تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,415 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,699,149 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,121,276 |
باور دینی، انگیزش و التزام اخلاقی | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقاله 6، دوره 5، شماره 12، اسفند 1393، صفحه 85-98 اصل مقاله (523.88 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
زهرا خزاعی* | ||
دانشیار گروه فلسفه، دانشگاه قم | ||
چکیده | ||
فیلسوفان اخلاق در باره نقش انگیزشی باورهای اخلاقی دو رویکرد مختلف دارند: درونگرایان با انحصار دلایل انگیزشی به باور، رابطه باور و التزام اخلاقی را ضروری میدانند و برونگرایان با پذیرش باور و میل به عنوان دو عنصر انگیزشی، ارتباط باور و التزام اخلاقی را ضروری تلقی نمیکنند. از این رو، ضعف اراده را ممکن میدانند یعنی فاعل با وجود باور به درستی فعل، آن را انجام نمیدهد. این مقاله نقش انگیزشی باورهای دینی را مورد سؤال قرار میدهد و از ارتباط باور با التزام اخلاقی میپرسد؛ اینکه باورهای دینی میتوانند فاعل را به سوی انجام فعل برانگیزانند؟ و آیا باورهای دینی شرط لازم و کافی برای التزام اخلاقیاند؟ این مقاله پس از تحلیل دو رویکرد درونگرایی و برونگرایی اخلاقی و توضیح صور مختلف رابطه دین و اخلاق، رابطه روانشناختی را بررسی میکند و پس از تبیین نقش انگیزشی باور دینی رابطه ضروری آن را با التزام اخلاقی رد و ایمان را جایگزین باور میکند و درنهایت، نتیجه میگیرد ایمان، اگر واقعی باشد، میتواند با التزام اخلاقی ارتباط ضروری داشته باشد. | ||
کلیدواژهها | ||
باور دینی؛ انگیزش؛ باوراخلاقی؛ التزام اخلاقی؛ ضعف اراده؛ ایمان | ||
اصل مقاله | ||
؛ اینکه تا چه حد اعتقادات دینی میتواند فرد را برانگیزد تا به اخلاقیات عمل کند. نکتهای که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد، این است که وقتی فیلسوفان در باره نقش انگیزشی باورهای اخلاقی میگویند، باور ناظر به یک عمل خاص است و بحث دراینباره است که آیا علم به خوبی صداقت تاچه حد میتواند فاعل را برانگیزد تا در عمل، صداقت خود را ابراز کند؛ ولی ارتباط باورهای دینی و التزام اخلاقی دقیقا مشابه ارتباط مذکور نیست و بر اساس اینکه متعلق باورهای دینی چه باشد، نحوه ارتباط باورها با عمل متفاوت میشود. یک بار مراد از گزارههای دینی، گزارههایی است که در متون دینی وجود دارد. این گزارهها یا از نوع گزارههای خداشناسیاند یا هستیشناختی و انسان شناختی، یا از نوع فروعات فقهیاند یا تاریخی و اخلاقی. باور به هر کدام از اینها از حیث اینکه گزاره دینیاند، باور دینی محسوب میشوند. در بین این مجموعه گزارهها، دو نوع باور میتواند به طور منطقی با بحث ما ارتباط داشته باشد: یکی باور به گزارههای اعتقادی بهویژه خداشناختی است و دیگری باور به گزارههای اخلاقی. گاهی مراد از گزاره دینی گزارهای نیست که در متون دینی ذکر شده؛ بلکه گزارهای است که متعلق آن محتوای دینی دارد؛ مثل باور به وجود خداوند، از هر طریقی که حاصل شود. فعلا مورد بحث نیست گزاره خدا وجود دارد را عقل اثبات کرده باشد یا از طریق تجربه دینی به آن رسیده باشیم، مهم این است که باور به خداوند چقدر میتواند مرا در انجام تعهدات اخلاقی موفق کند. حال با توجه به اینکه متعلق گزاره دینی یا وجود خداوند است یا گزارههای اخلاقی مستخرج از دین، وقتی سؤال میکنیم آیا باورهای دینی تا چه حد در انجام افعال اخلاقی نقش انگیزشی دارند، احتمال دارد هردو نوع باور مورد نظر باشد. در این صورت، سؤال به دو صورت زیر قابل تصور است: باور به وجود خداوند، تا چه حد باعث میشود تا فرد به تعهدات اخلاقی خود پایبند باشد؟ باور به گزاره «عدالت خوب است» تا چه حد باعث میشود تا رفتاری عادلانه داشته باشیم؟ در اینجا سؤال دوم محور بحث نیست؛ بلکه آنچه در ارتباط روانشناختی سؤال برانگیز است، این است که آیا اعتقاد به وجود خداوند تا چه حد باعث ملتزم شدن فرد به ارزشهایی مثل وفای به عهد و راستگویی و نیکوکاری و.. میشود؟ و اگر سؤال دوم را مدّنظر داشته باشیم، باز چون ارزشهای اخلاقی ازاینجهت که ارزش دینیاند مورد بحثاند؛ یعنی از آن جهت که خداوندی به آنها فرمان داده است که به او باور دارم، درنتیجه نقش انگیزشی آنها به نقش انگیزشی باور به خداوند تحویل میرود. باور دینی و التزام اخلاقی عبارت مشهور «اگر خدا مرده باشد، همه چیز جایز است» را با تعابیر مختلف به نیچه و شخصیت داستان داستایوسکی، ایوان کارمازوف نسبت میدهند. مراد از این عبارت چه این باشد که اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است؛ چه اینکه در صورت فقدان باور به وجود خداوند، فاعل مجاز است تا هر فعلی را انجام دهد، لازمه آن این است که انسان فارغ از دین، خود را ملزم به انجام فعل صحیح نمیکند. برخی از دینداران لازمه انکار خداوند را خودمختاری مطلق انسان دانسته، نتیجه آن را خطا در عمل و معرفتشناسی میدانند؛ یعنی فاعلی که به خدا باور ندارد، نه ادراک درستی از گزارههای اخلاقی دارد، نه خود را به انجام فعل اخلاقی ملزم میکند. به همین دلیل تیلور مفهوم التزام اخلاقی را جدای از ایده خداوند نامعقول میداند. درعین حال، گروهی دیگر نه بر این عقیدهاند که ناباوری به وجود خداوند الزاما به انجام فعل خطا یا قضاوتهای نادرست میانجامد و نه میپذیرند که انسانهای دیندار به خاطر باورهای دینی، الزاما افرادی اخلاقیاند. این گروه در عین حال که ارتباط روانشناختی دین و اخلاق را انکار نمیکنند و بر این باورند که باورهای دینی تا حدودی افراد را به سوی انجام فعل نیک برمیانگیزند؛ اما دیگر روابط دین و اخلاق را برنمیتابند. با این همه، رابطه دینداری و اخلاقی زیستن را نیز ضروری نمیبینند. مهمترین دلیلی که مخالفان ارتباط ضروری به آن استناد میکنند، شواهد تجربی است؛ یعنی مشاهده انسانهایی که دیندارند؛ اما غیراخلاقی عمل میکنند (,2012Bloom). چنین مشاهداتی این پرسش را ایجاد میکند که آیا واقعا باورهای دینی میتوانند نقش انگیزشی داشته باشند و افراد دیندار را به انجام وظایف اخلاقی ملزم کنند؟ از سوی دیگر، اگر در ضروری بودن این ارتباط تردید کنیم، هنوز شواهد بسیاری، حداقل شواهد تجربی شخصی، گویای این واقعیت است که دینداری میتواند افراد را برانگیزد و آنها را در انجام بهتر فعل اخلاقی کمک کند؛ البته، تا زمانی که باور وجود داشته باشد و به میزانی که باور شدت داشته باشد (Ibid ) با توجه به حساسیت این نگاه است که درصدد هستیم تا ببینیم آیا باورهای دینی می توانند چنین نقش انگیزشی داشته باشند و افراد دیندار را ملزم کنند تا به وظایف اخلاقی خود عمل کنند؟ اگر باور را به معنای پذیرش چیزی بدانیم و باورهای دینی را مجموعهای از عقاید دینی، مثل اعتقاد به خداوند و معاد تلقی کنیم، لازمه مؤثر بودن باور در عمل این است که صرف باور به اینکه خداوند وجود دارد یا روز جزا واقعیت دارد، باید باعث شود تا فرد راست بگوید، خدعه نکند، عدالت بورزد، عفیف باشد، و هر آنچه را انجام دهد که باید انجام دهد و همانگونه باشد که باید باشد؛ اما آیا واقعا چنین است که صرف باور به وجود خداوند، حتی اگر با استدلالهای مختلف عقلانی موجه دانسته شده باشد، میتواند دینداران را به انجام عمل صحیح وادار کند؟ و اگر انجام فعل صحیح را منحصر به دینداری کنیم، لازمه آن این است که افراد غیردیندار، حتی به طور ناقص و جزیرهای، نمیتوانند التزام اخلاقی داشته باشند؛ اما شواهد تجربی، نه ارتباط ضروری باورهای دینی و التزام اخلاقی دینداران را تأیید میکند و نه عدم التزام اخلاقی غیردینداران را؛ در نتیجه به نظر میرسد حتی اگر هیچ استدلال عقلانیای هم در این رابطه وجود نداشته باشد، تجربیات روزمره نشان میدهد که باورهای دینی به تنهایی نمیتوانند التزام اخلاقی را به دنبال داشته باشند و درمقابل، غیردینداران بسیاری هستند که به تعهدات اخلاقی خود پایبندند. به گفته لوی مسیحیها میتوانند کاملا باورهای دینی را بپذیرند؛ ولی درعین حال گناهکار باشند و زندگی غیراخلاقی داشته باشندLewy,33 ch)). عبارت لوی اختصاصی به مسیحیها ندارد و او نمیخواهد بگوید دینداران الزاما افرادی غیر اخلاقیاند؛ بلکه او قصد دارد اخلاق را از وابستگی الزامی روانشناختی به دین رها کند و به دینداران هشدار دهد که چندان به باورهای خود قانع و راضی نباشند و احتمال دهند که برای ترک خطا و انجام فعل درست، نیازمند مؤلفههای دیگری هستند. ائودی درکتاب عقلانیت و التزام اخلاقی، ضمن متمایز کردن التزام و باور دینی تأکید میکند ممکن است باور دینی داشته باشیم؛ اما آن را دنبال نکنیم. به گفته وی، باورهای دینی حتی اگر قدرت انگیزشی داشته باشند، برای ایجاد عمل، کافی نیستند. او ضعف اراده را مانع انجام الزامات دینی میداند(Audi, 2011: 90)؛ همانطور که فیلسوفان اخلاق و عمل به تقریرهای مختلف ضعف اراده را مانع انجام فعل میدانند (مثل دیویدسن، ملی، هولتن و... ). برای آنکه روشن شود چگونه رابطه باور و عمل ضروری نیست، دو حالت زیر را در نظر بگیرید: ١.ارتباط باورهای دینی و التزام اخلاقی ضروری است. ٢.ارتباط باورهای دینی و التزام اخلاقی ضروری نیست؛ اما غیرممکن هم نیست؛ به این معنا که ارتباط حداقلی بین این دو وجود دارد. در بخش اول، ضمن توضیح رابطه باور و انگیزش اخلاقی اشاره شد چگونه و چرا برونگرایان و درونگرایان ارتباط این دو را متفاوت میبینند. بحث در باره ارتباط باورهای دینی و التزام اخلاقی، علاوه بر اینکه تا حدود زیادی شباهت به همان بحث باورهای اخلاقی و التزام عملی دارد؛ اما از این جهت متفاوت است که آنجا باور و عمل همسنخ بودند؛ به این معنا که باور، اخلاقی بود و عمل نیز اخلاقی؛ اما اینجا قرار است باور دینی باشد اما لازمه آن عمل اخلاقی است. در بخش رابطه دین و اخلاق این دو احتمال در مقابل هم قرار داده شد و اشاره شد رابطهای که مورد بحث فیلسوفان اخلاق است، همان رابطه اول است؛ یعنی باوری دینی مثل اعتقاد به وجود خداوند قرار است فاعل را برانگیزد تا عملی عادلانه را انجام دهد و رابطه دوم میتواند به رابطه نوع اول تحویل برده شود. اما چگونه ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟ در اینجا دو راه بیشتر وجود ندارد: یا از این جهت است که من به خداوند اعتقاد دارم و به او عشق میورزم و هرآنچه را او دوست دارد، دوست دارم و هرآنچه را انجام دهد، انجام میدهم. این باور و شوق مرا به انجام فعل صحیح وامیدارد و تا این باور و احساس باشد، رابطه قطعی خواهد بود. و یا از این جهت که الف چیزی است که خداوند به آن فرمان داده است یا آن را دوست دارد. باز از این جهت که فرمان اوست، آن را انجام میدهم. اشاره شد از نظر برخی فیلسوفان تجربیات روزمره نشان میدهد صرف باورهای دینی نمیتوانند الزامآور باشند؛ گرچه تا حدودی میتوانند انگیزه