقندی، احمد.(1368).چهارمقاله، به سعی و اهتمام علامه محمد قزوینی،تهران: کتابفروشی اشراقی، چاپ سوم. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 8,578 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 897 |