انجام فعل درست را تقویت کنند؛ اما با این حال، همیشه ممکن است شرایطی پیش بیاید که باورهای دینی نتوانند وظیفه خودرا به خوبی انجام دهند و فرد مرتکب خطا شود. دلیل این حادثه را از سویی باید در معنای باور جستجو کرد و از سوی دیگر، ممکن است عوامل دیگری که مانع انجام فعل اخلاقیاند، مداخله داشته باشند. معرفتشناسان باور را به معنای پذیرش میدانند. ممکن است فردی باوری را بپذیرد، بدون آنکه دلیلی بر صدق و توجیه آن داشته باشد و ممکن است باوری را بپذیرد که صدق آن اثبات شده است. به باورصادق موجه شناخت گفته میشود. حال فرض کنید فردی باور صادق موجه دارد که نیکی خوب است. آیا این نوع شناخت میتواند فرد را به سوی انجام نیکی برانگیزد؟ به نظر میرسد نه شواهد تجربی و نه دلیل عقلی نمی توانند این رابطه را انکارکنند؛ اما ارتباط ضروری بین این نوع شناخت و التزام اخلاقی را هم نمیتوانند اثبات کنند. علاوه بر این، باید تبیین شود چگونه باوری از سنخ یک باور دینی میتواند فردرا برانگیزد تا فعلی از سنخ فعل اخلاقی انجام دهد. اگر بپذیریم باورهای دینی شرط لازم و کافی برای التزام اخلاقیاند، یا باید این باور را از سنخ باورهای معرفتی بدانیم که بخشی از هویت فرد شدهاند، که طبیعتا از حدّ پذیرش ذهنی فراتر میروند، یا بپذیریم باور به تنهایی نمیتواند چنین توان انگیزشی داشته باشد؛ بلکه یک نوع میل و شوقی نیز باید قرین آن باشد؛ میلی که بتواند فاعل را برانگیزد تا فعل را انجام دهد. حال چه میل را منعکس کننده باور بدانیم؛ یعنی باور را تولیدکننده میل بدانیم و چه میل را پیامد و حاصل باور تلقیکنیم؛ در هر صورت، فقط باورهای دینی نیستند که نقش انگیزشی دارند؛ بلکه احساس و میل و عشق به خداوند نیز درکنار باورها چنین نقشی را تکمیل میکنند؛ حتی اگر قول اول را بپذیریم که باورها هویت سازند، به نظر میرسد هویت چنین فردی که بر اثر باور به خداوند ساخته شده است، بدون شور و شوق به خداوند حیات ندارد؛ یعنی باز هم حالتی درونی است که فرد را به سوی عمل درست سوق میدهد؛ همانگونه که فوت ( 1972, Foot) و ائودی (,1997Audi) در رابطه با باورهای اخلاقی چنین ادعایی دارند. چنین فردی که دارای باورهای درست و احساسات درست است، فرد خاصی است؛ نه باورهای او عادیاند، نه احساسات او، نه باورهای او سطحیاند و نه احساسات او. این باور عمیق و میل عمیق او را به انجام فعل صحیح وادار میکند. این نوع باور همراه با احساس، در ادبیات دینی ایمان نامیده میشود. پس اگر این درست باشد، آن چیزی که باعث میشود فرد الزاما فعل درست را انجام دهد، ایمان به خداوند است، نه باورهای دینی. حال اگر بپرسیم چگونه ایمان به خداوند میتواند فرد را برانگیزد تا فعل اخلاقی را انجام دهد، دو راه بیشتر وجود ندارد: یا خود ایمان مرا به سوی خوبی و دوری از بدی فرا میخواند و یا آنکه خداوند به خاطر آنکه به او باور دارم در وقت نیاز مرا از ارتکاب خطا باز داشته، به سوی فعل صحیح برمیانگیزد. دراینجا برانگیخته شدن من، نتیجه طبیعی و ضروری باور به خدا نیست؛ بلکه آن انجام و ترک هم به واسطه لطف خداوند است. در اینجا متعلق ایمان است که چنین توانی را در من ایجاد میکند و ایمان میتواند یک شرط لازم، ولی ناکافی باشد؛ درحالی که درحالت اول، رابطه ایمان و عمل، طبیعی و ضروری است. ایمان و التزام در بخش قبل گفته شد باور دینی به تنهایی نمیتواند در فاعل، انگیزه انجام فعل درست را ایجاد کند؛ مگر اینکه باور به معنای معرفتی عمیق باشد که میل را یا به صورت درونی داراست یا به صورت بیرونی؛ یعنی به عنوان عنصری مستقل از باور. به هر حال، ترکیب این دو میتواند فرد را به سوی انجام فعل برانگیزد. اگر ترکیب این نوع باور و شوق را به ایمان تعبیر کنیم، معنایش این است که ایمان میتواند نقش انگیزشی داشته باشد؛ اما با این حال هنوز مشخص نشده است آیا ارتباط این دو؛ یعنی ایمان و التزام ضروری است؟ اگر عمل را لازمه بیرونی و طبیعی ایمان بدانیم، بدین معناست که عمل ضرورتا پیامد ایمان است و اگر احتمال دهیم عمل، جزئی از خود ایمان است؛ یعنی ایمان را ترکیبی از باور و احساس و عمل بدانیم، نتیجه آن طبیعتا این است؛ در صورتی که یک جزء از آن مرکب موجود نباشد، مرکب تحقق پیدا نمیکند. به عبارت دیگر، رابطه ایمان و عمل به دو صورت متصور است: 1. ایمان شرط عمل است؛ 2. عمل شرط داشتن ایمان است. صورت اول دو حالت دارد: ۱. ایمان دلیل عمل باشد و۲. ایمان علت عمل باشد. دلیل بودن ایمان ناظر به نقش انگیزشی آن است؛ یعنی فاعل به دلیل اینکه دارای ایمان است، برانگیخته میشود تا فعل را انجام دهد؛ ولی اگر علت باشد، از رابطه ضروری این دو میگوید؛ یعنی اگر ایمان باشد، عمل ضرورتا وجود دارد؛ اما رابطه ایمان و عمل از جهت دیگر نیز قابل بررسی است؛ یعنی از این نظر که عمل، شرط ایمان باشد. این رابطه در صورتی معنا پیدا میکند که ایمان را مشتمل بر عمل بدانیم؛ یعنی در تعریف ایمان، عمل را اخذ کنیم، در نتیجه ایمان را ترکیبی از باور و احساس و عمل بدانیم، یا آنکه عمل، دلیل بر این باشد که فاعل دارای ایمان بوده است. علاوه بر این، ارتباط این دو بدین صورت توجیه میشود که عمل، باعث تحقق و تقویت ایمان میشود. در بین صور گوناگون حالت دوم، این صورت که ایمان را مشتمل بر عمل بدانیم، بیشتر قابل بحث است؛ زیرا لازمهاش این است اگر عمل نباشد، ایمان مفهوما و مصداقا تحقق پیدا نمیکند؛ ولی به طور کلی چون بحث ما بر سر رابطه انگیزشی ایمان و عمل است، صورت مفروض دوم را رها میکنیم و تنها به صورت اول میپردازیم؛ یعنی آیا ایمان میتواند فاعل را برانگیزد؟ تا چه حد؟ اگر ایمان را شرط عمل بدانیم و بگوییم التزام به عمل درست لازمه ایمان است؛ این ارتباط ممکن است از نوع وجود شناختی باشد، معناشناختی و یا انگیزشی. اگر رابطه را به لحاظ وجودی بررسی کنیم، ایمان نه تنها دلیل عمل است؛ بلکه باید علت عمل باشد؛ یعنی با وجود ایمان، عمل محقق شود و با عدم آن از بین برود. اگر رابطه معناشناختی مورد نظر باشد، باید مفهوم ایمان در معنای عمل اخذ شده باشد. در این صورت، عمل درست عملی است که ناشی از ایمان دینی باشد، و لازمه آن، این است که اگر عملی ناشی از ایمان نباشد، دیگر به آن عمل درست گفته نمیشود؛ ولی اگر معنای ایمان را وابسته به مفهوم عمل بدانیم، نتیجه این است که اگر عمل وجود نداشت، ایمان اصلا معنا پیدا نمیکند. حال اگر رابطه را صرفا انگیزشی بدانیم، فارغ از اینکه این دو، رابطه وجودی و مفهومی داشته باشند یا خیر، ایمان فقط میتواند در انسان انگیزه انجام فعل را ایجاد کند و تا زمانی که باقی باشد، فاعل دست از فعل برنمیدارد. در این صورت میتوان معتقد شد ایمان با التزام اخلاقی رابطه ضروری دارد و اگر رابطه را غیر ضروری بدانیم، لازمهاش این است که ممکن است ایمان وجود داشته باشد؛ اما عمل نباشد؛ یعنی به دلیل شدت و ضعفی که ایمان دارد میتواند این رابطه برقرار باشد یا نباشد. درنتیجه فاعل، فعل را زمانی انجام دهد و زمانی آن را انجام ندهد؛ درحالی که از ایمان تهی نشده است؛ ولی بههرحال، ایمان قوت خود را از دست داده است، همانطور که در فاعل اکراتیک باوراز بین نرفته است؛ اما توان خود را از دست داده است. با همه اینها، اگر عمل را لازمه ایمان دانستیم، از نقیض تالی میتوان به نقیض مقدم رسید؛ یعنی از اینکه فاعل عملی را انجام نمیدهد، به این نتیجه رسید که ایمان وجود ندارد. این ما را به یاد تفاوتی میاندازد که ارسطو بین فاعل اکراتیک و فضیلتمند قائل میشود. اکراتیک با آنکه باور به درستی فعل دارد، انجامش نمیدهد؛ اما فضیلتمند الزاما فعل درست را انجام میدهد؛ زیرا هم ادلّه انجام فعل در او وجود دارد و هم بالاتر از آن اینکه این ادله، تا زمانی که فاعل دارای فضیلت است، علت انجام فعلند؛ یعنی در این فرد، علاوه بر باور و میل، خود فضائل دلیل اصلی انجام فعلند. فرد اکراتیک فضیلتمند نیست، به همین دلیل نمیتواند فعل درست را انجام دهد؛ اما رذیلتمند هم نیست. فردی که دارای باور به خداست و باز خطا میکند، میتواند حدی از ایمان را داشته باشد؛ اما باز نمیتواند فعل درست را انجام دهد،؛ یعنی رابطه ضروری بین ایمان و عمل او نیست؛ با اینحال، بی دین و بی ایمان هم نیست؛ چون ایمان دارای مراتب است و متناسب با آن، رابطه آن با عمل نیز دارای شدت و ضعف است. درنتیجه، از صرف نبود عمل نمیتوان استنباط کرد ایمان اصلا وجود ندارد؛ اما میتوان استنباط کرد ایمانی که بتواند فرد را به عمل وادارد، وجود ندارد. علامه طباطبائی ایمان را اذعان وتصدیق به چیزی با التزام به لوازم آن تعریف میکنند (طباطبائی، ۱۳۷۲، ج15: ۳) و در جایی دیگر ایمان را عقد و حالتی قلبی میدانند که برای مؤمن امنیت و آرامش را به دنبال دارد. لازمه این آرامش، التزام عملی نسبت به چیزی است که به آن ایمان دارد (همان، ج۱۶:۲۷۷). از عبارت علامه مشخص است ایشان نه ایمان را معادل اعتقاد یا باور صرف میدانند و نه باور را به تنهایی باعث عمل میدانند؛ بلکه از سویی لازمه ایمان آن است که فرد به لوازم آن التزام عملی داشته باشد و از سوی دیگر، ایمان ضرورتا به التزام عملی میانجامد. آنچه باعث میشود ایمان این حیث عملی را داشته باشد، علاوه بر جنبه معرفتی آن، تأثیر آن بر آرامش درونی و اطمینان قلبی و بهدنبال آن، برانگیختن شوق و میل فرد به انجام فعل درست است. ازاینرو، ایشان در جایی دیگر (همان، ج2 : 347 ؛ ج ۱۱: ۳۴۵) ایمان را امری قلبی و نفسی میدانند که تا هنگامی که انقلابی در باطن انسان ایجاد نکند، نتیجهای نخواهد داشت و آثار ایمان بر جوارح و رفتار فرد ظاهر نخواهد شد. بدین ترتیب، در نظر علامه ایمان و عمل صالح از هم جدایی ناپذیرند؛ یعنی ممکن نیست به چیزی ایمان داشت؛ ولی بدان عمل نکرد. درنتیجه در نظر ایشان، حقیقت ایمان باور کردن، دل بستن، اعتماد کردن و درنهایت عمل کردن است. ائودی این نوع ایمان را ایمان از سر وفاداری ) Loyalty Faith( مینامد و آن را مستلزم نوعی رفتار و ارتباط با فردی میداند که بدان ایمان داریم. به گفته وی برای حفظ ایمان نسبت به دیگری باید به دلایل درست و معقول کارهایی را انجام دهیم که فردی که به او ایمان داریم از ما انتظار دارد (,2011:62Audi). فارغ از اینکه تا چه میزان تعریف ائودی از ایمان با تعریف متفکران مسلمان سازگاری دارد، این سخن او با سخن علامه همسوست که لازمه ایمان به دیگری این است که مطابق خواستههای او عمل کنیم. البته، وی به تفصیل درباره نقش التزام دینی درحفظ ایمان میگوید؛ بدینمعنا که اگر التزامی وجود نداشته باشد، ایمانی باقی نخواهد ماند؛ اما در این رابطه الزامات دینی و اخلاقی هیچ تفاوتی با هم ندارند؛ به همان میزان که التزام به تعهدات عبادی برای حفظ ایمان لازم است، التزام به تعهدات اخلاقی نیز ضرورت دارد. با توجه به اینکه ایمان امری قلبی است، علامه تصریح دارد که اگر کسی عملش با قلبش همسو نباشد، ایمان محکمی نخواهد داشت (طباطبائی، ۱۳۷۲، ج۱: 430 و 465)و این ایمان نامحکم نمیتواند نقش انگیزشی خود را ایفا کند. ایمان در عین حال که غیر از عمل است، چنان که آیاتی که عمل صالح را عطف بر ایمان کرده، شاهد بر این مطلبند؛ ولی در نظر علامه خاستگاه طبیعی عمل صالح، ایمان است. ایشان در تفسیر المیزان اشاره میکند که عمل صالح بر امید به لقاء خداوند متفرع شده است و بدون امید وجه و دلیلی برای انجام عمل صالح نیست ( همان، ج ۳: ۴۰۶). این عبارت دولازمه منطقی دارد: اول اینکه عمل، متفرع بر باور صرف به معنای پذیرش صرف نشده است. دوم اینکه اگر امید و ایمان به خداوند دلیل فرد برای انجام عمل صحیح باشد، لازمهاش این است که فردی که چنین دلیلی برای انجام عمل صحیح ندارد، نتواند فعل را انجام دهد یا حداقل انجام فعل برای او بسیار دشوار خواهد بود. دراینجا اگر ایمان به خداوند فارغ از اینکه وابسته به کدام دین است، موردنظر باشد، درنتیجه افراد بیدین هرگز انگیزهای برای انجام فعل درست نخواهند داشت. در اینصورت، اگر فرد بیدین فعل درستی انجام دهد، برای توجیه برانگیخته شدن او یا باید در جستجوی دلیل انگیزشی دیگری برآییم یا فعل او را به رغم صحیح بودن، مصداق عمل صالح ندانیم. گرچه این قول خالی از قوت نیست؛ اما مشکل اینجاست که چگونه ممکن است فعل اخلاقی که به لحاظ اخلاقی بودن مورد پسند خداوند است، به این دلیل که همه افعال خوب مورد پسند خداوند هستند و از این جهت میتوانند مصداق عمل صالح باشند، زمانی که فردی که ایمان به خداوند ندارد آن را انجام دهد، نتواند به عنوان عمل صالح تلقی شود. تنها دلیل موجه این است که عمل صالح معنی یا لوازم دیگری داشته باشد که باید در جای دیگر درباره آن بحث کرد؛ مثلا یکی از شرایط عمل صالح را ایمان بدانیم. درنتیجه، هیچ عملی اخلاقی یا صالح نخواهد بود جز اینکه شرط ایمان را داشته باشد. توضیح و توجیه این بحث را به مجال دیگری واگذار میکنیم. علامه درجای دیگر ایمان را پشتوانه اخلاق میدانند و توحید را ضامن حفظ اخلاقیات (طباطبائی، 1396: 334). و باز در عبارتی دیگر اخلاق را جزو ایمان و باعث حفظ ایمان میدانند (همو، ۱۳۷۲، ج۱۱: ۲۴۴)؛ یعنی ارتباطی طرفینی بین این دو مقوله قائلند. بااینحال، این دو عبارت لوازم مختلفی دارد: عبارت اول فقط از نقش انگیزشی میگوید؛ ولی در دومی اگر اخلاق به معنای عمل باشد، هم رابطه وجودی را بین این دو میتوان تصور کرد، هم رابطه مفهومی را. و اگر مراد از اخلاق، ملکات اخلاقی باشد، لازمهاش این است که از سویی ایمان دینی بدون ملکات اخلاقی ممکن نیست و از سوی دیگر، وجود آن باعث تقویت ایمان میشود؛ علاوه بر اینکه ایمان باعث رشد اخلاق حسنه است و درنهایت، التزام به الزامات اخلاقی را در پی دارد. درمجموع، هر چه ایمان کاملتر باشد التزام اخلاقی بیشتر است و بالعکس. درنهایت، این عبارت علامه که آرامش را پیامد ایمان و التزام عملی را پیامد آرامش میدانند (ذیل آیه ۲۸ سوره رعد) گویای این واقعیت است که ممکن نیست کسی به خداوند ایمان داشته باشد؛ با این حال التزام عملی نداشته باشد. بر این اساس، مهمترین عامل ضعف اراده یا ترک فعل صحیح، نقصان یا فقدان ایمان خواهد بود. نتیجه در این مقاله رابطه باور اخلاقی و انگیزشی بر اساس دو رویکرد درونگرایی و برونگرایی بررسی شد و به دلایلی نشان داده شد که رویکرد برونگرایان به واقعیت نزدیکتر است و درونگرایان از جهت اعتبار بخشیدن به دلایل انگیزشی باور و میل تفاوت چندانی با برونگرایان ندارند. همانطور که در اینجا باور اخلاقی شرط کافی برای عمل دانسته نشد، نشان دادیم باورهای دینی نیز به هرگونه که تفسیر شوند، گرچه شرط لازم برای عمل به تعهدات اخلاقیاند؛ ولی شرط کافی نیستند؛ به اینمعنا که باورهای دینی الزاما به التزام اخلاقی نمیانجامند؛ بلکه عامل قویتری برای ملزم کردن فاعل مورد نیاز است؛ عاملی که هم با حوزه ادراکات او ارتباط داشته باشد و باورهای فاعل را در بربگیرد، هم به لحاظ احساسی فاعل را به گونهای برانگیزد که علاقهای جز انجام عمل صحیح نداشته باشد. این عامل را ایمان دانستیم، عنصری که از نگاه متفکران متدین- مسلمان یا غیرمسلمان، در عین حال که با باور متفاوت است، دربردارنده آن است و فرد با داشتن آن، خود را ملتزم به لوازم عملیاش میداند؛ اموری که به لحاظ عقلانی از لوازم آن محسوب میشوند. فقدان این عنصر که ممکن است به واسطه فقدان هر کدام از مؤلفههای آن حاصل شود، به عدم التزام میانجامد. نکته پایانی این است که گرچه این مقاله نشان داد که باور دینی به رغم توان انگیزشی که دارد، رابطه الزامی با التزام اخلاقی ندارد و این رابطه بین ایمان و عمل به تعهدات قویتر دانسته شد، و از سوی دیگر پذیرفته شد که ممکن است افراد غیردیندار نیز اخلاقی باشند؛ اما این عبارت داستایوسکی حداقل اگر به صورت کلی صادق نباشد، در موارد بسیاری صحیح است که اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است. حداقل این است که اگر باور به خداوند نباشد، التزام اخلاقی، اگر غیرممکن هم نباشد، بسیار دشوار است و تضمینی برای تداوم عمل به تعهدات اخلاقی وجود ندارد. | ||
مراجع | ||
1- ارسطو .(۱۳۷۸). اخلاق نیکوماخوس، تهران: طرح نو. 2- افلاطون .(۱۳۸۰). مجموعه آثار افلاطون، تهران: انتشارات خوارزمی. 3- الطباطبایی، محمدحسین .(۱۳۷۲). المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دارالکتب. 4- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .(۱۳۹۶). بررسیهای اسلامی، قم: دارالتبلیغ. 5- بارتلی .(۱۳۷۳). دین و اخلاق، ترجمه زهرا خزاعی، پایاننامه ارشد، تربیت مدرس قم. 6-Audi, R .(2011). Rationality and Religious Commitment, Oxford: Oxford University Press.
7-Audi, R .(1997). Moral Knowledge and Ethical Character, Oxford Press.
8-Bloom, P .(2012). “Religion, Morality and Evolution”, Annu. Rev. Psychol. 2012. 63:179–99.
9-Brink, David, O .(1997). “moral Motivation”, Ethics, 108(1): 4-32.
10-Foot, Philippa.(1972). “Morality as a System of Hypothetical Imperatives”, l Philosophical Review 81 (3): 305-316.
11-Hinman, L .(2012). A pluralistic Approach to Moral Theory, Cengage Learning; 5th ed.
12-Hare , R. M .(1963). Freedom and Reason, Oxford: Clarendon Press.
13-Holton, R .(2009). Willing, Wanting, Waiting, New York: Oxford University Press
14- Holton, R .(1991). Intention and Weakness of Will, Journal of Philosophy, 96: 241-62.
15-Lewy, G .(2008). If God is Dead, Everything is Permitted? US: Transaction Publishers.
16-Rosati, Connee S .(2014). “Moral Motivation”, Stanford Encyclopedia of Philosophy, http://plato. Stanford. Edu/entries/moral/motivation/. Availabale at 25.1.
17-Smith, M .(1994). The Moral Problem, Oxford: Blackwell.
Wainwright, William, J., (2005),Religion and Morality, Ashgate.
Watson, G .(1977). ‘Skepticism About Weakness of Will’ Philosophical Review, 86: 316–39.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,147 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,465 |